سلام مامانای گل
روز پنجشنبه یا همسرم رفتیم بازار دیدم یه پارچه چشمشو گرفته هی دست میزد نگاش میکرد منم گفتم چیشده گفت دوسدارم برا روز مادر برا مادرم بخرم در حالی که دوماه پیش مادرش یه دعوا حسابی باهامون کرد و لباساشو جم کرد از خونه زد بیرون رفت خونه داداشش ما تو سه طبقه میشینیم بعد ۱۵ سال زندگی و جروبحث همسرم با برادر شوهرم تصمیم گرفتن که راه روی مشترک رو جدا کنن یعنی خونه مادرشوهرم مستقل کنن ما و خونه جاریم راهرو مشترک داریم حالا مادرشوهرم ابرومونو تو کل فامیل و اقوام برد حالا منم گفتم پارچه رو براش بخر دوسداری گفت خیلی دوسدارم بخرم خلاصه خرید اومدیم خونه دختر بزرگم پارچه رو برد داد بهش کلی خوشحال شد فک کمم دختر عفریتش اجیرش کرده ما بین حرفاشون شنیدم که میگفتن دیگه از کجا بدانیم چی میخرن چی میخورن کجا میرن کی میاد خانشان تنها مشکلشون اینه ما خوش نباشیم شبو روز دعا میکنن و نذر میکنن که ما خوشمان نباشه حالا امروز زنگ زدم همسرم ببینم کجاس بهم گفت یه پارچه دیدم تو راه رو ببین برادرم اینا خریدن یا مال خودمانه که برا مادرم خریدیم منم رفتم از جاریم پرسیدم گفت بخدا من خبر ندارم زن زد به همسرش گفت اره صب مادرم بهم داده گفته بهشان پس بده بگو لباس میخوام چیکار در خانه رو جدا نمیکردن حالا جاریم میگه پارچه رو خودت بدوز تنت کن جلو چشمش نظر شما چیه

۵ پاسخ

اره بدوز تنت کن یچیز شیک
خداخیرش نده دل پسرشو شکست

😐💔وااا عجبا فک کنم میخواد پسرش بیاد منت کشی بگه ماملن درسته تقصیر خودت بوده ولی منو ببخش

جاری راست میگه بپوش تا حرص بخوره
معلوم ک بچه هاشو دوست نداره فقط میخاد تو زندگیشون فضولی کنه
مسلما اگه خوش خلق بود پسراش عمرا راه خونه رو جدا نمیکردن

چقدر عقده ایه

وای بیا اینم جواب خوبی...

سوال های مرتبط

مامان مهیار مامان مهیار ۳ سالگی
خانما یه مشورت میخام ازتون
پایین خونه مادرشوهرم اینا یه زن و شوهر افغان اومدن جدیدا اجاره کردن که یه دختر تقریبا دوساله دارن (شوهره چندساله اینجاست کارگره میشناسیمش)آدمای خوبی هم هستن
پسرم چندبار داخل کوچه مون با دخترشون بازی کرده
امروز من خونه مادرشوهرم داشتم نهار درست میکردم یه لحظه پسرم از پله ها رفت پایین و رفت خونشون من خواستم برم بیارمش چندبار صداش کردم دیدم خانمه میگه بزار باشه بازی کنه گفتم اذیتتون میکنه گفت نه کاری نداره داره بازی میکنه
من تقریبا یه ربع صبر کردم بعد رفتم دنبالش بیارمش دیدم مامانش یه پفک بزرگ باز کرده جلوشون گذاشته پسرم با چه حرص و ولعی داره پفک میخوره(من زیاد چیپس و پفک به پسرم نمیدم مخصوصا نزدیک ناهار)خودشم داشته داخل حمام لباس میشسته
خونشون تقریبا تمیز بود ولی من متاسفانه خیلی بددلم نمیدونم چرا از اون شرایط خوشم نیومد
پسرمو بسختی راضیش کردم بیارم خونه خانمه خیلی مهربون بود به پسرم گفت حالا یه بوس به خاله بده برو خودش صورت پسرمو بوسید
خلاصه من پسرمو آوردم بالا چون پفک زیاد خورده بود اصلا نهار نخورد ..اینم بگم این بنده خداها اصلا غذا درست نمیکنن یعنی من اصلا ندیدم فقط چیپس و پفک‌و کیک و کلوچه مغازه رو میخرن
پسرم بعد نهار باز میخاست بره خونشون من بلند گفتم پس خونه نرو فقط تو حیاط با نینی بازی کن فکر کنم از اینکه گفتم خونه نرو خانمه یه کوچولو ناراحت شد
حالا سوالم اینه شما جای من بودین میزاشتین بچتون بره خونشون باهاشون بازی کنه یا نه؟؟
اینم بگم دختره اینقدر خوشگل و بامزست که همه ازش خوششون میاد و باهاش بازی میکنن
فقط بگین من اجازه بدم پسرم بره یا نه
چون اینا تازه اومدن فعلا هم هستن دوست ندارم پسرم عادت کنه
اصلا خیلی درگیرم نمیدونم چیکار کنم