۹ پاسخ

وای امان از این سرکوفت های مامان ها.
مامان منم همین حرفا میزنه

وای درد منم همینه بخدا 😮‍💨🤦‍♀️

آخ گفتی یعنی کلافه شدم بس که گوشی میخود

دخترمنم همینه هی میگه پیشی پیشی عکس خودشم نگاه میکنه مگه چه قشنگ 🤭🥴

دختر منم به گوشی گیر میده که عکسای خودشو یا پیشی نگاه کنه
هرجا میریم یکی گوشی دستشه مگه میشه این نسل رو از گوشی و تلویزیون فاصله داد اخه

سلام عزیزم یکی از دوستام مشاور هست و یه روز در هفته به کسانی که هزینه ها براشون زیاده، نصف قیمت مشاوره تلفنی میده.
اگه دوست داشتی زنگ بزن بگو ساحل شماره تو داده
09396768010

دختر منم خیلی به گوشی عادت داشت.ولی چندوقته خیلی ‌کم بهش میدیم.بیشتر گوشی از جلو چشمش برمیداریم ک نبینه و بخاد.ولی تلویزیون نگا میکنه.ینی خب ما وقتی باباش سرکاره تنهاییم و دلم میسوزه اگ اونم براش نذارم.ولی خب نسبتا کم نشونش میدم.منم یوقتا عصبی میشم داد میزنم.یوقتا خودمو میزدم.که بدجور ترسیده نگاهم میکرد.ولی جدیدا سعی میکنم خودمو کنترل کنم.عذاب وجدانتو بریز کنار و بنظرم از این به بعد سعی کن کمتر عصبی شی🥲.اخه اونا ک گناه ندارن

چرا پسر من نه گوشی دوست داره نه تلوزیون پس🤔

عهههه چقد مثه منی هی با خودم فکر میکنم پس چطور بعضیا چندتا چندتا بچه میارن حس میکنم افسرده شدم از زندگی سیر شدم😢😢

سوال های مرتبط

مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۲ سالگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹
مامان 🧚panah🤍 مامان 🧚panah🤍 ۱ سالگی