عمیقاااااااااا دلم میخواد برگردم به چندیییین سال پیش
اون موقع ها ک خیلی بچه بودم ۸ سالگیم اینا
زندگی اون روزا خیلی قشنگتر بود 🥲دغدغه ای جز بچگی و بازی کردن نداشتیم
دغدغه زندگی پدر مادرمون هم کمتر بود
روز گار خیلییییی سختی شده خیلیییی سخت
بچه بودم کل هفته و باانگشتام میشمردم آخر هفته بشه بریم روستا با دخترخاله هام بازی کنم جمعه هامون خیلی قشنگتر بود زندگی ها ساده بود گوشی نبود اینستا نبود اینترنت نبود اینهمه کینه و نفرت نبود
چشم تو هم چشمی و دروغ و خیانت و غیبت نبود
گرونی نبود💔
زندگیمون خیلی قشنگتر بود اعصاب و حوصله درست حسابی داشتیم بارون میمود برف میومد هوا سالم بود🥲
مردم نماز و روزه شون بجا بود موقع سحر چراغ همه خونه ها روشن بود
بی اعتقادی مد نبود
من الان با ۲۴ سال سن نه اعصاب دارم نه حوصله نه دلخوشی
حس میکنم خدا باهامون قهر کرده چرا باید دنیا اینجوری میشد چرا؟
واقعااااا دلم پره

تصویر
۳ پاسخ

چه قلم خوبی داری .پیج بزن تولید محتوا کن کپشن بنویس کسب درآمد کن

نمیدونم اونموقع ها قشنگ بوده برام یا نه.
ولی الان با وجود همه ی این سختیا و بدیا به چشمم قشنگتر میاد ❤️🥲
دلم تمیخاد برگردم ب اونروزا 😢😪
زندگی الانمو پسرمو و همسرمو خیلی دوست دارم🌸
درسته از ارزوهام دورم خونه ندارم و بعضی وقتا لنگ دو قرون پول میشیم .درسته با فامیلا رفت و امد نداریم اما واقعا هیچکدوم برام مهم نیست ❤️ چون هیچکدوم برام سودی نداشتن 🌸❤️

من حتی اون موقع ها هم برام قشنگ نبود🥲
الان باز یکم بهتره

سوال های مرتبط

مامان کوچولوهای قشنگم مامان کوچولوهای قشنگم ۳ سالگی
۴ساله ازدواح کردم
موقعی که ازدواح کردم تو کرونا بود رفتیم محضر عقد خوندیم و اومدیم خونه بقیه هم رفتن خونه
۸ماه بعد عروسی هم باردار شدم (چون سه ماه بعد عقد پریود نشدم یهو و فکر کردم حامله ام و اینا بعد دکتر گفت تنبلی تخمدان دارم بعد به همسرم گفتم گفت‌ بخاطر این مشکلت زود باید بچه بیاری که بعدش ۴-۵ماه تو اقدام بود تا با دارو دوقلوهارو باردار شدم بعد الان میگه منظورم اینقدر زود نبود بعد این همه سختی بزرگ کردن بچه ها )تو دوران عقد چوم کرونا بود هیچ جا نرفتیم نه سینمایی نه کافه ای نه رستورانی نه مسافرتی
به دلیل بارداری دوقلوها عروسی هم نتونستم بگیرم چون پرخطر بود و ۹ماه استراحت مطلق بودم الان خیلی به دلم مونده عروسی نگرفتم
همون موقع که گفت زود باید بچه بیاری خودم در مورد تنبلی تخمدان تحقیق کردم خیلی ترسیدم که نازا باشم و ۲-۳ماه هرشب بحث داشتیم سر بچه من میگفتم اقدام کنیم چون ترسیده بودم نتونم بچه بیارم هیچوقت
یه ماه دیگه مادرشوهرم و پدرشوهرم و برادرشوهر مجردم میرن مشهر با قطار
همسرم میگه هم قیمتش خوبه هم مامانشون اینا دست کمک هستن
ولی خانوادشون خیلی آشوب میکنن تا بچه یه ذره آشوب کنه میگن چشه یا میگن بیا بچه رو اینجور اونجور کن مثلا هربار تلفن من کسی زنگ بزنه مادرشوهرم میگه کی بود
من گفتم خردادماه اوج گرما سه تا بچه کوچیک ببرم کجا
بعد هم نمیخوام کسی همرام مسافرت بیاد
همسرم میگه یکی بالاخره باید همراهمون بیاد میگم هروقت بچه ها بزرگ شدن میریم
آخه مادرم هم کمردرد و پادرد هس
حتی برا زایمان هم نیومد کمکم خودم سه تا بچه رو تر و خشک کردم و میکنم
مامان هانا🧚🏻‍♀️ مامان هانا🧚🏻‍♀️ ۳ سالگی
الان که تاپیکا رو میخوندم دلم خواست یه چیز از تجربه خودم بگم به مامانایی که دارن بچشون رو از پوشک میگیرن.
من خیلی خوب دخترم رو از پوشک گرفتم در کمتر از یک هفته کاملا همکاری کرد. اما نکته اش این بود که اصلا دعواش نکردم. اصلا استرس بهش ندادم. حتی وقتی خونه رو چند بار کثیف کرد و می‌خواست گریه کنه آرومش کردم گفتم اشکال نداره عزیزم الان تمیزش میکنیم و با ارامش بهش گفتم خونه جای جیش نیست جیش باید بره توی دسشویی.
آنقدر خوب یاد گرفت که حتی شبا هم خودش بیدارم میکنه میگه خیلی جیش دارم مامان.
اما.... چند روز پیش که قرص اورژانسی خورده بودم و خیلی عصبی بودم و غذام هم رو گاز بود وقتی هانا رو بردم دسشویی و هی بازی گوشی کرد و من با حرص گفتم نمیخواد دسشویی کنی بیا بریم و گریه کرد و محلش نذاشتم. و چون هورمونهام به ام ریخته بود چند روز بی حوصله بودم. بخاطر این قضیه دوبار پشت سر هم تو خونه جیش کرد. چون دیگه دلش نمی‌خواست بره دسشویی و نمی‌گفت. فقط بخاطر یه بار دعوا کردن و بی‌حوصلگیم بعد از اینکه کامل یاد گرفته بود.
اینهمه تایپ کردم که فقط بهتون برسونم که چقدر بچه حساسه و چقدر باید حواسمون باشه به رفتارمون.