سوال های مرتبط

فاطمه فاطمه قصد بارداری
🤰🏻👩🏻‍🍼❤️🫀
هشتگ پست اول 👈🏻 کنترل استرس اقدام 🌱
همش هی میگن استرس نداشته باش و بهش فکر نکن آخه نمیشه که
مطمئنم این جمله رو بارها با خودمون گفتیم وقتی تو اقدام بودیم
ولی یه چیزی که من فهمیدم اینه که:
واقعا استرس سمه
ماه پیش که تاخیرم زیاد بود، هربار ناراحت یا عصبی میشدم و استرس میگرفتم، دل درد میگرفتم و به محض اینکه آروم میشدم، درد کامل از بین میرفت
درسته هنوزم تو اقدامم ولی یه چیز رو خوووووب فهمیدم
نمیدونم چقدر توی اجرایی کردنش موفق باشم
ولی فهمیدم همه‌ چیز "بچه" نیست
ان شاءالله که بچه هم میاد ولی به چه قیمتی؟
کل زندگی رو ول میکردم. همه فکر و ذهنم این بود که:
الان لک دیدم؟ الان لکی که دیدم چه رنگی بود؟ این معنیش چیه؟
زیر شکمم سمت چپ متمایل ب پایین تیر کشید
هوس فلان چیز رو کردم
چقد حس بویاییم تقویت شده
و .....
ای بابا
آرووووووم باش
زندگیتو کن
فهمیدم هممممه ی اینا از یه چیز میاد
بیکاری
باید خودمون رو سرگرم کنیم تا این استرس به حداقل برسه
قطعا صفر نمیشه ولی میتونیم خیلی خیلی کنترلش کنیم
من که از این ماه استارتش رو زدم
و میخوام خودمو با کارایی که دوس دارم سرگرم کنم 😍😍
هر کی پایه است بسم الله 😌
هانیــه✨ هانیــه✨ قصد بارداری
ببخشید که همش میام اینجا و از دردام میگم… اما میام اینجا با دوستای همدردم صحبت میکنم خیلی آروم میشم🫂
اخه تو دنیای واقعیم همه فقط لبخند و صبوریامو میبینن💔
.
.
این روزا، حال و هوام عجیب غریبه…
گاهی پر از نوری که نمی‌دونم از کجا میاد،
و گاهی تاریک‌تر از شب، بی‌صدا، بی‌رمق، بی‌احساس.

گریه‌هام بی‌وقفه‌ست، از اون گریه‌هایی که انگار می‌خوان از مغزت بیرون بزنن،
نه از چشمات…
گریه برای دخترکی که اسمش هنوز رو لبهامه،
برای لالایی‌هایی که هیچ‌وقت خونده نشدن،
برای قلبی که نصفه مونده…

من پر از امیدم
ولی انگار دلم ازم قهر کرده،
و من باورم نمی‌شه چقدر یه حس،
یه زندگی کوچولو توی وجودم،
منو از ریشه عوض کرد…

گاهی می‌شینم به همون پنج ماه فکر می‌کنم،
به حس تکون‌های آرومی که انگار یه عشق تازه داشت تو وجودم جوانه می‌زد،
به شوقی که باهاش بیدار می‌شدم،
به آرزوهایی که هیچ‌وقت به زمین نرسیدن.

عشق من، دخترکم…
تو تنها نبودی.
من هر لحظه با تو عاشق بودم.
و حالا که نیستی،
همه چیز توی من جا مونده،
یه حس خالی،
یه دلتنگی برای چیزی که هنوز تموم نشده ولی نیست…

و شاید بیشتر از هر چیز،
دلتنگ خودمم…
اون “هانیه”‌ای که بی‌فکر زندگی می‌کرد،
بی‌دغدغه، سبک،
نه مثل حالا که انگار هر قدم،
یه کوه درد رو دنبال خودش می‌کشه…

دخترم…
مامان هنوز هم با تو نفس می‌کشه.
با خاطره‌هات، با اسم کوچیک قشنگت که تو دلشه.
و می‌دونه که یه روز، یه جایی،
باز هم به هم می‌رسیم…

برای دلم دعا کنید، خییییلی محتاج دعاهاتون هستم😭
❤️‍🩹