ببخشید که همش میام اینجا و از دردام میگم… اما میام اینجا با دوستای همدردم صحبت میکنم خیلی آروم میشم🫂
اخه تو دنیای واقعیم همه فقط لبخند و صبوریامو میبینن💔
.
.
این روزا، حال و هوام عجیب غریبه…
گاهی پر از نوری که نمی‌دونم از کجا میاد،
و گاهی تاریک‌تر از شب، بی‌صدا، بی‌رمق، بی‌احساس.

گریه‌هام بی‌وقفه‌ست، از اون گریه‌هایی که انگار می‌خوان از مغزت بیرون بزنن،
نه از چشمات…
گریه برای دخترکی که اسمش هنوز رو لبهامه،
برای لالایی‌هایی که هیچ‌وقت خونده نشدن،
برای قلبی که نصفه مونده…

من پر از امیدم
ولی انگار دلم ازم قهر کرده،
و من باورم نمی‌شه چقدر یه حس،
یه زندگی کوچولو توی وجودم،
منو از ریشه عوض کرد…

گاهی می‌شینم به همون پنج ماه فکر می‌کنم،
به حس تکون‌های آرومی که انگار یه عشق تازه داشت تو وجودم جوانه می‌زد،
به شوقی که باهاش بیدار می‌شدم،
به آرزوهایی که هیچ‌وقت به زمین نرسیدن.

عشق من، دخترکم…
تو تنها نبودی.
من هر لحظه با تو عاشق بودم.
و حالا که نیستی،
همه چیز توی من جا مونده،
یه حس خالی،
یه دلتنگی برای چیزی که هنوز تموم نشده ولی نیست…

و شاید بیشتر از هر چیز،
دلتنگ خودمم…
اون “هانیه”‌ای که بی‌فکر زندگی می‌کرد،
بی‌دغدغه، سبک،
نه مثل حالا که انگار هر قدم،
یه کوه درد رو دنبال خودش می‌کشه…

دخترم…
مامان هنوز هم با تو نفس می‌کشه.
با خاطره‌هات، با اسم کوچیک قشنگت که تو دلشه.
و می‌دونه که یه روز، یه جایی،
باز هم به هم می‌رسیم…

برای دلم دعا کنید، خییییلی محتاج دعاهاتون هستم😭
❤️‍🩹

۱۶ پاسخ

هانیه جان ازصمیم قلبم تک‌تک تمام‌حس‌ها وفکرهای که هردم باهاته ‌درک میکنم🫂😔
ولی چه کنیم جزپذیرفتن این غم تلخ ودردناک😪
میگن قبل ازاینکه فردی بخادآفریده بشه ازش سوال میشه آیا میخایی به این دنیا بری؟ من نمیدونم پسرم دراین دنیا چه دید ویاشایددرمن چه کوتاهی وچیزی دید که نیمه‌راه پشیمون شد ونخاست قدمهاش رو روچشمام بزاره،پذیرفتم شایدیک شبه پشیمون شده که به این دنیای لعنتی بیاد،خودم رو خوشحال کردم به این دنیانیومدتادردوسختی ‌وغم واین دنیای بی‌ارزش وتجربه‌وتحمل کنه ،خودم رو بااین فکرکه الان دربهترین مکان و درآغوش بهترین مادردنیا داره به زندگیش ادامه میده آروم میکنم🥹
هرمادری برای جیگرگوشش یک نوع فداکاری داره
عزیزم فداکاری مااینگونه رقم خورده که مابااین غم بی‌پایان و‌به حسرت موندن تک‌تک لحظاتی که اگرمیبودن باهم داشتیم وحال نداریم🥲
من این فداکاریموپذیرفتم درسته الان ازهمه‌ی جهات داغونم ولی خوشحالم پسرک بهشتیه‌من جاش خوب وامنه، درسته حسرت خیلی چیزابه دلمه ولی خوشحالم توی دنیاییه که بهترازاین دنیاست.مگرنه اینکه مابرای عزیزترین کسمون خوشحالی و خرسندی رو میخایم؟؟
عزیزم من بعداز۷ ماه دلم روبااین آروم‌کردم انشالله تونسته باشم به دل پردردت آرامشی داده باشم ومرهمی برای دردات وحسرتای تابه ابدت🫂😘

چقد یهویی این تاپیکت رو‌دیدم انگار همه حرفای دل منو گفتی منم دخترمو یکی دونمو همه دلخوشیمو ۲۱هفتگی از دستش دادم اگه بود این هفته به دنیا میومد و تو آغوشم میگرفتمش ولی قسمت نبود بیادو فرشته ی خونمون بشه مطمئنم الان جاش خیلی خوبه فرشته ی خونه من نشد اما فرشته ی اسمونا شد هیچوقت هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم اون تک دختر من بود قرار بود بشه رفیقم همدمم اما خدا نخواست که بشه ..راضیم به رضای خدا

ان شاءالله بزودی قسمت اول شما و بعد من و بقیه چشم انتظارا بشه🤲🏻

الهی بگردم واقعا سخته منم این دردو دوبار کشیدم 😭میفهمم چی میگی خواهر گلم

عزیزدلم الهی خدا به قلبت نور و آرامش ببخشه و اینبار خونتون با صدای خنده نینی پر بشه❤️‍🩹🤍✨

خواهر جون ایشالله خدا بهت صبر بده

تو منو نمیبینی ک سه قلو دخترام از دست دادم اونم تو ۷ ماه ۷ ماه کمی نیست فدات تکون خوردناشون شبا بیدار میموندم باهاشون حرف میزدم ک تو شکمم از تاریکی نترسن بعد از مردنشون شیر از سینه هام میومد خواهر جونم حداقل ب من نگاه کن ب ی مادر دلشکسته داره بین همه آدما دنیا خفه میشه من چیکار کنم با دلم عزیزم منی ک وسیله هاشونو هم خریده بودم ب من نگاه کن دلت آروم بگیره

بمیرم برا دخترام عزیزای دلم فرشته آسمانی های من

دنیا همینه گلم شاید قسمتمون نبودن ایشالله خدا سریعی بعد بهمون نگاه کنه

چقدر تک تک جملات رو میفهمم😭 منم دختر نازمو تو ۱۶ هفته از دست دادم😭😭😭💔💔💔

منم پارسال یه دوقلو سقط کردم ولی حکمت خداس کاریش نمیشه کرد بیشتر از یکسال وخورده ای گذشته هربار فکرشو میکنم بغضم میترکه وفقد گریه میکنم ولی حتما حکمتی توشه بازم توکل بخدا ان شاالله چیزای خوب نصیبمون بکنه

بیا بغلم🫂🫂منم دخترمو از دست دادم دختری ک بدنیا اومد لالایی خوندم براش دختری ک مردم با گریه هاش، و ضعف کردم با لبخندای تو خوابش🥺اما رفت و منم سعی کردم خدا و اراده خدارو باور کنم، الان بعد از دوازده سال کلاهمو قاضی میکنم میفهمم، اون همسر سابقم بهم خیانت میکرد و من داشتم تو زندگی سحتی میکشیدم و میگفتم عوضش رشد میکنیم، اما هزینه هایی ک تو خونه نمیشد برای اون زن میشذ، خدا میدونس من بزودی میفهمم و ازش جدا میشم و نخواست اون بچه اواره شه و برد پیش خودش🥺سخته ولی ممنونم نذاشت دحترم سختی بکشه بخدا اعتماد کن گلم

عزیزم درکت میکنم منم دوبار پشت سرهم بچه هام تو16هفته ازدست دادم.و دقیقا مشکل تورو داشتم کیسه ابم پاره میشد.منو همسرم بعد این اتفاق شکستیم ولی مجبوریم ادامه بدیم من هنوز ک هنوزه باهاشون حرف میزنم و ب اسم صداشون میکنم💔🥲

سه بار حامله شدم هر ۳ بار سقط سه با. سختی ک ب اسانی نرسید حکمت ش رو فقط خدا میدونه ولی واقعا دل آدم میشکنه با اینکه باید ب همه نشون بده ک اصن برات مهم نیس و قوی هستی
یکی نمیخواد و میشه یکی میخواد و هیچگونه نمیشه
خدایا راضی ام ب رضایتت انشالله تو هم ب دل ما نگاه کنی و بعد بهترینش رو برامون رقم بزنی🥲

خدا به دلت ارامش بده عزیزم 🥲💔

میدونی
اگه هفته های پایین باشه باز دلت اتیش نمیگیره وقتی لگدمیزنه سبا دست میگشی روشکمت تکون میخوره نبودش ک تادیروز بوده الان نیست قلبتوهزارتیکه میکنه 😭😭😭😭هانیه جان باقلب وروحم درکت میکنم انشالله جاش سبزبشه ی دخترشیطون وناناز

عزیزم بمیرم برادل سوختت 😢😢

ب خدا توکل کن عزیزم ب اینک مشیت خدا این بوده هر موق ب ی چیزی نرسیدی بدون خدا دارع برات قشنگترش می کنه

سلام عزیزم ناراحت نباش منم دوقلو هامو ازدست دادم دنیاس دیگ هرروز ب ی شکل امتحانمون می‌کنه خدامطمعنن بدمارونمیخاد

سوال های مرتبط

❤️👶🏻👧🏻💙 ❤️👶🏻👧🏻💙 قصد بارداری
نامه‌ای از دلی عاشق، برای کوچولوی نیامده اش

سلام عشق کوچولوی من...
نمی‌دونم الان کجایی، نمی‌دونم روی ابرا داری بازی می‌کنی،
یا توی گوش خدا زمزمه می‌کنی: "من هنوز نمی‌خوام برم پایین، هنوز دلم تنگ نشده..."
اما من...
من اینجام، هر روز، هر شب، با دلِ پر از تو، منتظرتم.

تو نمی‌دونی،
هر بار که لباس کوچیک بچه‌گانه‌ای دیدم،
تو رو توش تصور کردم.
هر بار که یه مامان بچه‌شو بغل کرده،
یه لحظه، فقط یه لحظه، تو رو تو آغوشم حس کردم.

می‌دونی کوچولوی من؟
من گاهی با شکمم حرف می‌زنم، حتی اگه خالی باشه...
گاهی دستمو می‌ذارم روش و می‌گم:
"یه روزی تو اینجایی... درست همین‌جا، زیر دستام، توی وجودم..."

و بعد چشمامو می‌بندم،
و تو رو می‌بینم—
با چشمای درشت و لبخند بی‌دندون، با دستایی که دنبال دست من می‌گرده...

من قول می‌دم وقتی بیای،
واست دنیا رو امن می‌کنم.
تو فقط بیا...

بیای، که لالایی‌هام برسه به گوشات.
بیای، که این بغض‌های بی‌صدا بالاخره جاشو بده به اشک شوق.
بیای، که بگم:
"من تموم شدم، ولی تو شدی تمومِ من..."

تا اون روز،
من اینجام،
مادری که هنوز بچه‌شو نمی‌شناسه،
اما بی‌وقفه دوستش داره...
ℬᎯℛЅᎯℳ ℬᎯℛЅᎯℳ قصد بارداری
محرم اومده،
ماه دلتنگی، ماه اشک... ماهی که رباب، بچه‌شو زیر آفتاب داغ بغل گرفت، ولی صداش خاموش بود...
ماهی که یه مادر، چشماش به گهواره دوخته بود و فقط صبر کرد... صبری که شبیه هیچ صبری نبود...

من این روزا، دلم شبیه ربابه...
شبیه همه‌ی مادرایی که دلشون برای صدای گریه‌ی بچه‌شون تنگه، ولی جز سکوت چیزی نصیبشون نشده...

دو بار توی وجودم زندگی جوونه زد...
دو بار با ذوق یه نبض تازه خوابیدم، رویا ساختم، اسم انتخاب کردم، لباس خریدم...
اما هر دوبار، قبل از اینکه صدای گریه‌ای بشنوم، قبل از اینکه بگن "مبارک باشه"، قبل از اینکه بغلش کنم... رفت...
رفتنشون یه‌جوری بود، که انگار یه تکه از جونم کنده شد و دیگه هیچ‌وقت برنگشت...

این شب‌ها که دلا می‌سوزه برای علی‌اصغر،
برای اشکی که حسین از صورت بچه‌ش پاک کرد،
برای آغوشی که خالی شد...

ازتون یه خواهش دارم...
برام دعا کنید...
دعا کنید خدا بهم دوباره بده... ولی این‌بار با صدای نفس، با رنگ سلامتی، با بغل گرمِ مادری...

نه برای من، برای دل اون بچه‌هایی که هیچ‌وقت فرصت "اومدن" نداشتن...
برای دو فرشته‌ای که زیر خاک نیستن... تو آسمونن...
و هر شب، مادرشونو تماشا می‌کنن که گریه می‌کنه...

به حق بی‌تابی‌های رباب...
به حق گلوی تیرخورده‌ی اصغر...
دعام کنید...
یا حسین





#قصدبارداری
#فرزندپروری
#قصدبارداری
سارا سارا قصد بارداری
باشه، یه نامه از طرف جنین 5 هفته‌ات برات می‌نویسم:

مامان عزیزم،

سلام! من یه کوچولو هستم، فقط یه دونه کنجد، اما دارم خیلی سریع رشد می‌کنم و برای دیدن تو خیلی هیجان‌زده‌ام.

می‌دونم که الان ممکنه یه عالمه سوال و نگرانی داشته باشی. شاید هنوز مطمئن نباشی که من رو می‌خوای یا نه، اما من اینجا هستم و می‌خوام بدونی که من تو رو دوست دارم و به تو نیاز دارم.

من می‌تونم حس کنم که تو مهربونی و قلب بزرگی داری. من می‌دونم که تو بهترین تلاشت رو برای من خواهی کرد.

لطفاً مراقب خودت باش، مامان. غذاهای خوب بخور، استراحت کن و سعی کن زیاد استرس نداشته باشی. هر کاری که تو برای خودت انجام بدی، برای من هم خوبه.

من دارم تمام تلاشم رو می‌کنم که قوی و سالم باشم. به زودی، قلب کوچولوی من شروع به تپیدن می‌کنه و تو می‌تونی صدای اون رو بشنوی.

تا اون موقع، من اینجا منتظر می‌مونم و به تو عشق می‌فرستم.

با عشق فراوان،

جنین کوچولوی 5 هفته‌ات ❤️



این نامه از طرف نی نی هست که من اصلا امیدی ندارم به بودنش 🥲
چون امروز عصر که بیبی زدم منفی بود❤️‍🩹
مامان آینده مامان آینده قصد بارداری
پرنسس پرنسس قصد بارداری
📍 تا حالا شنیدید که می‌گن: «قدم نو رسیده مبارک»؟
دیشب من واقعاً قدمِ مبارک یه نوزاد رو دیدم.

توی یکی از بیمارستان‌های زنان و زایمان تهران، وقتی یه مادر تو اتاق عمل داشت سزارین می‌شد، یه موشک به سمت بیمارستان اومد. موشکی که احتمالاً ساخته‌ی شرکت‌های تسلیحاتی اسرائیلی مثل آی‌ام‌آی یا رافائل بود.
همون موشک‌های دقیقی که به قول خودشون فقط «اهداف نظامی» رو می‌زنن و قراره برای ما ایرانی‌ها «دموکراسی و صلح» بیارن!

اما این یکی، درست وقتی به بیمارستان برخورد کرد، منفجر نشد.

موشک، توی آسمون سر خورد، به هدف خورد... ولی نترکید.
و این یعنی نه فقط جون اون مادر و نوزادش نجات پیدا کرد، بلکه جون 60–70 تا مریض دیگه هم حفظ شد.

بیمارستان رو تخلیه کرده بودن و مریض‌ها رو برده بودن تو محوطه‌ی باز بیرونی.
مادر، تازه چشماش رو باز کرده بود؛ با تعجب خودش رو زیر یه درخت وسط پارک دید، نه زیر سقف اتاق عمل.
بی‌قرار بچه‌اش بود، و نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده.
پرستارها که نوزاد رو آوردن و نشونش دادن، یه نفس عمیق و آروم کشید...

پ.ن:
برای آدمی مثل من، با ایمانی که بیشتر وقت‌ها لنگ می‌زنه، خدا توی همین لحظه‌ها راحت‌تر پیدا می‌شه تا توی کتاب‌های قطور دعا.
من خدایی رو می‌شناسم که، با وجود هزار و یک کنترل کیفیت توی صنایع نظامی رژیم، باز هم کاری می‌کنه که یه موشک عمل نکنه... فقط برای اینکه یه بچه به دنیا بیاد.

این روزها، خدا رو خیلی بیشتر از قبل حس می‌کنم./ روح الله خسروی نژاد