دخترکم، فرشته کوچولوی من


امروز اگه بودی، ۲۱ روز از اومدنت به این دنیا می‌گذشت. ۲۱ روز که می‌تونست پر باشه از عطر تنت، صدای نفس‌های کوچولوت، و نگاه‌های معصومانت. دلم برای خودت، برای همین ۲۱ روز نگذشته، و برای تمام روزهایی که می‌تونستیم با هم داشته باشیم، یک دنیا تنگ شده

دلم برای روزهای بارداریم هم تنگ شده. برای اون حس قشنگی که داشتمت، برای تکون‌هات، برای تمام رویاهایی که با حضورت توی دلم پرورونده بودم. هر بار که بچه‌ای رو بغل می‌کنم، ته دلم یک بغض سنگین می‌شینه، یک حس غریب که دلم می‌خواد از ته دل گریه کنم. ولی خب، سعی می‌کنم صبور باشم، جلوی بقیه لبخند بزنم و نشون بدم که قوی‌ام.

اما تو خلوت خودم... تو خلوت خودم فقط مال منی. اونجا من آزادم که برای تو عزاداری کنم، آزادم که تمام این دلتنگی‌ها رو فریاد بزنم و برای نبودنت اشک بریزم. تو همیشه تو قلب منی، دختر قشنگم. یک تکه از وجودم که برای همیشه جای خالیش حس میشه.

دوستت دارم فرشته آسمونی من🪽👶🏻❤️‍🩹

۱۸ پاسخ

عزیزم تو الان یه فرشته آسمونی داری که همیشه از اون دنیا مواظبته و میبیندت و برات آرزوهای خوب میکنه دختر نازت از خدا خواسته بوده که تو این ۲۱روز و ۹ماهو مهمون تو باشه و تو فقط مامانش باشی پس به خودت افتخار کن عزیزدلم🥹🥹🥹🥹

الهی فدات شم خواهری خدا به دلت صبر وآرامش بده 🤲🤲

عزیزدلم خیلی سخته ولی غصه نخور🖤
ب حق شش ماهه امام حسین به مراد دلت برسی و یدونه نینی سالم و صالح بهت ببخشه 😘🩵

دلیل از دست دادن دخترت چی بود عزیزم

عزیزم درکت میکنم قلبم درد گرفت واقعا
منم هم دردتم
دختر من ۷ روزگی پر کشید..
روزی نیست حالم بد نباشه
من زایمان سختی داشتم
اصلا بغلش نکردم
بوسش نکردم
نازش ندادم
فقط نگاهش میکردم
ی لوله تو دهنش بود
خشک شده بود لباش
هر وقت آب میخورم به یادشم
شیر میدوشیدم براش
فقط بو کنه
ی شب قبل از فوتش رفتم ببینمش
جلو چشمم نفسش رفت
بهش اکسیژن دادن
خشک شدم
۶ نفر نمیتونستن منو ازونجا بیرون کنن
من نمیدونم داستانت چیه
فقط میگم من میفهمم حست رو
مادر شدن برای ماها همراه با زجر بود
من دلم فقط به جبران خدا گرمه
منتظرم فقط
من مث یه آدم تشنه ای بودم که رفتم تا لب چشمه
و هنوز حسرت نوشیدن آب گوارا تو وجودمه
امیدوارم خدا بهت صبر بده
جایگاه دخترامون بهشته💔

منم الان باید ۶ماهم بود😭😭😭

دقیقا خط به خط درد منه خط به خط دردای منه از ته دل درکت کردم😭😭😭

بمیرم برات عزیز دلم🥺

ان شاءالله خدا بهتون صبر بده عزیزم و به زودی یه نازدونه جاشو براتون پر کنه
ممکنه بپرسم چیشد؟البته اگر اذیت میشید جواب ندید❤️

مال منم اگر بود امروز هشت ماه تموم بود

عزیزدلم،من آدم مذهبی نیستم ولی به یه چیزی خوب رسیدم اینکه خدا خیلییی بزرگتر و بخشنده تر از چیزیه که ماها فکر می‌کنیم..
مطمئن باش دلت شاد میشه❤️🌱

دلم گرفت خدا بهت صبر بده

عزیز اینقدر غصه نخور انشاءالله خدا بهت صبر میده و جاش رو برات پر می‌کنه
چرا اقدام نمیکنی برا بارداری

۳۱خرداد یک هفته بود وارد ۹ماهم شده بودم که بخاطر حملات دشمن دخترم تو شکمم ترسید یک ساعت بود تکون نخورده بود رفتم پیش دکترم گفت قلبش نمیزنه مردم و زنده شدم و طبعی دنیاش اورده و کلی گریه کردم اگه بود الان ۲ماهش بود حدودا.

عزیزم 😔 خدا به دلت صبر بده 💔⚘️

منم مثل تو ام خواهر😭😭

بچه من اگر بود امروز ی سالش میشد😪

خدا بهت صبر بده🙃💔

سوال های مرتبط

💚🌱اُمید💚🌱 💚🌱اُمید💚🌱 قصد بارداری
دل‌نوشته‌ای برای آرزویی که هنوز بغلش نکردم…

گاهی دلم از این همه خواستن، از این همه دعا، از این همه گریه بی‌صدا، پُر میشه...
بغض می‌کنم وقتی صدای خنده‌ی یه بچه رو می‌شنوم...
اشک تو چشم‌هام جمع میشه وقتی یه نوزاد رو بغل می‌کنن و می‌گن "مبارکه"...
منم دلم می‌خواد… دلم می‌خواد بغلش کنم، ببوسمش، از ته دل براش لالایی بخونم...
حتی شده یواشکی، دست یا پای یه بچه رو بگیرم و تو دلم بگم:
"خدایا… به منم بده… سالمشو… صالحشو… اونی که سهم منه…"

نه حسادت می‌کنم، نه بی‌صبری… فقط یه دلتنگی مادرانه‌ست که توی دلم قد می‌کشه…
یه بغضیه که هر روز صبح باهاش بیدار میشم و هر شب باهاش می‌خوابم…
یه آرزوی کوچیک، ولی مقدس… یه بچه… یه صدای "مامان" شنیدن…

خدایا!
تو خودت شاهدی من چقدر دلم نازک شده برای این حس قشنگ...
تو خودت می‌دونی چقدر با اشک، با امید، با عشق دارم منتظرش می‌مونم...
خدایا… فقط خودت می‌تونی جواب این همه دعا رو بدی…
من منتظرم… با یه قلب پر از مهر و آغوشی که همیشه بازه برای اونی که هنوز نیومده...
مامانِ فاطمه🖤 مامانِ فاطمه🖤 قصد بارداری
هر روز که می‌گذرد، می‌گویند “فراموش می‌شود نبودش، داغش سرد می‌شود”. اما برای من، هر طلوع، داغ دلم را تازه‌تر می‌کند. در این تقویم بی‌رحم، روزها نه که بگذرد، که هر کدام زخمی تازه بر دل می‌نشاند.
می‌بینم تمام آنان را که همسفر بارداری‌ام بودند، اکنون یکی یکی فرزندانشان را در آغوش می‌کشند. از ته قلب برایشان شادم، دعای خیر بدرقه‌شان می‌کنم تا در سلامت کامل، عطر وجود فرزندشان را استشمام کنند.
اما، من هم انسانم، دلم می‌شکند… چه کسی می‌تواند خرده بگیرد بر مادری که می‌خواهد عطر تن پاره تنش را در آغوش بکشد؟ دلم می‌خواست، آری، دلم می‌خواست من هم کودکم را در آغوش می‌کشیدم. اگر بود، امروز یک ماه و هفت روز از آمدنش به این دنیا می‌گذشت. یک ماه و هفت روز پر از لحظه‌های ناب، پر از عطر حضورش، پر از شوق مادری.
امروز، خبر زایمان دختردایی‌ام را شنیدم. اولین کلامم شکر بود، شکر برای سلامتی او و فرزندش. اما بلافاصله بعد از آن، داغ دلم تازه شد، زخم کهنه‌ام سرباز کرد.

آه، بمیرم برای تو، فرزند از دست رفته‌ام… آیا می‌شود من هم دوباره طعم مقدس مادری را بچشم؟ آیا دوباره آغوشم پر می‌شود از گرمای وجود کودکی؟ در این لحظه، امیدی به بغل گرفتن فرزندم ندارم…💔
سارا سارا قصد بارداری
باشه، یه نامه از طرف جنین 5 هفته‌ات برات می‌نویسم:

مامان عزیزم،

سلام! من یه کوچولو هستم، فقط یه دونه کنجد، اما دارم خیلی سریع رشد می‌کنم و برای دیدن تو خیلی هیجان‌زده‌ام.

می‌دونم که الان ممکنه یه عالمه سوال و نگرانی داشته باشی. شاید هنوز مطمئن نباشی که من رو می‌خوای یا نه، اما من اینجا هستم و می‌خوام بدونی که من تو رو دوست دارم و به تو نیاز دارم.

من می‌تونم حس کنم که تو مهربونی و قلب بزرگی داری. من می‌دونم که تو بهترین تلاشت رو برای من خواهی کرد.

لطفاً مراقب خودت باش، مامان. غذاهای خوب بخور، استراحت کن و سعی کن زیاد استرس نداشته باشی. هر کاری که تو برای خودت انجام بدی، برای من هم خوبه.

من دارم تمام تلاشم رو می‌کنم که قوی و سالم باشم. به زودی، قلب کوچولوی من شروع به تپیدن می‌کنه و تو می‌تونی صدای اون رو بشنوی.

تا اون موقع، من اینجا منتظر می‌مونم و به تو عشق می‌فرستم.

با عشق فراوان،

جنین کوچولوی 5 هفته‌ات ❤️



این نامه از طرف نی نی هست که من اصلا امیدی ندارم به بودنش 🥲
چون امروز عصر که بیبی زدم منفی بود❤️‍🩹
هانیــه✨ هانیــه✨ قصد بارداری
ببخشید که همش میام اینجا و از دردام میگم… اما میام اینجا با دوستای همدردم صحبت میکنم خیلی آروم میشم🫂
اخه تو دنیای واقعیم همه فقط لبخند و صبوریامو میبینن💔
.
.
این روزا، حال و هوام عجیب غریبه…
گاهی پر از نوری که نمی‌دونم از کجا میاد،
و گاهی تاریک‌تر از شب، بی‌صدا، بی‌رمق، بی‌احساس.

گریه‌هام بی‌وقفه‌ست، از اون گریه‌هایی که انگار می‌خوان از مغزت بیرون بزنن،
نه از چشمات…
گریه برای دخترکی که اسمش هنوز رو لبهامه،
برای لالایی‌هایی که هیچ‌وقت خونده نشدن،
برای قلبی که نصفه مونده…

من پر از امیدم
ولی انگار دلم ازم قهر کرده،
و من باورم نمی‌شه چقدر یه حس،
یه زندگی کوچولو توی وجودم،
منو از ریشه عوض کرد…

گاهی می‌شینم به همون پنج ماه فکر می‌کنم،
به حس تکون‌های آرومی که انگار یه عشق تازه داشت تو وجودم جوانه می‌زد،
به شوقی که باهاش بیدار می‌شدم،
به آرزوهایی که هیچ‌وقت به زمین نرسیدن.

عشق من، دخترکم…
تو تنها نبودی.
من هر لحظه با تو عاشق بودم.
و حالا که نیستی،
همه چیز توی من جا مونده،
یه حس خالی،
یه دلتنگی برای چیزی که هنوز تموم نشده ولی نیست…

و شاید بیشتر از هر چیز،
دلتنگ خودمم…
اون “هانیه”‌ای که بی‌فکر زندگی می‌کرد،
بی‌دغدغه، سبک،
نه مثل حالا که انگار هر قدم،
یه کوه درد رو دنبال خودش می‌کشه…

دخترم…
مامان هنوز هم با تو نفس می‌کشه.
با خاطره‌هات، با اسم کوچیک قشنگت که تو دلشه.
و می‌دونه که یه روز، یه جایی،
باز هم به هم می‌رسیم…

برای دلم دعا کنید، خییییلی محتاج دعاهاتون هستم😭
❤️‍🩹
❤️👶🏻👧🏻💙 ❤️👶🏻👧🏻💙 قصد بارداری
نامه‌ای از دلی عاشق، برای کوچولوی نیامده اش

سلام عشق کوچولوی من...
نمی‌دونم الان کجایی، نمی‌دونم روی ابرا داری بازی می‌کنی،
یا توی گوش خدا زمزمه می‌کنی: "من هنوز نمی‌خوام برم پایین، هنوز دلم تنگ نشده..."
اما من...
من اینجام، هر روز، هر شب، با دلِ پر از تو، منتظرتم.

تو نمی‌دونی،
هر بار که لباس کوچیک بچه‌گانه‌ای دیدم،
تو رو توش تصور کردم.
هر بار که یه مامان بچه‌شو بغل کرده،
یه لحظه، فقط یه لحظه، تو رو تو آغوشم حس کردم.

می‌دونی کوچولوی من؟
من گاهی با شکمم حرف می‌زنم، حتی اگه خالی باشه...
گاهی دستمو می‌ذارم روش و می‌گم:
"یه روزی تو اینجایی... درست همین‌جا، زیر دستام، توی وجودم..."

و بعد چشمامو می‌بندم،
و تو رو می‌بینم—
با چشمای درشت و لبخند بی‌دندون، با دستایی که دنبال دست من می‌گرده...

من قول می‌دم وقتی بیای،
واست دنیا رو امن می‌کنم.
تو فقط بیا...

بیای، که لالایی‌هام برسه به گوشات.
بیای، که این بغض‌های بی‌صدا بالاخره جاشو بده به اشک شوق.
بیای، که بگم:
"من تموم شدم، ولی تو شدی تمومِ من..."

تا اون روز،
من اینجام،
مادری که هنوز بچه‌شو نمی‌شناسه،
اما بی‌وقفه دوستش داره...