مامانا دیشب من خونه مادر شوهرم بودم جاریمم بود پسرش نزدیک ۶ سالشه خیلی زور میگه به بچه هام خیلی واقعا این موضوع من و ازار میده چون نه خود جاریم چیزی ب بچش میگه نه باباش .. حتی شوهر منم هیچی نمیگه ،، من دیشب واقعا ناراحت شدم پسر جاریم نه میزاره بچه هام با اسباب بازیاش بازی کنن تازه میاد اسباب بازی بچه منو میگیره اذیتشون میکنه میره یه جایی قایمش میکنه ک بچه من نتونه اسباب بازی خودشو پیدا کنه ،، من دیشب امدم ب جاریم گفتم چرا ب بچت تذکر نمیدی بچه من داره گریه میکنه میگه مامان برو اسباب بازی مو ازش بگیر ،، به بچش میگم نه میزاری با اسباب بازیات بازی کنه اسباب بازی خودشم میگیری بعد جاریم میگه بچن دیگه گفتم بچس چون بچس باید بچه من اذیت بشه میگه بچت باید خودش از خودش دفاع کنه بره اسباب بازیشو بگیره گفتم از یه بچه دوساله چه توقعی داری واقعا بچه تو نباید اینکارارو بکنه یا اگه نمیفهمه بچس باید بهش تذکر بدی دیگه جاریم بهش برخورده ک اگه خیلی ناراحت میشی من دیگه نمیام اینجا ک بچت اذیت نشه گفتم اگه الان جای من و تو عوض میشد بچه من بچه ترو اذیت میکرد تو ناراحت نمیشی واقعا میتونی تحمل کنی بچت انقدر گریه کنه تو کاری براش نکنی چون بچن من اصلا حرفتو قبول ندارم من یه مادرم طاقت ندارم بچم وقتی ازم کمک بخواد یا پیشم داره گریه میکنه انقدر بیتفاوت باشم .. میگه روانشناسا گفتن بچه باید خودش خودشو پیدا کنه وقتی با هم دعوا میکنن نباید دخالت بکنی الان بچه من تو سنی که پرخاشگری میگنه نمیدونم زود عصبانی میشه بخاطر سنشه گفتم باشه دلیل نمیشه که بچه من این وسط اذیت بشه و ازار ببینه .. الان میخوام بگم ک ایا من کار اشتباه بوده ؟؟ شما جای من بودین چیکار میکردین؟؟

۱۲ پاسخ

خوب خودت جای بجت با زبان کودکانه اسباب بازی ها رو میکرفتی
و حتی باهاشون هم بازی میشدی شاید نرم‌تر میشد..بعدم اصن مهم نیس ک جاریت ناراحت شده ..فحش ک ندادی ک....

بچه با بچه هم سن خودش باید بتونه کنار بیار نه بچه دوساله با بچه ۶ساله
ازاین مادر اون بچه بعید نیست اون بچه ام به مادرش رفته

ببین تو دعوای بچه ها نباید دخالت کنید درسته به شرطی ک هر دو هم سن باشن نه ک یکی بزرگ باشه یکی کوچیک الان بجه دوساله چجوری از خودش دربرابر بچه ۶ ساله دفاع کنه

به جهنم ناراحت شده عجب بیشعوریه ها

بهترین کارو کردی عزیزم

بهترین کارو کردی که از بچت دفاع کردی مگه بچه ها هم سنن که تو دخالت نکنی
منم‌همین کارو میکنم توی جمع ببینم بچه ای بچه کوچیک تر از خودش اذیت میکنه تذکر میدم حالا بماند ک بچه خودم باشه دیگه بدتر😂♥️
منطق‌سرم‌نمیشه سر بچم 😆❣️

به نظر من کارت خیلی درست بوده از بچه ای که هنوز نمیتونه کامل از خودش دفاع کنه وکامل نمیتونه صحبت کنه خب شما باید دفاع کنی دیگه اگه شما هم ساکت بمونی که بچه دور از جون تو سری خور میشه نباید بزاری بچه ات و انقدر اذیت کنن

بنظرمن کارت درست بوده اصلا هم بهش فکرنکن ک ناراحت شده ناراحته بچشو جمع کنه..

پسر خواهر شوهر منم ۶سالشه پسرمو اذیت میکنه پسر من میره خودش بگیره ولی خب اون چون بزرگ تره این زورش نمیرسه خیلی سعی کردم آدم نشد وسایل خریدم محبت کردم و.... ولی نشد الان دیگه نمیبرمش پیش اون پسر من یکی دوبار با اسباب بازیاش زده اونو من رفتم جلوشو گرفتم که نزنه مامانش هم میگه نزن ولی وحشی یه وقتی میاد خونه مون میزه رودسته مبلا انقد حرصم میده که نگو

راستش بنظر منم وقتی دوتا بچه دارن باهم بازی میکنه بزرگترا دخالت نکنن خیلی بهتره...و بجای اینکه گارد و بگیرید سمت جاریتون خودتون بازی بازی با بچش و بچه خودتون صحبت می‌کردید و حواسشون و از اون موضوع پرت می‌کردید.
بلاخره اون هم بچه است
اونا روزی ده بار باهم دعوا و قهرمیکنن زودم فراموش میکنن ولی وقتی بزرگترا دخالت کنن مسئله رو سختر میکنن و باعث ناراحتی خانواده ها میشه.

پسر بزرگم کوچیکرو اذیت میکنه من مداوم بهش تذکر میدم،بلاخره اون عاقلتره،خودت با مهربونی با بچه صحبت میکردی گلم،هرچند بعضی وقتا ادم مغزش رد میده

اصلا به جاریت نمیگفتی به بچش میگفتی بیشتر میفهمید

سوال های مرتبط

مامان Roza مامان Roza ۲ سالگی
از دست شوهرم خسته شدم هرچی و به دخترم میگم نه هر کاری و میگم نه انجام نده پشت من به دخترم میگه برو انجام بده اونم جدیدا شکایت من و میکنه تا بهش میم فلان چیز خوب نیست الان وقتش نیست نمیدم میره به شوهرم میکه مامان فاان چیز و نمیده یا فلان کار و نمیزاره انجام بدم اونم بهش میگه بیا من بهت بدم یا میگه برو انجام بده
علنا من و کوچیک میکنه بچه به حرفم تره خورد نمیکنه خسته شدم از نفهمیاش خستههههههه
شب بهش میگم تو تخت جای بازی نیست بازی کردید بسه بازیای خطرناک میکنن بعد که بچه داره خوپشو پرت میکنه من عصبانی میشم چون نزدیک از تخت با مخ بیوفته پایین بچه رو بغل میکنه به من میگه پدر سگ مادر فلان بعد به بچه میگه ریه نکن بابا عیب نداره خودم هستم
بچه ام تا اخر شب از من فرار میکنه که میترسم مامان نیاد و از این حرفا
واسم مهم نیست بچه میوفته دنبالش از این که من و خراب میکنه و دارم با یه مرد نفهم بیشعور که خیر سرش مدیره و تحصیل کرده اس و ریده با این شعور و شخصیتش زندگی میکنم خسته ام خیلی خسته ام