۷ پاسخ

همه فامیلاتو بنداز بیرون از پیجت

فدا سرت خواهر جان برن گمشن اون چه مادری ک بخواد سر به استوری الکی بگه من مادرت نیستم منم یه اتفاقی افتاد مامان برداشت گفت شیرمو قربت نمیکنم هیکلت بره زیر خاک منم یکسال قهرم باهاش

امان از این فامیل فضول برای من چند وقت پیش همین مشکل پیش اومد منم ی استوری گذاشتم که من از کسی ترس ندارم بابت استوری هام پس لازم نیس خبر ببرین برای این و اون وقتی استوری میزارم چیزی و یعنی هرکس ببینه برام مهم نیس سرتون تو زندگی خودتون باشه.همچین چیزی نوشتم

من سه روز از زایمانم گذشته بود بعد مامدنم گفت بیا بریم خونه ی من بعد من گفتم الان با شکم پاره نمیتونم ۴ ساعت تو ماشین بشینم شوهرمم گفت اجازه نمیدم زنم با شکم پاره با نوزادی که نارس بدنیا اومده ۴ ساعت بشینه تو ماشین بیاد شهرستان یکهو مامانم برگشت گفت بدرک که نیاد انگار اصلا از روز اول دختری نزاییدم و نداشتم‌ من داشتم دخترمو شیر میدادم اشکام میریخت رو صورت دخترم و دخترکم مظطرب از شیر خوردن دست برداشته بودداشت نگام میکرد دل...ببین تا مغز استخوونم سوخت هنوز که یاد اون حرفش میفتم دلم آتیش میگیره و اشکم درمیاد دلم برای نه تنها خودم که دخترم کباب شد....😑😑😑

درمورد خودت چیز بدی گذاشتی شایذ

هرکس از فامیل ک می‌دونی می‌تونه گفته باشه رو از پیجت بنداز بیزون

چ استوری مگ گزاشتی

سوال های مرتبط

مامان آقامحمدفرهان🤍 مامان آقامحمدفرهان🤍 ۶ سالگی
سلام .خانما لطفا بخونید و نظرتون بدید بچه های شمام مثل پسر من وابسته ان؟؟؟ینی تنها ی بازار نمیتونم برم حتی .میشینه گریه می‌کنه ک منم بیام
ی مدت میرف مهد بهتر بود هرچند ک اونم چون پسر خالش اونجا بود میرف راحت الآنم باشگاه می‌ره باید خودم ببرمش بیارمش
دیروز مامانم اینا اینجا بودن ب خواهر کوچیکم گفتم تو ببرش باشگاه
من دیگ مهمون دارم نرم
لباس پوشیدن حاضر رفتن پایین جلو در دیدم خواهرم زنگ زد ک فرهان گریه می‌کنه میگه من نمیام هرچی بهش گفتم تو با خاله برو منم نیم ساعت دیگ میام نرف ک نرف منم گفتم ولش کن بیاید بالا
مامانم اینام کلی ناراحت شدن ک کاش ما نمیومد طفلک بچه از کلاسش جا موند
ینی ب حدی عصابم بهم ریخته ک از دیشب با پسرم حرف نمی‌زنم
با همسرمم قهر کردم گفتم یخورده ام تو وقت بزار بچه با توام بیاد بیرون با توام بگرده شاید بهتر شد انقد با من می‌ره میاد فقط منو میبینه
نمیخام مقایسه کنم ولی بچه میشناسم از فرهان کوچیکتر خیلی مستقلن
چن روز پیش با خواهرم اینا رفتیم پارک پسرش از فرهانم کوچیکتره چن ماه میرف برای خودش دوست پیدا میکرد میرف بازی فرهان میگف چرا سامیار دوست پیدا می‌کنه بیاد با من بازی میگفتم توام برو باهاشون دوست شو بازی کن میگف ن نمیخام
امسال باید بره پیش دبستانی میترسم واینسته گریه کنه