آرامش یعنی...
بی اهمیت بودن نسبت به صحبت هاو فکرهای اطرافیانمون...
اطرافیانمون کاش فکری به حال خودشان کنن🤷‍♀️🤫
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سلام دوست زیبای من....
یلدات میارک❤️
امیدوارم امشب براتون با خوشی کنار اونایی که....
دوستشون دارید بگذره....
یکم باهم حرف بزنیم؟
وقتی به خاطرات یلدا بچگی مون فکر می‌کنیم....
یه لبخند یا حس خوب بهمون دست میده....
قدیم ها همون سفره ساده....
همون میوه و تخمه و کدو....
کنار مادر و پدرمون....
نشستن پای صحبتهاشون....
برامون یلدا رو خاص می‌کرد....
این روزها بخاطر شرایط تغییراتی هم داشته....
و از همه مهم تر شرایط اقتصادی باعث شده...
دل و دماغ سابق رو نداشته باشیم....
ولی عزیزجان....
بخاطر گل دختر و گل پسرت هم شده....
یه میز بچین با هرچی که تو خونه هست....
با یکم میوه و تنقلات....
امشب رو براشون شاد کنیم....
بزاریم سالیان بعد هم درمورد یلدا مثل ما خاطره خوش داشته باشن....
اگه امشب هم خونه ی بزرگترهاتون هستید....
انشالله که کلی به شما و بچه هاتون خوش بگذره...
آمین🤲
در چه حالید مهربون جان؟
امروز نزاری قلب مهربونت غمگین باشه🫂❤️
خدا به جیب هممون برکت بده انشالله...
دستور این دسر ساده رو هم تو کامنت براتون میزارم...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

تصویر
۱۰ پاسخ

دسر یلدایی

یک بسته ژله انار رو با یک چهارم لیوان آب‌جوش خوب هم بزنید تا ذرات ژله حل بشه و بزارید کنار تا خنک بشه


در این بین نصف خامه صبحانه و یک عدد پنیر خامه ای کوچک رو به همراه سه قاشق غذاخوری شکر
باهم خوب مخلوط کنید تا شکر حل بشه

بعد ژله سرد شده رو به ترکیب اضافه کنید و هم بزنید

داخل تارت با قاشق یا قیف بریزید و یک ساعت داخل يخچال بزارید و با هرچیزی که دوست داشتید تزیین کنید

نکنه مهمش اینه که تارت حتما شیرین باشه

انشالله آماده کنید و لذت ببرید

یکتا اگه کسی بهم نمیخنده بگو تارت چیه

چقدر زیباست

عی جانم..یکتا گلی...یلدات مبارک😍😍😍

میدونم کلی چیزای خوشمزه درست میکنی امشب😍😍😍😍

عااالی عزیزم کولاک کردی😍😍😍😍

یلدات مبارک هنرمند 🥰من خونم امشب خونه مادرشوهرم هستیم

امروز طبق دستورت باسلوق درست کردم عالی شد خداخیرت بده 😍😍😍😍

چه باسلیق


تارتو کجامیفروشن؟

منم درست کردم عزیزم البته شکل عروسکیش رو باسلوق هم درست کردم که میریم مهمونی دست خالی نباشیم

به به چه دسر خوشمزه ایی

سوال های مرتبط

مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۲ سالگی
پارت دو از آموزش رنگ آبی💙🖐️


بچه ها یادتونه دیگه
اول همه آبی ها رو جمع میکردیم یه جا و می‌گفتیم آبی بده
آبی بزار
آبی بردار
آبی بچسبون
این آبی رو توی توپ و مداد و وسیله خونه و ...
همه چیز یاد می‌دادیم که تعمیم داده بشه
و کامل درکش کنه
(کامل تر توی پست های قبلی هست)


مرحله دو اینه که
عامل حواس‌پرتی هم داشته باشیم
مثلا رنگ آبی و رنگ های دیگه

من امروز با این بازی امتحان کردم
شما میتونید با هر بازی که دارید امتحان کنید
من بهش گفتم آبی ها رو بندازه توی میله


یکم هم که خسته شد
ببعی رو آوردم و گفتم نوبت ببعیه
السا آبی بده ببعی بندازه توی میله


امروز این رو انجام دادیم
یه کم هم خطا داشت

🔺اصلا مهم نیست که سر یک هفته یاد بگیره
یا دوماه طول بکشه
🔺با بازی و خنده و شوخی و تشویق انجام میدیم نه مثل یه تمرین و تکلیف
🔺اگر کوچولو رنگ رو دیر یاد بگیره ربطی به هوش نداره ،قسمت های مغز(تکلم،شناخت حیوانات،شناخت میوه ها،شناخت رنگ ها و...) متفاوت هست امکان داره یه بچه حیوانات و میوه ها رو بلد باشه اما رنگ رو دیر یاد بگیره
اصلا اشکالی نداره
پس برچسب دیر آموز و... نزنیم به نابغه هامون


ادامه کامنت👇
مامان 🩷selva🩷 مامان 🩷selva🩷 ۱ سالگی
سلام مامانا! خواستم تجربه‌ی امروز واکسن ۱۸ ماهگی دخترم رو بگم که اگه شما هم درگیر این مرحله هستید، خیالتون راحت بشه.

دیروز ساعت ۱۱ واکسنش رو زدیم. من قبلش بهش آب قند و یه صبحونه مفصل دادم.

. وای که چقدر سبک بود! نه تب کرد، نه حتی یکم درد داشت که پاشو بگیره!

ترفندش راه رفتن زیاد بود!

همون ساعت ۵ عصر، باهاش رفتم یه پیاده‌روی طولانی بیرون. شب هم همینطور مدام بلندش می‌کردم که راه بره. نتیجه‌اش این بود که پاش اصلاً خشک نشد و لنگ نزد. کاملاً عادی بود.

حتی بی قراری وگریه هم خداروشکر نداشته فقط دست بزنم به پاش یکم دردش میگیره دراز میکشه وقتی حس کنم یکم پاش خشک شده فورا بلندش میکنم میبرم بیرون قدم بزنه چون تو خونه خیلی براش جالب نیست قدم بزنه مدام ولی بیرون همش درحال بدو بدوعه.

قبلش ازش ی غول ساختم خیلی نگران بودم ولی خداروشکر به خوبی گذشت الانم یکم ورم داره ولی درد نداره اصلا

وبنظرم اگ بتونین تا میتونن پیاده روی کنن براهمه به همین خوبی میگذره

انشاالله که مفید باشه براتون وواکسن کوچولوهای شمام به همین خوبی بگذره✨🌺🤩
مامان ایرمان🧸 مامان ایرمان🧸 ۲ سالگی
سلام ماماناخوبید?امروز بیرون رفتید یا مثل ما خونه اید?
شما رو نمیدونم ولی من که بی اندازه خوشحالم ازینکه عید داره تموم میشه و از شنبه برمیگردیم به روتین زندگی!
این دو هفته برای من خییلی دیر گذشت
بخاطر مهمونی و رفت و امد کلا ساعت خواب پسرم بهم ریخته و من هیچ استراحتی نداشتم
مولتی ویتامینشم درست و حسابی ندادم
پریروز به اصرار همسرم رفتم شهرستان درحالیکه میدونستم ایرمان اونجا بدقلقی میکنه و من اذیت میشم ولی قبول کردم و رفتیم و انتظار داشت به من خوش بگذره!
یک و روز و نصفی که ما اونجا بودیم اندازه ی یک هفته خسته تر شدم و اینو فقط مامانا درک میکنن
جای خوابش عوض شده بود فقططط گریه میکرد نمیزاشت لباسمو عوض کنم نمیزاشت به پوشکش دست بزنم و و و ....
خیلی اخلاقش بهم ریخته☹️
لجبازی میکنه
اصلا خودشم نمیفهمه چی میخواد
دیشب که رسیدیم خون دیگه کم اوردم نشستم کلی گریه کردم و بهش گفتم من اینارو میدونستم و با این وجود رفتیم...
این چند روز عیدم که بیشتر خونه بود انتظار داشتم بیشتر همراهیم کنه توی کارا و اونم دوست داشت تو این فرصتی که خونست بیشتر بخوابه!
خلاصه که فهمیدم واقعاااا آقایون نباید انقدر خونه باشن چون علاوه بر اینکه میخوان تو همه چیز فضولی کنن و حوصلشونم سر میره نظم خونه و بچه رو هم بهم میریزن🙂
امیدوارم این دو روزم بگذره
از شنبه خواب و خوراک بچه جون به تنظیمات کارخانه برگرده
منم مثل سابق همون تایم استراحت کوتاهمو داشته باشم

شما عیدتون چطور گذشت? خوب بود?
مامان دلسا❤️ مامان دلسا❤️ ۱ سالگی
سلام به همه مامانای گهواره! 🌸
خیلی وقت‌ها می‌بینم که توی گهواره، یا حتی دور و برمون، بچه‌ها با فاصله سنی خیلی کم پشت سر هم میان. گاهی وقتا انگار یه مسابقه است، یا شاید هم ناخواسته پیش میاد. نمی‌خوام قضاوت کنم، چون هر کسی شرایط و تصمیمات خودش رو داره، اما خب، ته دلم همیشه یه سوال بزرگ می‌مونه: واقعاً اینقدر سریع بچه‌دار شدن خوبه؟
من به عنوان یه مامان، حس می‌کنم هم بدن ما، هم ذهن ما، و هم رابطه‌مون با همسرمون، نیاز به یه استراحت بین هر بارداری داره. فرصت بدیم به خودمون و بچه اولمون، بعد با انرژی و آمادگی بیشتر برای دومی برنامه‌ریزی کنیم.
وقتی فاصله سنی بچه‌ها کمه، حس می‌کنم انرژی و توجه ما خیلی تقسیم میشه و شاید فرصت نکنیم به اون بخش از خودمون که نیاز به آرامش و پرورش داره هم برسیم. انگار که همیشه داریم می‌دویم و فرصت نفس کشیدن نداریم.

این فقط یه دغدغه شخصیه از طرف من. خیلی خوشحال می‌شم نظرات و تجربه‌های شما رو هم بدونم. بیاین یه گفتگوی صمیمی داشته باشیم
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۲ سالگی
هیچوقت اصلا تصور هم نمی‌کردم که روزی به اینجا برسم اصلا تو فکرم تصوراتم نمی‌گنجید که تو سن ۲۵ سالگیم بچه ای بیمار با شرایط و مشکلات خاص داشته باشم بزرگترین درد اینه که قصور پزشکی باعث شده تو بچه بیمار بدنیا بیاری و ندونی ...
فکرشم نمی‌کردم یه روزی به اینجا برسم بچه ام نتونه مثل بچه های سالم دیگه غذا بخوره میوه بخوره همیشه باید غذاهاش رو میکس شده بدم آبکی بدم خیلی چیزها براش ضرر داره از غذا از داروها از عفونت ها
فکرشم نمی‌کردم یه روزی بدبخت ترین زن تنها باشم من با ازدواجم بدبخت شدم نه تنها من پسرخالمم بدبخت شد بچه ی معصومی بدنیا اومد که الان باید راه می‌رفت باهم دستاشو می‌گرفتم می‌رفتیم قدم زنی
فکرشو نمی‌کردم هرروز ساعت ۶ صبح باید بیدار بشم داروی قلبش رو تو آب حل کنم تو خواب ناز بیدار کنم بچه ام رو با سرنگ دارو بریزم دهنش بعد اون به ترتیب ساعت ۱۰ تا ۱۲/۵ ظهر ۳ تا داروی تشنج یه مکمل برای کنترل بیماریش بدم دوباره شب هم همینارو تکرار کنم دارو قلب مکمل داروهای تشنج اصلا این بچه وقت نمیکنه از دارو خوردن ویتامین و دارو یبوست و دارو رفلاکس هم که بماند ....
فکرشو نمی‌کردم یه روزی به اینجا برسم که برم دکتر ژنتیک تازه بگه بچه شما بیماری متابولیکی هم داره من هرروز یه حرف بد درمورد بیماری پسرم بشنوم وباز باحال بد وگریه برگردم خونه ...
من اصلا این روزای نحس و کثافطم رو تصور هم نمی‌کردم چرا یه دکتر با آزمایش ننوشتن های زیاد تر با پیگیری نکردن هاش منو بدبخت کردمنو به اینجا رسوند چرا من الان دنبال کارهای شکایت از همون دکتر باشم ...