سلام ماماناخوبید?امروز بیرون رفتید یا مثل ما خونه اید?
شما رو نمیدونم ولی من که بی اندازه خوشحالم ازینکه عید داره تموم میشه و از شنبه برمیگردیم به روتین زندگی!
این دو هفته برای من خییلی دیر گذشت
بخاطر مهمونی و رفت و امد کلا ساعت خواب پسرم بهم ریخته و من هیچ استراحتی نداشتم
مولتی ویتامینشم درست و حسابی ندادم
پریروز به اصرار همسرم رفتم شهرستان درحالیکه میدونستم ایرمان اونجا بدقلقی میکنه و من اذیت میشم ولی قبول کردم و رفتیم و انتظار داشت به من خوش بگذره!
یک و روز و نصفی که ما اونجا بودیم اندازه ی یک هفته خسته تر شدم و اینو فقط مامانا درک میکنن
جای خوابش عوض شده بود فقططط گریه میکرد نمیزاشت لباسمو عوض کنم نمیزاشت به پوشکش دست بزنم و و و ....
خیلی اخلاقش بهم ریخته☹️
لجبازی میکنه
اصلا خودشم نمیفهمه چی میخواد
دیشب که رسیدیم خون دیگه کم اوردم نشستم کلی گریه کردم و بهش گفتم من اینارو میدونستم و با این وجود رفتیم...
این چند روز عیدم که بیشتر خونه بود انتظار داشتم بیشتر همراهیم کنه توی کارا و اونم دوست داشت تو این فرصتی که خونست بیشتر بخوابه!
خلاصه که فهمیدم واقعاااا آقایون نباید انقدر خونه باشن چون علاوه بر اینکه میخوان تو همه چیز فضولی کنن و حوصلشونم سر میره نظم خونه و بچه رو هم بهم میریزن🙂
امیدوارم این دو روزم بگذره
از شنبه خواب و خوراک بچه جون به تنظیمات کارخانه برگرده
منم مثل سابق همون تایم استراحت کوتاهمو داشته باشم

شما عیدتون چطور گذشت? خوب بود?

تصویر
۱۰ پاسخ

از دیدو بازدید زورکی متنفرم
از رفت و امد زیاد متنفرم
کلا هر چیزی که روتین زندگیم رو به هم بزنه بیزارم

😕فک کردم فقط من این جوری بودم😵‍💫
نمیدونم چرا منم لذت نبردم از عید یعنی کلا خیلی ذوق نداشتم بیشتر برا کارن ک خرید میکردم خوشحال بود
چقد دلم یه استراحت و دلخوشی خوب حتی کوچیک میخوام

دقيقا منم همين حسو داشتم دوس دارم زودتر بگذره برگرديم به روتين زندگي

به معنای واقعی بد بود من شوهرم چهارماه خونه س خستهههه شدم ازدستش دیگه نمیکشم ...الانم خونه ایم تواین چندسال زندگی باهاش هیچوقت نه سیزده نه مسافرت نه هیچ جامارونبرده

نمیدونم چرا از تعطیلات عید بدم میاد ازبچگیم اینجور بودم نه فقط الان

واقعا راست گفتی خدایش این مردا نباید توخونه باشن جز اعصاب خوردی چیزی ندارن برامون

منم به شدت میخام شنبه بشه برگردم به روتین زندگی خودم کی ابن دو روزم میگذره

اونکه صد درصد مردا واقعا کاری برای ادم نمی کنند تازه رو مخ ادمم میرن یه ساعتموبچه رو عرضه ندارت نگه دارن

منو دخترمم. تنهایم. وشوهرم ازصبح رفته خونه باباش الانم زنگ زد بیادنبالتون قبول نکردم تنها. جایی که بلده خونه باباشه این مدت ازبس گفت آماده شین بریم. اونجا دیگه حالم ازهرچی تعطیلات بهم میخوره به قول شما این دو روزم. بگذره تموم شه

منم خونم همسرم شیفت بود نزاشت با مامانم اینا برم بیرون شب گف برو منم از لجش نرفتم از صب حوصلم سر رفته سر پسرم داد زدم 🥲گریه کرد خوابید

سوال های مرتبط

مامان خانومچه👩‍👧 مامان خانومچه👩‍👧 ۱ سالگی
تجربه واکسن ۱۸ماهگی دخترم💉💉💉
اول از همه نترسید چون ترسش از خودش بزرگتره،اینم یه واکسنه مثل بقیه واکسنا و یه مرحله ی خیلی کوتاه و گذراست...گنده ش نکنید تو ذهنتون

من هفته پیش شنبه میخواستم بزنم کلی خودمو آماده کردم از روز قبل خونه رو تمیز کردم براش ماهیچه تو شیشه پختم اما چون خانوم خانوما ساعت ۴و۵صبح بیدار شد و دیر خوابید برنامه مونو به هم ریخت دیگه ساعت ۱۰ونیم بیدار شدیم زنگ زدم بهداشت گفت واکسن تموم شد سه شنبه بیا صبح زود🥲
سه شنبه شد و ما رفتیم بماند که ۲ساعت تو انتظار بودیم
براش یه قاشق چنگال قورباغه ای جایزه گرفته بودم و هندونه ام بردم چون عاشقشه که بعد واکسن بلافاصله بدیم بهش، واکسنو زد خیلی گریه کرد بغلش کردم تو اوج گریه مامانم هدیه شو داد بچم با گریه صدای قورباغه رو درمیاورد😁ولی واقعا تو اروم شدنش خیلی کمک کرد بهش هندونه دادیمو اروم شد رفتیم خونه
یکمم گذاشتم راه بره
سریع بهش قطره استا دادم
تو خونه ام کلی بازی کرد و بدو بدو کرد
ناهار سوپ گذاشتم براش که نخورد و خوابید،یه کم تو خواب کمپرس سرد گذاشتم براش چون تو بیداری اصلا نمیذاشت
وقتی بیدار شد همچنان حالش خوب بود،تب هم داشت اما با قطره کنترل میشد هر ۴ساعت آلارم گذاشتم میدادم بهش،ولی حالش خوب بود و همچنان بازیشو میکرد کارامو کردمو با مامانم رفتیم خونشون گفتم اونجا سرش بیشتر گرمه کمتر اذیت میشه...👇🏻
مامان ساره مامان ساره ۱ سالگی
مامانا بلاخره با یه هفته تاخیر ما هم واکسن18ماهگی امروز زدیم.
تو مرکز بهداشت از بس گریه کرد تمام صداش کیپ شد منتها تو ماشین دیگه با مامانم یکم بازی کرد تا رسیدیم خونه خوابش میومد خیلی چون قبل بردن به بهداشت ساعت7/30بیدارش کردم بعد تا8بهش شربت پاراکید دادم بجای قطره اونم5سی سی بخاطر همون بیدار شدن و تاثیر دارو خسته بود دیگه یه نیم ساعت بزور با اسب اینا سرگرمش کردم که یکم راه بره بعد اون خودش رفت سمت نانوش که لالا کنم اما چون خیلی بد واکسن بود تا الان که تجربه داشتیم دیگه وسایلاش برداشتیم از صبح مستقیم اومدیم خونه مامانم اینا با اینکه دوتا خیابون فاصله داریم اما مامانم گفت بیا اینجا من حواسم به بچه باشه خونه نمون دیگه چون سریای قبل هم کلا تایم واکسن خودش کنارم بود با همه این توضیحا لطفا دعا کنید که سبک ترین حالت براش بگذره چون تازه وزنش رسیده10کیلو ولی ماشاالله قدش84بهم گفت اما من همیشه یکی دوستانت خطا در نظر میگیرم که شاید کوتاه تر باشه قد بچه اونا تند تند اندازه میگیرن
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
ما هنوز به روال عادی زنذگی برنگشتیم 🙄
۱۶ روز خونه مامانم بودم الان ۴روزه که برگشتیم هنوز خودمونو پیدا نکردیم 😕
حساااابی خسته بی حوصله ...
سه روز دختری رو بردیم بیرون ولی امروز از خستگی نه حال بازی کردن داشتم نه بیرون رفتن . تلویزیون روشن کردمو خودمم به چندنفر زنگ زدم
کلافه ایم
هوای بهار فقط خواب مطلبه که ما باهاش قهریم چون دختری اجازه نمیده 😬
کلا هم تایم خوابش بهم ریخته شبا ۱۲ به زور میخوابه صبحا ۹ بیداره همش خوابش میادو کلافه ست اصلا یه وعضیا
خدا کنه زودتر بتونم به روال قبل برگردم و خودمو جمعوجور کنم بتونم باحوصله باهاش بازی کنمو بیرون بریمو این حرفا
شماها چیکار میکنید؟
من تازه میخوام خونه تکونی کنم البته از استرس اونم هست و هم اینکه فکر میکنم خانواده همسرم هفته اول اردیبهشت میخوان بیان اینجا چند روز بمونن .هنوز چیزی به من نگفتن ولی خب حدس میزنم برنامه‌شونو چیدن 😖
همیشه اینجورین روز قبل حرکت کردنشون زنگ میزنن میگن ما داریم میایم 🙄 نتونستم تو این ۹ سال عوضشون کنم 😑
حالا این استرسم ولم نمیکنه 😤
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
مامانا مشورت میخوام
پسر من هرموقع برم خونه بابام اینا ، خواب ظهرش خیلی دیر میشه ، یعنی مثلا بابام هی باهاش بازی میکنه ، واقعا نمیزاره بخوابه ، خود بچمم نمیخواد بخوابه همراهی میکنه ، یعنی اگه بابا بازی نکنه بگه بخوابیمو اینا بچه هم کم کم اروم میشه میخوابه ، ولی اینکارو نمیکنه بابام
بعد خب ظهر که دیر بخوابه ، شبم دیر میخوابه ، فردا صبحشم دیر بیدار میشه
بچه من چهارشنبه ها صبح کلاس داره
من هفته دیش سه شنبه خونه مامانم اینا بودم ، باز بابام اجازه نمیداد بخوابه ، هررررررکاری کردم هرچی گفتم توروخدا بزار بخوابه فردا کلاس داره، گفت نه ولش کن میخواد بازی کنه، خلاصه که دیر خوابید، شبشم دیر خوابید ، و صبح خیلی دیر بیدار شد ، بابام میخواست بره باغش سر بزنه به حیووناش ، به مامانم گفتم مامان بچم دیر بیدار شده نمیرسه به کلاسش بابا میتونه یکم دیر تر بره بیاد مارو بروسونه کلاس؟ که بابام گفته بود نه نمیتونه و میخواد زود بره ، هیچی بچه رو هول هولکی لباس پوشوندم ، صبحانه فقط یه تیکه بیسکوییت به زور دادم با اسنپ رفتم
گشنه بود ، خوابش میومد کسل بود ، از اول تا اخر گریه و نق
گفتم من دیگه روز قبل کلاسش نمیام اونجا
حالا باز امروز مامانم پیام داده بابا فردا میخواد بره باغ کار داره ، بچه رو بیار ببینه امروز
از یه طرف الان دلم نمیاد نبرم
از یه طرف یاد هفته پیش میافتم که چقدر اذیت شد بچه
نمیدونم چیکار کنم
شما بودین چیکار میکردین؟
مامان علی مامان علی ۱ سالگی
واقعا دیگه خسته شدم ، نمیکشم دیگه ، کل تابستان پسرم هی مریض بوده ، با این که مهمونی اینا اصلا نمیرم کلا تابستان یک مسافرت نرفتیم ، همش خونه بودم ، یا اگه جایی رفتم پسرم رو نبردم گذاشتم پیش باباش ، فقط خونه ی مامانم و مادرشوهرم میبرم طفلی رو اونم چون اصرار میکنن که دلمون براش تنگ میشع . پسرم تقریبا ۲ ،۳ هفته ی پیش از این ویروس اسهال و استفراغ گرفت یعنی خیلی بد ، و شدید ، توی ۲ روز من ۲ بسته مای بیبی تموم کردم به شکل خیلی بدی پاهاش سوخته بود یعنی روزی ۲۰ بار بالا میاورد ما یک پامون خونه بود یک پامون دکتر تا این ویروس لعنتی تموم شد ، من دختر جاریم گرفت ، اونم خوب شد ، اون طفلی هم ۵ ، ۶ روز بستری شد ، بعد این جاریم اومد خونمون گفت دخترم خوب شده. ، ولی بعدا از حرفاش فهمیدم اسهالش خوب نشده فقط تعداد دفعاتش کم شده ، دیروز هم دختر اون یکی جاریم اومده خونمون میگع مامانم گفته برو با علی بازی کن ، بعد فهمیدم که مریض و تب و بیحالی و یک جوری فرستادمش رفت گفتم بعدا بیا ، حالا از صبح که پسرم بیدار شده باز اسهال میره ، پاهاشم باز سوخته ، با یکی دو بار اسهال با اینکه زود شستمش و یک بار کالاندولا زدم ، ایندفعه که شستم ان ان زدم ، ولی اسهاله ، دیگه نمیدومم چیکار کنم ، واقعا خسته شدم از این همه مریضی ، یعنی ممکنه دوباره از اون ویروس لعنتی گرفته باشه 😱😱 خدا رحم کنه
لطفا نظراتنون رو برام بنویسید ، چیکار کنم زود اسهالش قطع بشه
بچم آب شده از بس مریض شده
مامان مَهزاد و نی نی مامان مَهزاد و نی نی ۱ سالگی
خانوما بیایین اینجا 😅
من از وقتی دخترم رو حامله شدم استراحت مطلق بودم و ویار شدید داشتم نمی‌تونستم غذا بپذم مگر اینکه خودم هوس میکردم، حاملگی تموم شد بچه که اومد دخترم به حدی کولیک و ریفلاکس شدید داشت که اصلا از بغلم زمین نمی‌تونستم بزارمش چون وحشتناک گریه میکرد واسه همین بیشتر اوقات چیزی درست نمی‌کردم یا غذایی مثل کوکو و زرشک‌پلو با مرغ و غذا های که زود بپذه رو بعد اینکه همسرم از سرکار میمومد درست میکردم یه وقتایی ام به حدی داغون بودم که همسرم خودش درست میکرد، ( اصلا کمکی نداشتم و ندارم مامانم و ابجیم هیچ کدوم کمک نمیکنن بهم)
خلاصه که بچه یواش یواش بزرگ تر شد ریخت پاش خونه ام اضافه شد 😂🤦🏻‍♀️ یه وقتایی اصلا وقت نمیکردم وسایلا رو از رو زمین جمع کنم خونمون شلوغ بود اکثرا هنوزم شلوغه بیشتر واقع، از طرفی یه وقتایی غذا میپذم یه وقتایی میمونه بعد اومدن همسری یه چیز آماده میکنم میخوریم، ( اینم بگم چون زودپز دارم حالا هر غذایی ام یهو هوس کنم دو ساعته میپذم جا افتاده هم میشه)
الان که سه ماهه حامله ام بیشتر وقتا ویار اذیتم می‌کنه از غذا های بو دار بدم میاد 🤦🏻‍♀️ اما ویارم خیلی شدید نیس با دارو کنترل میشه، یه وقتایی غذا میپذم یه وقتایی از بیرون می‌خریم یه وقتایی غذای اماده، چون خیلی کمردرد و دل‌درد میشم الآنم دکتر استراحت مطلق گفته اما با وجود دخترم نمیتونم استراحت کنم بیشتر سرپا هستم همسرم که میاد من دراز میکشم همش میگه تو تنبلی میکنی وگرنه زنای دیگه چطوری میرسن به همه چی،

حالا من تو این فکرم که آیا واقعا من تنبلی میکنم؟؟
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
سلام مامانای گل

میخوام بگم من واکسن پسرمو زدم اصلا اون غولی که از واکسن ۱۸ ماهگی ساختن نیست
اینقدر میترسیدم ولی خداروشکر بخیر گذشت
صبح پسرم فقط شیر خورد صبحونه نخورد بردمش بهداشت وزنش اصلا اضافه نشده بود چون چند بار مریض شده بود چون خودم میدونم چقدر لاغر شده بود و اشتها نداشت هفته بعد میبرمش متخصص اطفال از این بگذریم اول قطره خوراکی دادن بعدش یه واکسن به دست زدن یه واکسن به پاش همونجا با خودم قطره استامینوفن بردم بهش دادم بعدش بردم خانه کودک ولی برق قطع بود کرکره اش بالا نمیرفت منم دیدم پسرم توی خونه گرمه و قرق نداریم رفتم خونه مامانم اونجا به ذوق خواهرم و مادرم حسابی بدو بدو کرد و بازی کرد بعد ساعت دو خوابید و بیدار شد اصلا نتونست تکون بخوره تب هم داشت دوباره استامینوفن دادم و روی پاش نمیذاشت کمپرس‌ سرد بزارم چون خواهرمو خیلی دوس داره با اینکه درد داشت و گریه میکرد راه میرفت باهاش بازی میکرد ولی شاید دو سه قدم برمیداشت به جز شیر هم چیزی نخورد شب هم تبش ۳۸ شد که دو بار شیاف گذاشتم‌ فردا صبح راه می‌رفت ولی پاشو میکشید تب هم داشت هر ۶ ساعت قطره استامینوفن دادم
خلاصه اونقدر سخت نبود مثل بقیه بود فقط بعدش بی اشتها و یکم بداخلاق میشه که طبیعیه میگذره
برای ما که گذشت انشاالله برای شما هم راحت بگذره و نگران نباشید من که اینقدر اینجا تاپیک دیده بودم وحشت داشتم
مامان آلوچه🍒 مامان آلوچه🍒 ۱ سالگی
مامانا
شوهرم دوتا دختر خاله داره که دوقلوان حدوداً 13 14 سالشونه
از وقتی که بچم دنیا اومده به بهونه های مختلف میان خونمون میمونن
بیشتر هم خود بچمو بهونه میکنن که میگن دلمون براش تنگ شده بود
نهایتاً نیم ساعت باهاش بازی کنن کل روز سرشون تو گوشیه
من توقعی ندارم که بلند شن کار کنن چمیدونم سفره بندازن یا ظرف بشورن
ولی وقتی بچه رو بهونه میکنن واسه موندن حداقل نگهش دارن
من بچه خودمو نگه دارم هنر کردم اینا هم میان تلپ میشن خونه ی ما
یه روز دو روزم نیست بعضی وقتا یه هفته میمونن خونشون هم نزدیکه ده دقیقه فاصله دارن با ما
به شوهرمم بارها گفتم بهشون بگو نیان خواب بچه بهم میریزه
خودمم نمیتونم چیزی بگم
اون موقع که باردار بودم خواهر همین دوقلوها اومده بود سه چهار روز خونمون بمونه حالا منم جفتم پایین بود باید استراحت میکردم بهش گفتم مهمون دارم مامانم اینا میخوان بیان بهش برخورد رفت پشت سرم کلی حرف زد
الان من نمیدونم با اینا چیکار کنم
شوهرمم چیزی نمیگه کلا مهمون دوسته ولی من اعصابم نمیکشه
الانم که تابستونه بیشتر میان و میرن
کاش زودتر مدرسه ها باز شه راحت شم از دستشون