۲ پاسخ

حق داری واقعا خیلی بی فکر شدن🥲🥲🥲 گناه داره شوهرت نباید تنهاش بزارن

فامیلای همسرمن ، انقد ذهنم درگیر بود نگفتم،وگزنه فامیلای ما توجه ک کردن هیییچ از راه دور هم بلند شدن اومدن

سوال های مرتبط

مامان مامان توت فرنگی🍓 مامان مامان توت فرنگی🍓 ۹ ماهگی
من آروم در گوش همسرم گفتم ببین اجازه نده روغن زیتون بریزه تو گوش بچه این فقط سه ماه و نیمشه و خطرناکه همسرم گف باشه … دایی ش روغن و گرم کرد و آورد بریزه تو گوش بچه و همسرم گف دایی این بچه اول ماست و ما زیادی وسواسیم خودمونم میدونیم ک زیاد وسواس بودن خوب نیس ولی خب طول میکشع چون تجربه اولمونه دایی شم اصرار اصرار و گوش بچه رو گرفته بود داشت کله بچه رو کج می‌کرد که بریزه تو گوشش تا اینکه مادرشوهرم ب شوهرم گف چیکار داری بزار بریزه 🫠🫠🫠و چون مادرشوهرم گف همسرم کوتاه اومد و دیگ هیچی نگف من دیدم اینجوری شد آروم ب مادرشوهرم گفتم لطفا شما دخالت نکنید 🙏🏼آقا اینو من نگفتمممم انگار فوش ناموس بهش دادم 😐😐😐یهو دراز کشید وسط خونه گف حالم بده فشارم رف بالا این به من حرف زد 😐😐😐بعد همسرم گف ب مادرم چی گفتی ؟ حالا بچه هم گریه می‌کرد من بچه رو گرفتم بغلم دیدم تو جفت گوشاش روغن ریخته و کار از کار گذشته 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️خلاصه مادرشوهرم کولی بازی دروورد بعدشم که اومدیم تهران پدرشوهرمو پر کرد اونم اومد توپید ب من …و از همون موقع باهاشون رفت و آمد نمیکنم ولی هفته ای یه بار بچه رو میدم همسرم ببره الان بنظرتون کار من اشتباه بوده ؟🥺🥺❤️❤️
مامان حلماجان💕 مامان حلماجان💕 ۱۰ ماهگی
احساس میکنم خیلی مامان دست و پا چلفتی هستم غذا خوب برا دخترم درست نمیکنم نمیدونم چی بزارم براش یه غذا رو داخل دو وعده بهش میدم احساس میکنم اینجوری پیش برم دخترم بدغذا و بی اشتها بار میاد بیشتر شیر بهش مبدم
هرچی میخوام بدم میترسم یکی میگ عدس الان ن حبوبات ن یکی میگه حساسیتی میشه
فلان میوه یبوست میاره شکمش درد میاد منم سردرگم حتا ممانم غذا میزاره هی ایراد میگرم ک خوب نیس براش....
نزدیک دوهفتس اومدم شهرمون از همسرمو و خونم دور شدم خودمو وابسته کردمو وتنهایی میگم نمیتونم و کلافه میشم از خودم بدم میاددد ک اینجور همسرم دوسداره دخترشو بزرگشدنشو ببینه از نزدیک ولی من باحرفام با رفتارام و گریه هام جوریش کردم ک راضی شده ببگه برو شهرستان ک راحت باشی
اینجام ناراحت و گریه ک میخوام برم خونم میرم اونجا هرروز گریه ک من ازیت میشم میخوام برم اونور ب هیچ صراطی مستقیم نیستم ..از خودم بدم میاد هیچوقت ادمی نبودم تواین ۳سال از همسرم خونه و زندگیم دور شم همیشه باهم بودیم هرجامیرفتیم و میومدیم حتی داخل دوران بارداریم خونم بودم چون راحت بودم اونجور ولی از وقتی زایمان کردم همش بهونه احساس میکنم از خونه زندگیم و همسرم دور شدم منی ک حاضر نبودم ی شب ازش دورباشم الان اینجورشدم ... احساس میکنم درحق دخترم دارم بدی میکنم ک از باباش دورش کردم درحقش دارم کوتاهی میکنم ک خیلی بهش نمیرسم تو غذا و بیشتر شیرش میدم؟؟
مامان کیان مامان کیان ۱۰ ماهگی
سلام صبحتون بخیر مامانا.از زمانیکه پسرم کولیک گرفت هرشب پسرمون می‌بردیم بیرون شبا تو ماشین راحت می‌خوابید بعد رفلاکس گرفت و بازم تا الان ادامه میدیم مخصوصا دندون میخواد دربیاره خیلی شبا بیقراره حدود یه ساعتی باهمسرم میریم بیرون پسرم بیرون دوست داره نگاه میکنه رو تشکش خوابش میبره این روش رو بخاطر این گذاشتم که باعث میشه بهش دارویی چیزی ندم و روحیش عوض شه و اینکه همسرم از اینکه با بچه و خودم هستیم مشکلی نداره.دیشب مادرشوهرم زنک زد کجایید همسرم گفت رفتیم بچه رو بخوابانیم.گفت بچه رو عادت دادین دیگه همسرم گفت تو بلدی بیا بخوابونش گفت آره من بلدم پ ازین چیزا.میاد خونمون همش یکسره یا تلفنش زنک میخوره یاخودش داره تلفنی صحبت میکنه یا با من.اینقد صدا میده بچه م خوابش نامیزان میشه.یا هرررر دفعه منو میبینه میگه بچه لاغر شده میگم بهداشت بردم وزنش تغییر نکرده کم نشده باز میگه.به همسرم میگه چرا بچه همش گریه میکنه هر دفعه میگم بخاطر دندونش بیقراره.هدفم از اینکه اینا رو گفتم اینه دل همدیگرو با زخم زبان و حرفای خاله زنکی درد نیاریم.من یه مادرم خودم بهتر میدونم چی برای بچه م و خانوادم خوبه.کاری نمیتونین کنید حرفی نزنید تپ حاشیه بمونید