سلام مامانا من الان حدودا یکی دوماهه برا زندگی اومدیم ی شهر دور از خانواده جایی که هر پنج شیش ماه میشه رفته آمد کرد با بچه کوچیک قبلنم شهر غریب بودما اما حداقل خواهرمم تو اون شهر بود همیشه با حرفاش و کاراش آزارم میدادا اما بازم همین ک بود انگار حالم بهتر بودو انگار همیشه منتظر بودم زنگ بزنه و بیاد پیشم همش منتظرش بودم اونجا فقط یکی دوساعت با خانوادم فاصله داشتم اما الان پونزده ساعت حالم خیلی اینروزا بهم ریخته
شوهرمم همش سر کاره ینی صب میره شب میاد و خسته و عملا هیچ کمکی نمیتونه به من بکنه
خیلی کلافه و عصبی شدم دست خودمم نیس دخترم چند وقته خیلی نق میزنه و دائم چسبیده به من میدونم برا دندونشه ولی گاهی واقعا کفری میشم ‌شاید یچیزی رو پرت کنم یا بزنم به جایی یا شایدم خودمو بزنم منظور اینک با بچم کاری ندارم ولی حس میکنم رفتارم ترسوندتش
دوسه شبه تو خواب یهو میاد میچسبه به من یا روزا باهاش حرف میزنم یهو میترسه
و میاد میچسبه بهم هر بار کلی بغلش میکنم و ازش معذرت میخام کلی گریه میکنم ک چرا نمیتونم مادر خوبی باشم چرا اینقد دائم خستم چرا تحملم کمه
اما واقعا دست خودم نیست
نمیدونم باید چیکار کنم تو این غریبی روزا خیلی دلم میگیره اما هیچ جایی ندارم ک برم
هیچ جایی هم بلد نیستم ک برم نهایت برم رو تراس و همین دیشب با استوری و پست همه گریه کردم غریبه و اشنا
دارویی چیزی نیست ک بتونه حالمو بهتر کنه حداقل تا چند وقت ک به شرایط عادت کنم خیلی کلافم خیلی اذیتم

۸ پاسخ

چقد سخته شرایطط طول میکشه یکم عادت کنی
ببین غذا رو سعی کن یه مدت چیزای ساده درست کنی صبح درست کن و بزن بیرون
یه گروه از خانومای شهری که هستی پیدا کن عضو شو باهاشون برو بیرون
اگه دال و دماغش رو نداری میتونی تو‌خونه برا خودت تفریح بسازی اموزش ببینی فیلم ببین

خودمم بعدش مثه چی پشیمون میشم ولی اون لحظه انگار خون به مغزم نمیرسه

ب مرور زمان عادت میکنی
ولی اثرات خیلی بدی روی بچت میذاری اونم بعدها میخواد وسیله پرت کنه یا پرخاشگری کنی
خب بااین رفتارا چیزی درست نمیشه ک

به جاش تو طول روز حداقل نزدیک محلتون با بچه با کالسکه برو یه هوایی بخور و بیا
کم کم یاد میگیری
اونجام خواهرت اذیتت میکرد الان دیگ کسی نیست خودتی

اگه با یک مشاور هم صحبت کنی خیلی خوبه کمی سبک میشی و میدونی برا حال بهتر خودت چیکار کنی. تنهایی بچه بزرگ کردن چالش بزرگیه. باید آرامش داشته باشی ک بتونی بچه رو درست تربیت کنی

شوهر منم کارش زیاده الان مهمون اومد برام کل خونم بهم ریخته بود انقد خجالت کشیدم ک حد نداره

عزیزم بچه رو بزار تو کالسکه قشنگ بپوشون برین بیرون باهم.ادرس خونتون بزن تو نشان برو یه ربع دور و اطراف خونت بچرخ کم کم دلت باز میشه.مایی که تو شهر خودمونیم بیرون نمیریم انقد نرفتم عادت کردم به تنهایی تو خونه موندن.بچه داری هم سخته خدایی.اسباب بازی بده بهش بازی کنه.باهاش مهربون باش کم کم درست میشه اون ترسش.طفلک ترسیده حرف میزنی فکر میکنه میخوایی دعواش کنی
همه اینا میگذره درست میشه
بزرگ میشه رفیق و پایت میشه

منم غریبم برو بیرون با بچت اهنگ بذار

منتظر شوهرت نباش خودت با بچه ت برو بیرون وقت بگذرون اینجوری تنهایی آدم خسته میشه خونه بمونه اعصابش میریزه بهم بچه هم بدتر میکنه

سوال های مرتبط

مامان جوجه کوچولو 🐣 مامان جوجه کوچولو 🐣 ۱۷ ماهگی
مامانا بیاین راهکار بدین
دارم داغون میشم
مثلا الان دلم میخاد بشینم چرا ۴۰ روز قهری ک خونه بابام بودم بعد از تولد پسرم
پسرم دست ابحیم کم دادم یا همش باهاش غر میزدم
یا پسرم رفته رو مبل همش حس میکنم میوفته الان
یا گریه میکنم چرا اون اتفاق شوم تو زندگیم افتاد
یا گریه میکنم واسه وقتایی ک دونفره بودیم بعد از رابطمون چقد راحت بودیم ولی الان خیلی زود جینگی باید بری حمام
حالم بده
یا از چاقیم همش مینالم
من صبحانه نمی‌خورم ناهار هم بگی نگی میخورم بیشتر وقتا هم نمی‌خورم
ی شام میمونه
بعد وقتی ک عصبی میشم از سیرابی ک بدم میاد اگه جلوم بزارن میخورم
از اینکه نمیتونم لاغر کنم خودمو با این همه سختگیری
یا مثلاً الان آهنگ تند گذاشتم ک ورزش کنم ی دقیقه بیشتر نتونستم
دقیقه دوم گلوم خشک خشک شده بود بیشتر نتونستم ادامه بدم
چیکار کنم ؟!
دکتر زنان رفتم گف کلینیدوم سی بخور بعد کف نه چون شیر میدی
ولی از اونور مامانم میگه بخور
تا یذره گرسنه میشم یا خیلی خورده باشم چنان دور نافم درد میگیره ک حد ندارن
وقتایی ک عصبی بشم همین جور
اصلا دست خودم نیست
میخام بعد از ظهر ی جایی برم حوصلم نمی‌کشه
کاری هم ندارم حس میکنم تنبل شدم از بس تو خونه نشستم
از ی طرف غصه
از ی طرف چاقی
از ی طرف این جوش های زیر پوستی
باز از اینورم حمام میرم شیو میکنم ۱۲ ساعت بعدش میزنم بیرون
😭😭😭😭
مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
سلام مامانا خوبین اومدم درد و دل کنم وقتایی که واقعا مغزم دیگه نمیکشه نمیدونم چیکار کنم هیچ راهی جلوم نیست میام اینجا مینویسم خیلی خسته شدم از دست پسرم واقعا خسته شدم جوری که افسردگی گرفتم اصلا حوصله هیچ چیز و هیچ کسو ندارم روزام میادو میره پسرم هیچی نمیخوره هیچی دهنش قفله با دستاش وقتی میزنه رو قاشق غذایی ک براش وقت میزارم بین اینهمه مشغله میپزم همه پخش میشه زمین دلم میخاد اون لحظه خفش کنم هرروز خدارو لعنت میکنم که این بچه رو انداخت تو زندگیم فقط گریه میکنه از گشنگی اما هیچی نمیخوره یه مدت میکس میدادم با یه دست گوشی و کارتون یه دستم قاشق اما حالا با دستش پرت میکنه و دهنش قفله...من میمونم با کلی ظرف و فرش کثیف و غذایی ک باید بریزم دور بدون اینکه حتی یک قاشق بخوره...نوزادی شیر نمیخورد هیچ جا نمیتونستم برم هروقتم میخورد بالا میاورد حالام اینجور یه قاشق بدم دهنش انقدر عق میزنه اخر بالا میاره همون یک قاشقو انگار حتملس هی عق میزنه بالا میاره انگار که سم میدم دهنش نمیدونم چطور باید بزرگش کنم لعنت به من که سقطش نکردم همون موقع که مث بختک افتاده تو زندگیم داغونم کرد خندیدن و زندگی کردن یادم رفته
مامان ماهلین مامان ماهلین ۱۳ ماهگی
سلام خانوما من دخترم یکسال و ۲۰ روزه هست
من هنوز علائم افسردگیم خوب نشده 😔
من قبل از فرزنددارشدنم شاغل بودم الان اصلا نمیتونم خونه نشستن رو تحمل کنم این از یه طرف از طرف دیگه همش دوس دارم دور و برم شلوغ باشه مهمونی برم کار خاصی داشته باشم ،برنامه داشته باشم، همش احساس ناکافی بودن و بی ارزش بودن دارم،
خیلی بهتر شدم نسبت به اوایل زایمانم ولی هنوز خوب نشدم تقریبا هررروز گریه میکنم برای چی؟ خودمم نمیدونم
خونه م نامرتبه ، هیچ برنامه و هدف خاصی ندارم ، سرکار هم نمیتونم برم هیچ درآمدی ندارم اینم واسم پذیرشش خیلی سخته ، اعتماد به نفسم خیلی کم شده و ...
چندباری هم دکتر رفتم ولی بی تاثیر بود دکتر خوبی هم آنچنان نبودند بیشتر نصیحت میکردند تا درمان ...
یه مدت رفتم سر شغل سابقم ولی انقدر همه گفتند وای ظلم میکنی به بچه وای هوا سرده وای بچه رو از خواب بیدار میکنی میبری که بیخیال شدم حتی سرکار هم همه بهم این حرفارو میزدند .
انگار آدم با بچه کوچیک هیچ جایی جا نداره 😔
نمیدونم چیکار کنم خسته شدم از حال و روزم و وضعیتم 😔