۲۲ پاسخ

ما که افتضاح شدیم کلا من اصلا اعصاب ندارم و حالم بده واقعا اونم ک اصلا خونه نیست وقتی میاد خسته میفته فکرشم نمیکردم ک بچه دار شدن انقدر سخت باشه

ما از همون روزای سخت اولش که کلی مهمون و برو و بیاهم بود سعی کردیم همدیگرو درک کنیم چون هم اون خسته بود هم من
واسه همین صمیمیت بینمون حفظ شد
بعد3ماه هم من میل جنسیم برگشت رابطه جنسی با دوتا بچه خیلی سخت بود همش شرایط جورنمیشد یا باز هردو ازخستگی خوابمون میبرد کم کم خودم برنامه ریزی کردم و هرجور شده رابطه رو پررنگتر کردم فعلا هردو راضی هستیم شکرخدا

من بیشتر از وضعیت خونه زندگیم و خورد و خوراکمون ناراضیم چون پسرم نمیذاره به کارهای خونه برسم

خونم بشدت کثیفه غذاهم اکثر روزا نداریم از بیرون میگیریم یا میریم بیرون میخورم

میترسم صبر شوهرم یجایی تموم بشه
ولی من واقعا تنبلی نمیکنم بچم دست و پامو همه جوره بسته

مثل قبله حتی بهتر از قبل
بیشتر منو درک میکنه و بیشتر هوامو داره
چه تو خونه چه بیرون از خونه پیش خونوادش
البته شوهرم از قبل ادم با درکی بود

تقریبا مثل قبل بعضی وقتا من گیر میدم غرغرمیکنم

اصلا مثل قبل نیست رابطمون خیلی خیلی بد شده

کلا بهم ریخته
دوماه که کلا دیگ پیش هم‌نمیخوابیم
من اصلا حوصلش ندارم
اونم سرد شده
میگ‌نمیدونم چم
دیگ حوصله ندارم
منم برام مهم نیست
انقدر خستم درطول روز که دیگ اون واقعا برام اهمیتی نداره

بایدبچه دارشدن تبدیل بشه به یه انتخاب نه اینکه هرزن وشوهری موظف باشن حتمایکی وبه این دنیااضافه کنن که دهن زنهای فامیل وببندن درست نیست شایدواسه نسلای آینده درست بشه بنظرم اونایی که بچه ندارن بایدقدربدونن ومسافرت برن وبگردن چون داشتن بچه توهرسنی واقعاچالشه کاش خودش بعدا پشیمون نباشه ازبدنیااومدنش مثل خودمن

سلام
از لحاظ محبت که هیچ کدوممون فرقی نکردیم شوهرم خیلی درکم میکنه هم تو کارهای خونه بهم کمک میکنه هم تو بچه داری ولی قبل بچه داری خیلی با هم وقت میگذروندیم هر جا دوست داشتیم میرفتیم ولی الان بخاطر بچه خیلی کم مهمونی بریم ولی الان هم اون خسته هم من وقتی اون از سر کار میاد من همش مشغول کار کردن و بچم شبا هم بچه رو که میخابونم بلند میشم کارامو میکنم تا من میام میخوابم اون خوابیده در مورد رابطه جنسیم مثل قبلیم

الان واسه اینکه گریه نکنه هزارمدل بغلش کردم کی این دلپیچه هاتموم میشه کمرم دردگرفت🤦‍♀️

مثل قبلانیم

برای من بد بود الان دو سه روزی میشه خوب شده

زیادحوصله شوهرم وندارم

من خیلی حساس و شکننده شدم بخاطر هیکلم و اضافه وزنم خیلی ناراحتم ولی شوهرم واقعا درک میکنه با اینکه بی حوصلم و همش بهش گیر میدم اون خیلی حواسش هست
رابطه هم خب مثل دوران قبل بچه نیست خیلی کمتر شده ولی رابطمون خوبه گاهی بحث و دعوا هم هست بینمون مثل همه زن و شوهرا

قبل مال قبل بود باید عشق و حالتو میکردی الان دیگه دوره بچه هست گلم باید عشق و حالو یکم مرخصی بدی😂😂مثلا قبلا میشستیم پا فیلم الان چی شوهر فیلم میبنینه میگه زن شروع شد منم پا ظرفشور دارم طرف میشورم میگم الان بچم بیدار میشه بهتره کارامو تموم کنم تا میام بشینم با شوهر گل بگم گل بشنوم بچه بیدار شده🤣

قطعامثل قبل نیست اون موقع توجه مون بهم بیشتربود حالاخسته ایم اصلاگاهی فرصت صحبت کردن راجب روزمره نداریم مخصوصااگه اون شب بچه برنامه ی گریه کردن داشته باشه دیگه داغونیم زندگی ازاون حالت عاشقانه تقریباخارج میشه بیشترنقش دوتامراقب وداریم

همه توجها کشیده میشه سمت بچه والا من خودمم نسبت به شوهرم تغییر کردم چه برسه شوهرم به من مثلا شوهرم میگه بیا بکنیم میگم اووو ولش خستم بیخیال اوههه حالی نیس یا اصلا باورت میشه دو هفته ندادم از بس فکرم درگیر بچه بود🤣حالا اون بنده خدا هم کار میکنه هم میاد تو بچه داری کمک میده هم تو کار خونه کمک میکنه زیاد توقعی ندارم مثل قبل باشه

افتضاح شدیم. دیگه پیش همم نمیخابیم

دقیفا منم حتی رابطه هم نداریم منم دلم رابطه اصلا نمیخواد

منم حوصلش رو ندارم متاسفانه با اینکه خیلی مرد خوبیه و به فکر من و بچس

افتضاحه🤣🤣

ن مال من مثل قبله

مثل قبل

سوال های مرتبط