۸ پاسخ

عزیزم شایدم منظورش اون چیزی که تو برداشت کردی نبوده..
شاید منظورش این بوده من پسر خیلی دوست دارم و دوست دارم بازم بچه دار شدم بچم پسر باشه..
رهاش کن گلم..❤️🌹
اگرم منظوری داشته بدون تاثیری که تو سکوت هست، تو هیچ جواب دندان شکنی نیست
ما تا خودمون آزار ندیم نمیتونیم کسی رو آزار بدیم،
برای ناراحت کردن کسی باید اول خودمون ناراحت کنیم
رهاش کن ان شاالله اونم به بلوغ روانی میرسه😁

حسودیش شده دختر ندارع اخخخخ سوخته

با اجازه دوست خوبم🫂اگ وقت نکردی کوچولوتونو ببری آتلیه عکس کریسمسی بگیری.یا عکس ماهگرداشو نداری.یا عکسی رو دوس داری و دورش شلوغه، حتی عکس عزیزانتون که قدیمی هستن رو هم من باکمترین هزینه قشنگش میکنم .تاپیکامو حتما ببین
آی دی تلگرام : @Panah_nor2025

تصویر

والا الان‌همه دختر میخوان ن پسر
پسر چی داره ک دختر نمیتونه داشته باشه ! ب چی پسرش مینازه
ولش کن اصلا واست مهم نباشه

الان برا خودش گفته بشما طعنه نزده که.

عزیزم کمیت مهم نیست کیفیت مهمه😅 جنسیت تو این زمونه واقعا مهم نیست طرز تربیت مهمه گاهی فقط بنظرم باید صبور باشی تا بزرگ بشن .بزرگ بشن معلوم میشه عرضه دختر فلانی بیشتره یا اونکه باد غبغب مینداخت و میگف پسر دارم

الان چرا حرف دندون شکن میخوای دیقا نفهمیدم
اوکی ک همه چی

خب چرا چیشد مگه

سوال های مرتبط

شازده کوچولو شازده کوچولو قصد بارداری
داستان حقیقی یکی از شما
پارت ۱۵
زینب

از حق نگذریم چون بچه پسر بود براش سنگ تموم گذاشتن یه روستا رو غذا دادن دو بار گوسفند کشتن براش.
حتی به لطف پسرم از من هم نگهداری کردن.
این بین تنها چیزی که اذیتم می‌کرد این بود که هر وقت معصومه اجازه می‌داد پسرم از تو بغلش بیرون میومد و من می‌تونستم بهش شیر بدم.
راستشو بگم،به خاطر شغل نظامی پدرم ما بچه‌هاش یه چیزیو خیلی خوب یاد گرفته بودیم،مدارا کنیم و بسازیم...
حتی به قیمت سوختن جوانی و عمرمون باز بسازیم. مخصوصاً حالا که یه پسر داشتم.
اما باز با این حال بعد از دوران نقاهتم با بابام تماس گرفتم بهش گفتم: خوشبخت نیستم, آرامش ندارم, خستم...
گفت حالا یه بچه داری قبلش می‌شد بهش فکر کرد ولی الان چی؟؟؟
خواستم بهش بگم من که تو دوران عقدم بهت گفتم .
اما کی جرات داشت بهش حرف بزنه!
راستم می‌گفت ، باید به خاطر پسرم تحمل می‌کردم...
و من ۴ سال اون زندگی رو تحمل کردم...
چهار سال کذایی که پسرم بیشتر از من تو بغل معصومه بود،۴ سال دخالت. ۴ سال تحمل...
یه شب وقتی می‌خواستم عرفان رو بخوابونم،طبق معمول هر شب که بهونه ی عمه اش رو می‌گرفت اون شب وسط گریه‌هاش گفت : من مامان معصومه رو می‌خوام!
تنم یخ زد! با وحشت گفتم عرفان چی گفتی؟ اون همچنان داشت گریه می‌کرد با ناله می‌گفت من مامان معصومه رو می‌خوام...
برگشتم به علی گفتم می‌شنوی چی داره میگه!!!!
علی خیلی بی‌خیال گفت چیزی نیست که! حالا معصومه هم بچه نداره این بچه صداش کنه مامان. چیه مگه!
گفتم مگه مادر مرده است که به عمش بگه مامان؟!
علی بهم گفت تو خیلی عقده‌ای هستی،چی میشه دل یه بنده خدا رو شاد بکنی؟
به هر بدبختی بود اون شب عرفان رو خوابوندم.