تیچ
همیشه
نمیدونم موقعه که خوب رفتار میکنه
زمانی ک واقعا بچم تربیت یادگرفته باشه
من وقتی ماماجون دوست دارم میگه یا محکم بغلم میکنه شب بخیر مامان جون میگه .تازه یاد گرفته درست تلفظ نمیکنه اما عاشقشم. چند بارم مثلا فامیل مثلا گفتم مامانی این حرفو بزن ییا این نقاشی رو بکش وقتی میکشه همه حیرت زده میشن واقعا افتخارمیکنم به پسرم نقاشیش عالیه ماشالله تواین سال استعداده خوبی داره بخصوص وقتی میپرسن ازکی یاد گرفتی میگه مامانم😄
این که تونستم یک انسان و درعین حال فرشته ای رو به این دنیا بیارم ،تونستم مادر موفقی باشم
زمانی افتخار میکنم که بچم نارس به دنیا اومد یه کیلو وزنش بود باتمام سختیها ش که وقتی به حدی کوچلو بود نمیتونستم اونو بردارم میترسیدم. رفلاکس معده داشت خیلی سختی کشیدم که اونو به اینجا رسوندم الان هم یک سال وده ماهشه وزنشم ده کیلوو نیم هستش
من به خودم افتخار میکنم چون مادر شدم و الان دارم خودمو خرج بچم میکنم ،خدایا شکرت
اولین افتخاری که به خودم کردم بابت انتخاب همسرم بود و دومین افتخار زندگیم مادرشدنم و الانم هر حرکت جدیدی که از من یاد میگیره و انجام میده مخصوصا موقعی که تشکر میکنه بابت هر محبتی و من کلی به خودم میبالم ...
من که افتخار نکردم به خودم بچم همش تو یه محیط پر تنش داره بزرگ میشه کاش میمردمو این روزا رو نمیدیدم ،😔😢😢
وقتی که تونستم اشتباهاتم و سختگیری هام رو در امر تربیت بچه هام بفهمم و راه بهتری رو برای تربیت فرزندم انتخاب کنم،
من همین امروز به دختر گلم افتخار میکنم چون دخترم رو طوری تربیت میکنم و کردم که همه دوسش دارن به دخترم یاد دادم همه رو دوست داشته باشه شاد باشه احترام بزاره کار اشتباهشو بهش میگم .افتخار میکنم چون خانواده ی شوهرم خیییلی دوسش دارن ولی نوه ی دختریشونو بخاطر اینکه دارن لوس و ننر بار میارن بدشون میاد و هر روز دعوا دارن همش همیشه منو مثال میزنن ببین چطور بچشو تربیت کرده و تو چطور داری تربیتی میکنی و اشتباه خودشون رو قبول نمیکنن البته من که جرعت ندارم بگم .
مادر بودن افتخاره از همه مهمتر مادر شاد بودن اينكه خدا لايق دونست مادر باشم به خودم افتخار كردم اينكه تونستم تو شرايط سخت و بيمارى بدنياش بيارم به خودم افتخار كردم اينكه با شرايط بد اقتصادى ميتونم تلاش كنم خواسته هاشو اجابت كنم افتخار كردم اينكه بتونه ى كاريو ازم ياد بگيره و انجام بده افتخار كردم اينكه با تمام سختيا كنارشم
وقتی ک واسه اولین بار تنهایی حمامش کردم توی 2 ماهگیش... وقتی ب خودم افتخار کردم ک منی ک با صداهای بلند از خواب بیدار نمیشدم حالا بخاطر وجود پسرم با تکونش بیدار میشم.. به خودم افتخار میکنم ک یه مادر قوی شدم ک با هر چیزی دارم مقابله میکنم... اعتماد بنفسم خیلی بیشتر شده از وقتی ک مادر شدم و این باعث افتخارمه
وقتی که بچم نارس با وزن ۱۶۰۰بدنیا اومد تو کرونا گفتن ن کسی بیاد ن جایی برو۱۵روزتمام شبانه روزموندم بیمارستان بعدشم هر۱ساعت باقطره چکون ۱۰سی سی شیرمیدادم الان که پسرم ۱۰ماهشه به خودم افتخارمیکنم که تنهایی یه بچه ۱۶۰۰رو به وزن ۱۱نیم کیلو رسوندم وقتی میخنده انگار دنیاروبهم میدن
افتخار دیگم اینه خوشحالم خدا اونقدر دوستم داشته یه یار دیگه بهم حس مادر بودن رو داد و ۲۰روز دیگه فرزند دومم به دنیا میاد🙏خدا جون شکرت ..امیدوارم بتونم همیشه مثل الان که به خودم و فرزندم و همسرم میرسم تا اخر عمرم پایدار بشه🙏🧿
فرزند دار شدن و مادر شدن سر تا سر افتخاره!حس مادر شدن واقعا ادمو کامل میکنه...من هر شب که میخوام بخوابم خدا رو شکر میکنم که امروزم به خوبی تونستم از پس مسئولیت فرزندم بربیام و حس میکنم خدا هرشب داره بهم امتیاز میده ،، چون به عقیده من ما مسافریم و فرزندامون امانت خدا هستن و من و پدرش تلاشمونو میکنیم به بهترین نحو بزرگشون کنیم❤️🙏🙏🧿🧿
اینکه کلی سختی کشیدم تا امروز دختر قشنگم تو بغلمه اینکه صبوری کردم لح شدم خورد شدم ولی ایستادم تا دخترمو داشته باشم الان افتخار میکنم که تنهایی بدونه کمک تو این کرونا هیچ کسی رانشد کمکم کنه بیتجربه بودم ولی با موفقیت دخترمو ۸,ماهه کردم خدا کمک کنه بتونم براش نوکری کنم خداراشکر خیلی خودمو نگه میدارم عصبی نشم که تو روحیش تغثیر بد نذاره
دم همه مامانا گرررررم،خدا حفظتون کنه،خدا بهتون توان بده تا به بهترین نحو ممکن فرشته هاتونو تربیت کنین،چقدر همه جوابا زیباست،خیلی حس خوبی به آدم میده،واقعا همتون خسته نباشید خدا قوت،شماها عااالی هستین به خودتون افتخار کنید.😙😙✌✌💖
وقتی قهقهه هاش،رومبینم که تونستم تولباش،بیارم
زمانی که هوش و استعداد فراوان پسرمو بین بقیه بچه های هم سن و سال خودش دیدم،واین نشانه زحمات خودم بود چون از همون سن کم با عشق براش کتاب خوندم ،با حوصله براش توضیح والان یه سری مطالبیو میدونه که شاید بچه های ۸یا۹ ساله نمیدونن
وقتی مودبانه درخواست میکنه و میگن لطفن و وقتی گرفت میگه ممنونم . ب باباش میگه بابا مواظب خودت باش عالیییه
بعد از زایمان.چون کامل درد زایمان طبیعی رو کشیدم و اخرش به خاطر سلامتی بچه سزارین اورژانسی شدمو بعد درد سزارین رو کشیدم و عوارضش رو به جون خریدم
من تو تک تک ثانیه هام که نفسو دارم افتخار میکنم
وقتی به دنیا اومد و وزنش کردن گفتن ۴ کیلو و صد گرمه احساس میکردم دنیا رو بهم دادن
فقط میگم باخداباش و پادشاهی کن..بچه هاتون بسپارین به خدا ..و خدایا شکرت
وقتی ک فکرشم نمیکردم طبیعی بچمو ب دنیا بیارم و کابوسشو داشتم با هم سختی ک کشبدم اما طبیعی زایمان کردم ک احساس میکنم ی قهرمانم و اینکه تمام تلاش و سختی ب جون خریدم ک بچم شیر خودمو بخوره اما نخورد اما سربلندم از اینکه تمام تلاشمو کردم
اینکه شجاعت به خرج دادم و تونستم طبیعی زایمان کنم و شیر خودمو بدم و با عشق بزرگشون کنم.من یه مادرم و به مادر بودنم افتخار میکنم
وقتایی که تاصبح نمیخوابه پاب پاش بیدارمیمونم روزمیخوابه من نمیخوابموکارامومیکنم ک توهیچی عقب نمونم گاهی عقب میافتما ولی همینکه سعیمومیکنم ازحدتوانم بیشتراونجابه خودم افتخارمیکنم
هیچ وقت همش عصبی ام 😔
خیلی عالی
من به خودم افتخار میکنم که اول فرزند یک مادر بودم ومادرم این افتخارو داشت که بهشت زیره پاهاش باشه و بعد خدا این افتخارو بمن داد که مادره یک فرزند باشم حالا اون بهشت سهم منم شد💝
مادر شدن کلا نعمته،ودرکنارش مسئولیت خیلی بزرگ وسنگینیه،چونکه تربیت بچه خیلی مهمه،به خودم افتخار میکنم تا به الان، چون بدون کمک هیچ کس بچه م وبزرگ کردم ایشالا خدا سلامتی بده تا بی نیاز شدن ازمن کنارش باشم
وقتی از لحاظ روحی داغون بودم ولی واسه دخترم لبخند زدم و خندیدم. ❤
من مطمئنم یه مادر خوب هستم و همیشه به خودم افتخار میکنم.خصوصا که بر خلاف توصیه اطرافیان بهترین روش رو برای زایمان پسرم انتخاب کردم و طبیعی زایمان کردم 😉
اگه کودکتون کولیک داره میتونید به پیج من سر بزنید تاب برای آرووم شدن بچه دارم
@tab_dina_baby
وقتی کاری که میدونم درسته بدون توجه به اطرافیان که دلسوزی بیخودی میکنن انجام دادم
واااااااای اصلا نمیتونید تصور کتید وقتی ۲۱ سالم بود و بچه به دنیا اومده من بعد از ۱۰ روز چشم ازین دنیا بست و من با کوه درد به زندگیم ادامه دادم . کمر من و شوهرم واقعا شکست... ولی بعداز ۱سالو نیم که محمد یاسین رو بغل گرفتیم .وااااای خدایا شکرت که منو از مادر بودن بی نصیب نکردی . و حالاهم بعد از ۵سالگیه محمد یاسین خدای خوب من یدونه محمد رادین هدیه داد... واقعا خیلی حس خوبیه مادر شدن واقعا به خودم افتخار میکنم که مامانه ۲تا پسر نازو خوشگلم....
الاهی شکرت بخاطر داده ها و نداده هات.
نه چون نشنیدین سخته براتون،
زمانی که مادرشدم وخدااین نعمت بزرگابه من دادولیاقت مادرشدن را فهمیدم توی شهرغریب به تنهایی دختر۷ماهه ام را تاالان بدون نیازبه کسی بزرگ کردم اول خدابعدهم همسرمهربانم که همیشه یارویاورم بودوهست خدایاشکرت که همیشه دررحمتت به روی من بازبودوهست
با سختی ها جنگیدم
من توی این ۹ ماهی که خدا پسرمو بهم داده هیچوقت فکر نکردم مامان خوبی هستم همش نگرانم همش میترسم
با اینکه بعد از ۱۰ روزگیش تا الان خودم با همراهی همسرم کاراشو انجام دادیم
و کسی برای کمکمون نیومد
حالا مثلا چون کرونا بود
کرونای لعنتی قشنگترین لحظات زندگیمون پر از ترس کرد
افسردگی که تو اوج کرونا بچمو به دنیا آوردم هیچکس به دیدنم نیومد
تنها بودم با کلی پرستار بی رحم و بی انصاف
هنوزم که هنوزه به خاطره اون روزا غمگینم و بی حوصله ام
با اینکه از صبح تا شب تو خونه ام و پیش پسرمم اما
فک میکنم اصلا براش کافی نیستم
بچم از وقتی اومده تو خونه تنها بوده
و زیاد تو شلوغی آدمها نبوده
دلم میسوزه براش 😭😭😭😭😭😭😭
وقتي ك تونسم ب همه كارايي ك دارم برسم
و قبلش و بعدش هم وقت واس خودم گذاشتم
مادرا همیشه مایه ی افتخارن .
ولی هنوز خیلی افتخارا مونده که نسیبم بشه و ذوق و شوق زیادی دارم برای ادامه ی راه
ث4
خدارو شکر میکنم برای این نعمت بزرگی ک بهم داده شکرت خدا جونم
هميشه
همه ی این روزایی که دارم میگذرونم ...
بارداری ای که با ویار خیلی شدید و تهوع و استفراغ بی اندازه شروع شد ، توی ۱۰ هفته خون ریزی شدید کردم و هماتومی که ابعادش کل ساک بارداری رو گرفته بود ، استراحت مطلق ، شیاف و آمپول ! دفع لخته ی بزرگ هماتوم نصفه شب ! استرسی که برای سلامت جنین توی دلم داشتم تمام مدت . تهوعی که تمومی نداشت و تا تموم شد و اومد روزام شیرین تر بشه شوهرم کرونا گرفت ... تا تکونای قشنگشو فهمیدم دچار عفونت ادرار شدم و چقدر دارو تا بهتر بشم و الان هم متاسفانه بدون اینکه کار خاصی کرده باشم سرویکسم کوتاه شده و مجدد استراحت مطلقم .
وقتیکه پسرشادی داشته باشم
ارامش در پسروشوهروزندگیم باشه
توتربیتش کوتاهی نکنم
وقتی ۳ روز درد زایمان طبیعی کشیدم و آخر سر هم بچه مدفوع کرد و سزارین شدم
الانم ک تنها بزرگش میکنم و باباش هفته ایی یه بار میاد پیشمون😍😍😍
زمانی که با تمام سختی های زایمان بارداری بچه داری کنار اومدم به خودم افتخار کردم و قدر مادرمو بیشتر دونستم ولی دیگه نمیزارم تا نازگل بزرگ شه بچه دار شم چون پدرمو در آورده😂😂
وقتی که بچم کولیک شدید داشت و شبانه روز تک وتنها بیدار بودم و بچه بغل راه میرفتم همون موقع زردی هم داشت و تو دستگاه میزاشتم بعد از دو روز که از دستگاه بیرون آورمش سینه نگرفت و من خیلی سختی کشیدم اما هرطور بود بچمو شیر خشکیش نکردم و با بیشتر سختی دادن به خودم دوبار شیر خودمو خورد راضیم که اون روزا بخاطر آسایش خودم بچمو آزار ندادم خیلی صبوری کردم و بهترین رفتار و کارها رو برا بچم کردم
زمان زایمانم
زمانی که پسرم عمل جراحی داشت تو ۱۳ روزگی ولی پذیرفتم و انجام دادم خدارو شکر الان خوبه
من ب خودم افتخار ميكنم چون هميشه و در همه حال سعى كردم بهترين مادر باشم
وقتی با هزار سختی که بچه کوچیک داره و رفلاکس و کولیک و الانم که دندون دراوردن و بی خوابی شبانه، بخاطر رفاه و اینده اش برگشتم سرکار و دارم همه چی رو هرچند با سختی مدیریت میکنم که به مادر بودن، همسر بودن، خانه داری و شغل ام برسم.
وقتی که شیرم کم بودوباهمه توانم تلاش کردم شیرم زیادبشه تاشیرخشک نخوره و باشیرخودم سیربشه و ازخداخیلی خواستم شیرم زیادبشه ومدیون پسرم نشم و وقتی شیرخودمومیخوره دیگه اصلاشیرخشک دوست نداره
هیچ وقت همیشه دعواش کردم
ازين كه دوقلوهام رو تنهاي تنها دارم بزرك ميكنم بدون كمك بدون پرستار؛ حتي دور از همسرم.
به خودم افتخار ميكنم❤️
وقتی دکترا گفتن بچت اختلال داره بندازش ومن جلو همه وایسادم و نذاشتم . به لطف خدا الانم سالمه بچم
همیشه دوست داشتم بچه هام پشت سر هم باشن ، اما فک نمیکردم بتونم از پس دوتا بچه با اختلاف دوسال بر بیام ، دوران بارداری حس میکردم اشتباه کردم اما الان بنظرم بهترین تصمیم بوده و عاااالیه.
وقتی بزرگ شدنشو میبینم ب خودم افتخار میکنم ک تونستم مامان خوبی باشم
وقتی که با سن کمم طبیعی زایمان کردم و متاسفانه ۸ روز دخترم بخاطر زردی بالا بستری بود و بااون وضعیتم بدون استراحت رو سرش بودم و یساعتم تنهاش نذاشتم
هر از گاهی در مورد تربیت فرزند و رفتار در خانواده مطالعه داشته باشه
خخخخخ....واقعا
همین که خدا بهم لیاقت مادر شدن داد هم شاکرم هم افتخار میکنم
هنگام رشدش در شکمم و بعد هنگام به دنیا آوردنش و سپس هنگام شیر دادنش که نشون میداد بعد از خدا من روزی دهنده ی بچمم
و سپس غذا دادن و کارهایی که یادش میدم تا انجام بده. اینا همش حس غرور داره
هیچ وقت هرچی فکرشو میکنم کاری نکردم 😔
بعله عزیزم
وقتی دخترم برام میخنده😍
وقتی افتخارمیکنم ک بتونم منم مثله بقیه پسربیارم وگرنه دختر زاییدن ک خیلی اسونه
همیشه...من واقعا یه مادر نمونه هستم
وقتی با درد بخیه و تموم خستگی تو بدنم به بچم شیر می دادم و اون با ولع میخورد افتخار کردم که می تونم مادر خوبی باشم وقتی با حرف زدنش عشق میکنم و با داشتن دختری مثل نیاز به خودم می بالم
من طبیعی بودم
زمانیکه ۴۰ روز تا بعد زایمان با هر اذیتی بود ۴ تا شهر دخترمو بستری کردم و هرکی گف خرج بیخود میکنین گوش ندادم و آخرشم خدا جواب دعاهامو داد و الان دخور عزیزم ۳ ساله هست و پر از شور زندگی من مادری بودم که خیلی برای زنده موند بچم جنگیدم و این باغث افتخارمه که کم نیاوردم
خانم من توهفته ۲۸ام واسه زدن آمپول روگام کی اقدام کنخ
روازای اول زایمانم ک سلین سینمونمیگرفت وبااینکه سزارین بودم فقط سعی میکردم بشینم وشیرموبدوشم ک خشک نشه وبالاخره بعدهفت روزدخترعزیزم سینموگرفت وبهترین حس مادری روتجربه کردم
وقتی پسرم مهارت جدیدی یادمیگیره..وقتی شاداب وراضی میبینمش عمیقا حس خوشحالی میکنم ومنم ازعملکردم راضی میشم
سلام، تلفظ چی؟؟؟
همین که حس مادری میتونه بهم ارامش بده بتونم تو هرسختی مقاومت کنم پسرم از هرچیزی که ارزش نداره دور کنم بهترین افتخاره
وقتی ۶ روز بستری شد بعد اینکه به دنیا اومد ومن با کلی درد باهاش بستری شدم و6روز صندلی گذاشتم مقابل شیشه بچم و مراقب بچم بودم
وهمش پرستارا دعوام میکردن که فقط بیا بهش شیر بده برو بیرون ولی من همش پیشش یودم
وقتی که دختر نارسم و رو با زحمت وتمام مشکلاتی که داشت بزرگ کردم و الان خدا روشکر سلامتیش ومیبینم
اینکه از دوسال بیشتر شیر بهش دادم دوسالو سه ماه چون هم اوج گرما بود هم اینکه تو وضعیت کرونایی مقاومت بدنش بره بالا
و اینکه با پسرم دوستانه رفتار میکنم باهاش جوری بازی میکنم که فکر کنه هم مامانشم هم همبازیشم
کلی هم ذوق میکنه
هر لحظه ک میبینمش دلم ضعف میره و خوشحالم ک مادرش هستم
هیچوقت
همیشه به پسرگلم افتخارمیکنم مخصوصأوقتی که بیشترکارهاش روخودش انجام میده،به مادرش بودن افتخارمیکنم👏👏👏
هیچوقت
زمانی به خودم افتخار میکنم این همه ناراحتی سر بارداری داشتم این درد رو تحمل کردم
به این افتخار میکنم که پسرمو تنهایی دارم بزرگش میکنم و کسی کمکم نیس
حتی شوشو
اینکه ازهمون اولش ک بچم ب دنیا اومد دست تنها بزرگش کردم حتی یک شبم کسی پیشم نبود
وقتی چهل روزش بود خودم به تنهایی حمام کردمش😍کاری که ازش وحشت داشتم اما با ترسم رو به رو شدم و یکی از لذت بخش ترین تجربه های زندگیم شد❤❤❤
اونموقع که بچه ۵۰ روزم واسه کرونا بستری شد و من جلو اشکامو گرفتم و به خودم قول دادم یه روزی میرم یه جایی و چند روزگریه مسکنن اما اون موقع نه.گریه نمیکنم که شیر با استرس به بچم ندم تا بچم بتونه مقاومت کنه و مریضی رو رد کنه سخت بود خیلی سخت
هربار که اومدم افتخار کنم به خودم اینقد بهم ایراد گرفتن که حسابی خورده تو ذوقم😔از نظر مامانم من یه مامان بدجنس و بی فکر هستم که اصلا بچه مو دوست ندارم😔😔😔
وقتی که تونستم شیر خودمو به دخترم بدم😍😊
من زمانی به خودم بالیدم و افتخار کردم که بچه دار شدم همه دکترها ناامیدم کردند که من نمیتونم باردار بشم اگر بشم خیلی خطرات تحدیدم میکند ولی خدارو شکر تا اخرین نفس و جانم تحمل کردم از همه حرفها ناامید شدم ولی یکدفعه تا به خودم اومدم دیدم درحال تکان خوردن و در ناامیدی تکان میخورد و خوشحال میشدم
زمانی به خودم افتخار کردم که روز به روز رشد و بزرگ شدن بچم به چشم دیدم و یکدفعه صدام کرد مامان و اسمم صدا زد
خیلی خوشحال شدم برای اولین بار مادر شدن و اولین بارم منو صدا زد
توپوست خودم نبودم
وزمانی که شروع کردبه راه رفتن و در یخچال باز میکند متوجه میشم گرسنش و
زمانی که صبر و تحملم دربرابر بچه ام زیادباشه
همیشه
هیچ وقت واقعا با اینکه مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتم
کولیک رفلاکس
افسردگی شدید ک هنوز باهامه
بخودم افتخار کردم وقتیکه محکمممم ایستادم و تو چشم دکترش گفتم اگه شما یه دکتر هستی منم یه مادرمممم مادریکه قبل از این یکی یه بچه دیگه م بزرگ کرده و در کمال صحت و سلامت جسم و عقل ب یازده سالگی رسونده....
من بشما ایمان دارم و بچه مو گذاشتم زیر دستتون اما شما بمن اعتماد نمیکنی که بذارم زیر سینه م و بهش شیر بدم
دکترم تحت تاثیر قرارگرفت و گذاشت بچه رو از دستگاه در بیارم و بجای قطره چکان از سینه بهش شیر بدم و بچه مم هردتا سینه مو تاآخ ر خالی کرد و میک زد طوریکه دکتر همون روز ترخیصش کرد 🤗
هیچوقت! هیچ کار شاقی نکردم تو این یکسال و سه ماه
من همیشه به خودم افتخار کردم و میکنم قبلا در شرایط شغلی که داشتم و روانشناس و مشاوره کودک بودم،ولی الان که مادرم واقعا یه شرایط ازمایشگاهی برام مهیا شد که بتونم تمام داشته هامو در سپهر جون پیاده کنم ببینم تمام مراحل رشدش رو با اصول علمی محک بزنم و همه مراحلش تفاوت خودم رو با سایرین که رشته تحصیلیشون با من متفاوت بود رو ببینم و چقدر برام لذت بخشه که اگاهم از تغییرات رشدی پسرم و عصبانی نمیشم بخاطره لجبازیاش یا هرکاری که به سادگی میتونه بقیه رو از کوره در ببره ولی منو نه و افتخار میکنم که یه مادره روانشناسم که با وجودیکه پسرم هم رفلاکس شدید داشت و هم کولیک تا هفت ماهگیش رژیم سخت داشتم ولی بدونه کوچکترین ناراحتی تحمل کردم تا پسرم رفلاکسش خوب شد😍😍😍😍
من دو سال پیش مادرم رو از دست دادم از ابتدای به دنیا اومدن دخترم به خاطر شرایط کرونا خیلی دست تنها بودم اما با توکل به خدا هیچوقت کم نیاوردم و سعی کردم شجاع و قوی باشم و روی پای خودم بایستم ، من به خودم افتخار میکنم.
آیسان مدام گریه میکرد مدام نق میزد نه شب میخوابید نه روز، هیچ قلقی هم نداشت، هنوزم که پانزده ماهشه همون جوره، خودم تنهایی تونستم روزای سخت بگذرونم، ب خودم افتخار میکنم، چون نزدیکانم دیدن چقد اذیت شدم
از اینکه با تموم سختی هاش فقط منم که با تمام وجودم مواظبشم و دوسش دارم باعث افتخاره انشاالله خدا سایه پدر و مادر هارو از سر بچها کم نکنه
وقتی دخترم مریض شد خیلی لاغرشد اینقد رسیدگی کردم تا زود خوب شد تپل شد خداروشکر خیلی اون موقع خوشحال شدم چون خیلی گریه کردم وخودمو زدم دخترم مریض شده داشتم روانی میشدم چون هیچی هم نمیخورد سه شب تب شدید واسهال خداواس هیچ مادری همچی روزی نیاره داغون میشه گوش شیطون کر انشاالله همه بچه ها سلامت شاد باشن ازجمله دل آرای من❤
وقتی ک با تمام سختی هایی ک وجود داره باز بداخلاقیاشو نق زدناشو بی حوصله بودناشو با جون و دل تحمل کردم اون موقع ب خودم افتخار کردم
موقعی به خودم افتخار میکنم ک میبینم با ۱۶سال سن یه بچه سالمو با زایمان طبیعی تو یه ساعت دنیاآوردم و الانم بخوبی دارم بزرگش میکنم❤😊☺
موقعه ای که پرهام بغلم میکنه میگه مامان دوست دارم این یعنی امروز برای پرهام مامان خوبی بودم😍
همیشه به خودم افتخار کردم و الانم همینطورم چون بزرگ کردن یه بچه فقط از یه مادر بر میاد
😍
زمانی که از شدت سردرد میگرنی حالت تهوع میگیرم و نمیتونم حتی کارهای خونه رو انجام بدم از شدت درد.ولی با این وحود قرص نمیخورم بخاطر پناه خانوم ک شیر میخوره.
من به خودم افتخار کردم وقتی که موقع زایمانم همسرم درگیر کرونا شد و من تنها زایمان کردم و بچه داری و از ده روزگیش تا الان تنهایی بچمو بزرگ کردم خداروشکر هیچ مشکل خاصی نداشته
اول افتخارمیکنم که خدابهم لیاقت مادرشدنودادومنم تونستم باعشق روزهای سخت بارداری زایمان وشب بیداری هاروتحمل کنم
خداروشکر که خدا لذت مادر بودن بهم داد ممنونتم خداجونم♥️♥️♥️♥️
هنوز حس مادر شدن ندارم تا به دنیا بیاد😁
زمانی که خیلی از دست دخترم عصبانی میشم و حرصم میگیره ک غذا نمیخوره یا نمیخوابه ولی خودمو آروم میکنم که واکنشی نشون ندم و تغییری تو رفتارم ایجاد نشه ب خودم افتخار میکنم
وقتی که واقعا خستم و با این خستگی هم به امور خانه رسیدگی میکنم و هم به بچم توجه دارم و نیاز داره همون لحظه باهاش بازی کنم بغلش کنم از اینکه یکمادر هستم به خودم افتخار کردم
برای من هرلحظه اش افتخاره, البته اگر اینو بفهمن و بزارن از این افتخاری که به خودت داری لذت ببری, و دائم تو رو بابت هرکاری که میکنی توبیخ نکنن یا برای هرکاری ازت دلیل نخوان, بفهمن یه مادر همه چیزو حس میکنی, و نیازی به فهمیدن و تحلیل کردن حست نداری😔😔😔 کاش اینقدر با روح و روانت بازی نمیشد...
وقتی تونستم خودم شیرش بدم .خیلی دوره ی سختی بود برام.
وقتی تونستم بچمو طبیعی بدنیا بیارم اولین باربود که بخودم افتخارکردم ،الانم که باهرروز بزرگترشدنش و وقت گذروندن باهاش کیف میکنم
راستش هیچ وقت. همش عذاب وجدان دارم به خاطر غذاش چون بد غذا هستش و انواع غذاهای کمکی رو امتحان میکنم و فایده نداره و همش میخواد شیر بخوره و سیر نمیشه و خودمو سرزنش می کنم که خیلی وقت نمیذارم برای بازی کردن
وقتی میبینم کارای خوبی که یادش میدم مو به مو انجام میده لذت میبرم🤩
وقتی پسرم هم باهوشتروهم درشت تروسالمترازبعضی بچه های هم سن خودشه.
وقتی با وجود مشکلات صبر و تحمل کردم..چه شب هایی که تا صبح نخوابیدم بالا سر بچه هام نشستم وقتی مریض بودن...در کل خداروشکر میکنم
هیچ وقت
خیلی وقتا . مخصوصا از وقتی بچه دوم اومد اصلا فکرشو نمیکردم بتونم از پس دو تا بچه بربیام همیشه تو ذهنم خیلی سخت بود. ولی خداروشکر تونستم به حول و قوه ی الهی
خیلی کم مثلا وقتی یه چیزی بهش یاد میدم و اون یاد میگیره خوشحال میشم ولی وقتی دعواش کردم یا داد زدم از خودم متنفر میشم و وقتی میخوابه نگاش میکنم گریه میکنم واقعا متین یه فرشته هست من قدر نمیدونم 😔
من که اصلا به خودم افتخار نمیکنم با توجه به اینکه همه مخصوصا خانواده همسرم میگن که من دست تنها خیلی خوب دارم بچه داری میکنم ولی اصلا بخاطر اینکه تنونستم بچه ام رو با توجه به تلاش های زیاد طبیعی بدنیا بیارن و یا اینکه فقط ۵ ماه تونستم بهش شیر خودم رو بدم سرزنش میکنم ...
توشهر غریب دست تنها همه کاراشو خودم میکنم ختنشم کردم رفلاکس شب و روز نداره کلا گریه و ناارومی هیچ کسی از اول بارداریم نیامد کمکم هیچ کسی بعداز زایمانم کمکم نکرد بخاطر این مریضی لعنتی ولی همش صبور بودم و کم نیاوردم بدنم کم اورده همه جای بدنم درده اینا افتخار همش ازتک تک لحظه های سخت وخوب فیلم گرفتم فردانشونش بدم که چقدر زجر کشیدم الکی بزرگ نشده
منم به مادر شدنم و بزرگ شدن دخترم افتخار میکنم ولی جدا از همه این حرفا که همه مامان ها نوشتن من وقتی بعد زایمان سریع هیکلم به دوران مجردیم برگشت کمتر از یکماه خیلی به خودم افتخار کردم که تو دوران بارداری با اگاهی غذا میخوردم و کنترل کردم وزن خودم و دخترمو🥰
ازروز دهم خودم تنهابودم اونجابودکه بدون هیچ تجربه ی مجبوربودم تمام کارای ارسلان وخودم انجام بدم اونجابودکه به خودم افتخارکردم که تمام سختی هاروبه جون خریدم وهیچوقت گله نکردم ازتنهابودنم
وقتی که مادردوتادخترشدم
وقتی که دخترم نارس به دنیا اومد و فقط ۸۰۰گرم وزن داشت و مامان دور بود ازم و واقعا من وهمسرم خیلی روزای سختی رو گذراندیم.
من وقتی میبینم میتونم نیاز های اساسی شو برطرف کنم و به فکر تربیتش هستم و کتاب میخونم و سخنرانی گوش میدم به خودم افتخار میکنم.
وقتی بدنیا آوردمش ب خودم افتخار کردم ک یه مادرم
وقتی ک پسرمو بردم چکاب پیش دکتر...دکتر پرسید شیر خشک میخوره یا خودت شیر میدی گفتم نه شیر خودم....گف باریکلا چه عجب مادری پیدا شد ک خودش شیر بده بچشو ن شیر خشک...اونجا خخخیلی بخودم افتخار کردم
ما چهارتا جاری هستیم که پارسال به فاصله چنماه باهم باردار شدیم والان بچه هامون دنیا اومدن
وقتی میبینم تونستم نسبت به بقیه کمی بیشتر به بچم توجه کنم رفاه بیشتری براش فراهم کنم چه از لحاظ پوشاک چه بیمارستان یا دکترم یا همین پوشک و قطره ای که براش استفاده میکنم و بهترین مارک رو میگیرم یکم به خودم افتخارمیکنم البته تربیت صحیح مهمترین اصله و دارم رو این زمینه هم با خوندن کتاب یا مشاوره گرفتن ازبقیه و آگاهی صحیح سعی مو میکنم تا فرزندم بهترین باشه ان شاا...😊
دخترم بدنیااومده بودتا۶ماهگی به شدت گریه میکرداونقدگریه میکرد منم باهاش گریه میکردم اونم توشهرغریب تک وتنها خیلی خیلی سخته.ونمیتونستم واقعا غذادرست کنم من ۳روزناهارنخوردم فقط با چایی ونون بودم.الان دخترم بزرگ شده برام میخنده بازی میکنیم.ومن به خودم افتخارمیکنم اون سختی هاروگذروندم تابه شیرینیش برسم.
وقتایی که با وجود دوقلو داشتن خونه خودم هستم و با شوهرم دوتایی از پس این همه سختی بر میایم و همیشه خونه ام تمیزه و از کوچکترین فرصتی برای مرتب کردن خودم و بچه هام وقت میذارم
من وقتی به خودم افتخار میکنم که آخر شب ۳ نفریشون گوشنه هستن یعنی اون آخری شوهری هست شیر بیارم با بیسکویت که سیر بخوابم افتخار میکنم چه مامان خوبیم واسه ۳ تا شون البته شوهری رو جز بچه ها حساب کردم 😂 اخه هر چی بچه ها بخوان شوهری هم میخواد 😂
به خودم افتخار میکنم که به دور از خانواده ام تو شهر غریب پسرمو به دنیا اوردم و تنهایی دارم بزرگش میکنم همسرم هم کمک حالم هس ولی موقع گریه و بیخوابی های شبانه خودم تنهایی راه میبرم و میخوابونمش
به نظرم همین که بچه تو هر شرایطی بزرگ کنی بتونی درست تحویل یه جامعه بدی کاری نکنی که شرمنده بشی بهترین حس دنیاست
زمانی که اولین بار تنهایی حموم بردمش
وقتی که زایمان سزارین کردم 3شب از درد نتونستم بخوابم بچه امم بیقراری میکرد و من سه شبانهروز مدام بغلش کردم. وقتی با سرنگ سر سینه امو درمی آوردم تا بخوره. وقتی یه هفته از زایمانم گذشته بود تو سوز و سرما بردمش دکتر بخاطر بالا آوردن هاش. وقتی بخیه هام عفونت کرد و همش باز شد و چه عذابایی کشیدم ولی یه ثانیه ام بچمو دست کسی ندادم. من خیلی بخاطر بچم سختی کشیدم و میدونم همه مادرها مثل منن
وقتی بزرگ شدن پسرمو میبینم ..
ما مامانا ۹ماه کوچولو هامونو تو شکممون نگه داشتیم و یعالمه ویار و امپول و دارو و هزار نگرانی تحمل کردیم با هر سونوگرافی و ازمایش قلبمون میومد تو دهنمون ولی جیک نزدیم و با تمام عشق و علاقه این کارا رو انجام دادیم
بعد از ر شدن از قله سخت و بزرگ زایمان و بعد بدنیا اومدن فرشته هامون رفلاکس و کولیک و زردی و واکسن و گریه شبانه و بیدارخوابی و استرس شیر دادن و شیرخشک و پوشاک و مشکلات اقتصادی تحمل کردن یکم کوچولوهامون از اب و گل دراومدن و افتادن ب غذاخوردن و هرروز دنبال این غذای مفید و اون فرنی و حریره گشتن ک کدومش مفیدتره
با کوچولومون بازی کردن و تو دنیای تخیلاتش غرق شدن و واسش غول و دیو شدن و گاهی هم پری قصه هاش شدن
قصه خوندن و بازی کردن و هزار هزار چیزای دیگه
یاداوری اینا همه اش همه همه همش باعث افتخار هست چرا؟
چون فقط ما میتونیم ازپسش بربیایم
فقط ما میدونیم کوچولوهامون چی میخوان و چی ارومشون میکنه و همینا از ما ی قهرمان میسازه و ما بخودمون بشدت افتخارمیکنیم
ما مامان هستیم❤
وقتایی ک یکی بهم گفته "چطوری از پسش برمیای؟ فکر کردنشم تن و بدن منو میلرزونه"
اینجور مواقع لبخند زدم و گفتم "منم ی زمانی تن و بدنم میلرزید ولی وقتی مامان میشی آپشنات زیاد میشه🤭😂😂😂
اصلا مگه اطرافیان اجازه میدن آدم به این نتیجه برسه که مادر خوبیه از بس از هرکارت ایراد میگیرن
بزرگکردن بچه تواین دنیای پرازمشکل ومریضی وبدبختی یه افتخاره بزرگه....زمانی که همه بهش بگن رحمت به شیرمادرت بااین تربیت بچش
وقتی ک هربار میبردمش مراقبت ومیدیدم ک نموداررشد پسرم ازحد نرمالشم جلوتره ب خودم افتخارمیکردم ک چیزی براش کم نزاشتم ودرکنارکلی کارای روزمره همیشه الویتم پسرم بوده وهست وبراخودمم وقت میزارم ب زندگیم میرسم ایناهمه روخودم بدون کمک کسی تاحالاانجام دادم باعشق تمام خداروشکر💪🙏❤️
زمانی که پسرم همیشه 👌👌👌حالش خوب باشه
ب خودم افتخار میکنم که تو ساختن یه بچه ب خدا کمک کردم این یه معجزست من تو یه معجزه به خدا کمک کردم و به خودم افتخار میکنم
اون لحظه ک بغل هیچکس آروم نمیشه جزخودم.اوف.😆😆😆
۱/ وقتی بعد زایمان کرونام خوب شد و مرخص شدم و بعد قرنطینه خواستن خودم برم ان ای سیو مراقب بچم باشم.دو هفته تکو تنها همه کاراشو خودم کردم نه پرستارا
۲ / وقتایی که شبا تنهام و همسرم شیفت شبه.
وقتی که هم پنج ما هم بود باردار بودم دختر اولم عمل داشت و تو اوج کرونا یک ماه بتموم خودم بالا سرش بودم و ازصبح تا شب با بچه تو شکمم مراقب بچم که یک سالش بود عمل کرده بود بودم خداروهزار هزار مرتبه شکر که من و لایق مادر شدن دونسته و این دوتا فرشته اسمونی رو بهمون داد خدایا شکرت
وقتیکه پسرم مؤدب و خوووب رفتار کرده. و یا حتی بچه های دیگه رو دیدم.
وقتی ک بتونم بچمو درست تربیت کنم
موقع زایمان و شب بیداریا
وقتی که میان ومیگن مامان دوست داریم
من افتخار میکنم که خدا لیاقت مامان شدنو بهم داد و تو سن ۱۸ سالگی دارم صوفیا وبردیای عزیزمو بزرگ میکنم خدایا شکرت
وقتی دختری مثل نیلادارم
والا ااای حال میکنم
وقتایی که پسرم بدقلقی کرده و منـ خشمم رو کنترل کردم و وقتایی که میبینم کسی بهش یه چیزی میده و با شیرین زبونیش میگه ممنوووووون 😊
من از وقتی ک باردارم افتخار میکنم ب خودم
واقعا درسته ک استرس موقع بارداری باعث کولیک بچه میشه من تو دوران بارداری خیلی خیلی اضطراب واسترس روم بود ودر نتیجه بچمم کولیک شدید داشت تا چهارماهگی 😥😥
خدایا شکرت هزاران بارشکرت .هیچی نمیتونم بگم انقدرک این حس مادرشدن قشنگه ک قابله گفتن نیست.انشاا.... مامان شدن همه اونایی ک آرزوی مادرشدنودارن 🙏🌹
با وجود اینکه دخترم جز بچههای خیلی بدخواب و پرسروصدا و شیطونه گاهی عصبانیم کرده ولی هیچوقت ناراحتیم رو بروز ندادم و تا بهحال با تندی باهاش رفتار نکردم و سرش داد نزدم خداروشکر و هیچوقت هم این کارو نمیکنم و همیشه برام سؤاله که چجوری کسی میتونه سر جیگرگوشهش داد بزنه و تحقیرش کنه؟
من فکر میکنم مادربودن در درجه اول یک توفیق هست و باید قدرشو دونست و شاکر بوداما درمورد افتخار کردن وقتی احساس کردم میتونم انقدر صبور و مهربان باشم ،و متوجه این ظرفیت که واقعا نداشتم قبلا و الان کشفش کردم، درخودم شدم به خودم افتخار کردم.
زمانی که به جای اینکه سعی کنم همه چی رو بهش یاد بدم بهترین رفتار رو خودم انجام دادم و انعکاسش رو توی رفتار دخترم دیدم به خودم افتخار کردم
وقتی که با کوه مشکلات و شرایط بدی که داشتیم شوهرم گفت سقطش کن ولی من نگهش داشتم .و با مشکلات جنگیدم
الان به وجودش میبالم به خودم😍😍
زمانی که بتونم درست طوری که خودم لدم میخواد تربیتش کنم و تقدیم به جامعه کنم
وقتی که میبینم دارم درست تربیتش میکنم. وقتی داره یاد میگیره بوسم کنه عشق بده به اطرافش وقتی عشق رو درک میکنه کلا احساس خوبی بم دست میده.
زمانیکه اروغ بچم رو میگیرم خخخخخخخ
نی نیم که هنوز به دنیا نیومده ولی هروقت میرم دکتر و میگه نی نیم سالمو سلامته به مامان بودنم افتخار میکنم چون از همین بارداری مراقبشم
مامان محمد هادی عزیز شوهرم رفته گم و گور شده زاییده زیرخرج زن و بچه پدرو مادرشو فرستاده که میخواد طلاق بگیره اونام رفتن درخواست دادندبه منم گفتن بچه ی 6ماهه رو بنداز..اعتیادم داره..خدا از هیچکدومشون نگذره آه من و بچم دنبال خودشو خانوادشه
وقتایی که به تنهایی از پس تموم کارام بر میام..
زمانی که از ته دل میخنده و شاد هست . شیرین زبونیهاش و مهربونیهاش باعث میشه افتخار کنم به خودش و به خودم که یک چنین نعمتی خداوند عطا کرده خیلی وقتها بدخلقی کردم به عنوان یک مادر ولی مادر بودن رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم.پسرم مایه افتخار من هست همه جوره
وقتی تونستم از 17روزگی تنها وبدون کمک بزرگش کنم والان که 2و5ماهش به خودم افتخار میکنم تا اینجا خوب طاقت اوردم و صبر کردم بعدشم خدا کریمه دستمو میگیره
موقعی که همش خوب به بچه ام رسیدم
وقتی ک میبینم سه تا بچه دسته گل خدا بهم داده وتونستم ب بدترین وبهترین شرایط زندگی بزرگشون کنم واز پس همه چی بربیام ووقتی بهم میگن مامان افتخار میکنم ک مادرم خدا کنه مادر خوبی باشم برای بچهام واولاد خوبی تربیت کرده باشیم باهمسرم بابت لحظه لحظه ثانیه های داشتن بچهام افتخار میکنم وخداروشکرمیکنم
الهی هر کی میخواد مادربشه دامنش سبز بشه
ازهمه تون عاجزانه تقاضا دارم برای خواهرم دو ا کنید ک دامنش سبز بشه وخدا بهش بچه بده محتاج دعاهاتونم در حق خواهر یکی یدونم
همون لحظه ای که اولین بار بغلش کردم و شیر خودمو دادم به خدا گفتم ممنونم که این افتخار رو به من دادی که مادر بشم..خدارو هر چقدر شکر کنم کمه خدایا شکرت
با خوشحالی دارم بزرگش میکنم این بزرگ ترین افتخاره
اینکه برای بزرگ کردن دخترم بار مسئولیتمو روی شونه های کسی نزاشتم و فکر نکردم مادربزرگ ها مستحق اینن دختر منو بزرگ کنن...اینکه بیشترین تلاشو خودم وهمسرم انجام دادیم...باوجود یه دختر رفلاکس وکولیکی که مدام گریه میکنه و۳ماه تمام باید قطره قطره شیر میدوشیدم و بهش میدادم ...سختی ها رو ب جون خریدیم و ازش مراقبت کردیم...خداروشکر که خدا یه فرشته بهمون امانت داده ...
من وقتی باردار بودم شوهرم بهم خیانت کرد ولی با جون و دل فقط به بچم اهمیت دادم و به بچم فکر میکدم
وقتی ک برا اولین بار بهم گفت مامان من پسرتم من پشتتم هر چی خواستی ب خودم بگو کلی خدارو شکر کردم والبته کلیییییی ذوق
وقتی عصبانی میشم داد نمیکشم سر ب۰ه 7 سالم
زمانی ک باردارشدم خدا این فسقلی وتووجودم گذاشت فهمیدم ک من ارزششودارم ی مادربشم و ب خودم افتخارمیکنم مامان ی کوچولویی ب اسم کیان هستم
خیلی وقتا زیاد بوده قبلا بیدارشدن برام سختترین کار دنیا بود ولی موقع هلنا شیر میخاد عین فنر زود پامیشم نمیزارم صداش در بیاد مامانم ک شب جام خواب بود تعجب کرد چون قبلا یساعت قبل میومد صبحا بیدارم کنه رو سرم بیدار نمیشدم
هیچوقت
وقتی دوماه تمام شب تا صبح بیدار بودم و نگهش داشتم
وقتی ناراحتم ولی خودمو کنترل میکنم که پسرم نفهمه و باهاش بازی میکنم و میخندم
که زاییدمش خیلی سخت بود مردم و زنده شدم کلا چند دقیقه مردم از حال رفتم
از این که یه دختر دوس داشتنی و با ادب به دنیا اوردم
مامان ملکا پسر منم بعد واکسن دوماهگی ب مدت یکماه کمتر همبجور اذیتم میکرد برا شیر خوردت.البته بعد از ختنه و واکسن ایجور شد.با گریه باید بهش شیر میدادم.تا میخوابوندمش شیر بدم گریه ک جیغ.بلندش میکردم آروم میشد.مبگفت بین سه تا شش ماهگی بچه یه لجی با شیر میکنه.نمبدونم چرا پسر من سه ماهش کامل نشده بود که ایجور شد..واینکه شیر بالا میاره به احتمال زیاد رفلاکسه..اگر مثلا چن باری یبار یه کوچولو بیاره میگن سر دلش پره.زیادی داده پس زده..یا اگ شیری ک بالا میاره هر چن وقت یبار یه کوچولو بیاره حالت پنیری باشه اشکال نداره بچه وزن میخواد اضاف کنه..اگ حالت آدماس تو دهنش میجوه.گوششو میکشه.یهو سرفه کنه.وسط شیر خوردن سینه ول کنه دماغش مدام کیپ باشه و سینش خس خس کنه هر چند همه علائما رو هم نداشته باشه فقط چن تاش باز رفلاکسه
اول اینکه افتخار میکنم که زنم و میتونم بچه پرورش بدم و اینکه بچه مو با عشق و جان با همسرم بزرگ کنم
هنوز مونده تا به خودم افتخار کنم..ولی همینکه به راحتی زایمان طبیعی داشتم وبچمو خداروشکر سالم گذاشتن تو بغلم احساس میکنم میتونم به خودم افتخار کنم ..
همینکه خدا این فرشته رو به من داد و من رو لایقش دونست 🙏🦋🙏🦋
از وقتی کرونا شد مادر شدم کلی رعایت کرد به لطف خدا مریض نشم و حالا تو این شرایط دست تنها بزرگش میکنم
وقتی که پسرم کلماتی که یادش دادم رو تکرار میکنه و برام میگه واقعا حس فوق العاده ای دارم
خداروشکر که خداوند این نعمتو بهم داده
هیچ وقت.....زمانی می توانم افتخار کنم که با پسرم در هر حالتی که هست بهترین برخورد رابکنم
وقتی بچم میخنده و ذوق میکنه
لحظهایی ک براش وقت میزارم و آریا از ته دل میخنده.میمیرم براش😍😍😍
سر دخترم خیلی اذیت شدم زایمان طبیعی.بابخیه 4روز پیشش موندم بستری بود روی صندل پلاستیک همیشه مریض میشد خانواده همسرم خیلی بد بودنو هستن شوهرمم نه میتونم بگم سادست نه باسیاست طرف اوناس خیلی جاها
خلاصه با این که خیلی اذیت شدم اما هرچی فکر میکنم نمیتونم خودمو مادر احساس کنم احساس مادر بودن به خودم روندارم
وقتی ک پسرم کولیک داشت و سعی کردم صبور باشمو خودم پسرمو درمان کنم تا دوره اش بگذره. 😊
وقتی صبورم
من همین الان به خودم افتخار می کنم بخاطر اینکه دوران بارداری سخت رو پشت سر گذاشتم، تنهایی زایمان طبیعی کردم و توی غربت و دست تنها از پسرم مراقبت می کنم به خودم افتخار می کنم برای تلاش یک ماه برای شیر دادن به پسرم، از سخت ها کلافه میشم و غر می زنم در درون اما امروز بازم بلند شدم و به خودم افتخار کردم که اینارو پشت سر گذاشتم، خدا این قدرت رو به همه مادرها بده برای این راه سخت و شیرین.
به تو چه
وقتی دوتا پسرام میخوابن یا باهم بازی میکنن از اینکه مامان 2 تا بچه ها مم بخودم میبالم
زمانی که رفتم سرکار
وقتی ک شوهرم تنهام گذاشت و رفت همه گفتن بچه رو بنداز ولی من نگهش داشتم
نکردم خیلی ناراحتم ک بهش شیر خشک دادم الان شیرم خشک شده
سلام بخودم افتخار میکنم چون هم سرکار میرم هم بچمو بزرگ میکنم هم با یه شوهر زبون نفهم میسازم وقتی بچم گریه میکنه بغل میخاد میگه بزارش زمین تا خودش اروم باشه والا متاسفم خدا از خودش خانوادش نگذره ک کل دنیامو خراب کردن
وقتی یادممیاد بارداری سختی داشتم.بعد زایمان وزنپسرم کم بود و خیلی مراقبت کردم طوری که از خودم غافل شدم ومتاسفانه بخیم دیر جوش گرفت.و یه تیکه از بخیم هنوز بعد ۸ ماه هنوز باز.تا۶ ماه بعد زایمان بیماری های بارداری همراهم بود.ولی امروز بادیدن اولین دندونش خستگی از تنم رفت
زمانی که جلو زن داداشام یا جاریم پسرم هی بهونیه منو میگیرهه یا برم جایی پسرم باکل ذوق بلند کردم اینجا افتخار میکنم که مادر شدم هههخ
تو بدترین حالت دخترموقتی بدنیا اومد اصلا گریه نکردم وفقط بهش با ارامش شیر دادم رسیدگی کردم تا خداروشکر خوب شد
وقتی که تا الان یبارم نشده که با بدن جنب به بچم شیر بدم بهخودم افتخارمیکنم که بخاطر تربیت بچم حتی شده نصف شبم برمحموم
اما با بدن پاک به پسرم شیر میذم
تک تک لحظاتی که پسرم بزرگ میکنم به خودم افتخارمیکنم وقتی بهش شیرمیدم.وقتی تمیزش میکنم.وقتی باهاش بازی میکنم وقتی باتمام سختیها
درآغوش میگیرمش وباعث آرامشش میشم
همیشه....با مادرشدنم افتخار میکنم
نی نی هنوز دنیا نیومده ولی همین الان ک بخاطربچم و عشقی که بهش دارم از کلی ازعلاقه هام دست کشیدم و رعایت میکنم به خودم افتخارمیکنم.
اون زمانایی که هرجا با بچم میرم همه از ادب و تربیتش تعریف میکنن خدارو شکر میکنم که به خواست خدا تونستم بجمو خوب تربیت کنم
به خودم افتخار کردم ک قوی بودم و صبوری کردم تا یه گل دختر داشته باشم خیلی سختی کشیدم
موقعی که پسربزرگم به دنیا امدافتخار کردم مادر شدم
بیشترمواقع افتخار کردم مثلا وقتی میتونم ازش مواظبت کنم حموم ببرمش غذام بدم وقتی میخنده میگم توتوی من رشد کردی😍 ولی گاهی حس افسردگی میگیرم وقتایی ک اززندگی ناامید میشم میگم چ گناهی کرده ک اومده تواین زندگی
روزهایی رو به خودم افتخار کردم که هم تونستم به پسرم برسم و هم خودم 👍🏻
همیشه و همه جا،،،،حتی زن بودن و همسر بودن و دختر بودن(تعریف نباشه😂😁😂)
همین که بهم میخنده من کلی حال میکنم و برا شوهرم کلی قیافه میگیرممم🤭🤭🤭(کلا پسرم کم میخنده)
افتخارم به اینه که خدا همچین جیگری بم داده
از روز اولی که همه گفتن تو شیر نداری و تلاش کردم، شبا بالاسر پسرم دعا خوندم و گریه کردم که بتونم بهش شیر بدم، خدا دعامو مستجاب کرد، الآن با کمک خدا و همتم، پسرم از بچه های عادی تپل تره و خوشگل تر و متاسفم برا هر کسی که شماتتم کرد.
اینکه بعد از ۱۰ سال که باردار شدم و فرشته کوچولوم بدنیا اومد به خاطر وزن کمش جون نداشت مک بزن از سینم شیر بخوره و هر کسی چیزی میگفت و میگفتن بچت گریه کرو تحمل کن من شیرمو میدوشیدم و تو شیشه بهش میدادم میخورد به همراه شیر خشک تحمل گریه هاشو نداشتم چون گرسنه بود و گریه میکرد کلا شیرخشکی شد و بعد از ۴۵ روز تصمیم گرفتم شیر خودمو بهش بدم همه میگفتن دیگه سینتو نمیگیر ولی من گوش نکردم بچم سریع سینمو گرفت و ۱۰ روز بعدش شیرم برگشت خدارو شکر به خودم افتخار میکنم که تلاشم نتیجه داد
من مامان خوبی نیستم 🙂
زمانی ک توی تصادف چپ کردیم تنها فکر من بچم بود و اونو محکم توی بغلم گرفته بودم و ب سینم گرفتمش و سینه خیز از توی صندوق عقب ماشین روی کلی خاک بچمو با خودم تو حالت سینه خیز حمل میکردم .اونجا فهمیدم مادر بودن خیلی سخته اما واقعا خیلی بزرگه تا قبل این داستان همیشه فکر میکردم مادر خوبی نیستم .چون خیلی مقرراتی ام
من همیشه افتخار ر میکنم نازنین زهرا بزرگ کردم با عشق 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
وقتی که پسرم رو صبح ها که از خواب پا میشه و به من میخنده و خودش بازی میکنه و راه میره و خدا یه همچین نعمتی رو به من داده به مادر بودنم افتخار میکنم
موقعی که کل تیم پزشکی گفتن جونت در خطره باید بچه رو بندازی چون هرلحظه امکان مردنت هست اما من جلو همه وایسادم ،تیم پزشکی،شوهرم ،خانواده م،ازهفته ۱۳نگه داشتم تا اول هفته۳۸،با اونکه هرلحظه برام نفس کشیدن سخت تر میشد کل بدنم کبود شد ازبس آمپول زدم اما خدا رو شکر بچه م رو سالم به دنیا آوردم
وقتی تازه زایمان کرده بودم اونم طبیعی چهارروزتمام بالا سربچه ام بودم که بخاطر زردیش بستری بود🙁
وقتی پسرم ی فرد خوب برا جامعه باشه
سلام
ب این زمان ک دوتا بچه شیربشیر و عین شیردارم بزرگ میکنم ازصب تا۳شب سرپام تاوقتی میخابن 😭😭
هروقت نیلا بخنده و شاد باشه
وقتی که خسته ای حوصله نداری دوتا بچه مدرسه ای داری ک باید مدام به کلاس انلاینش برسی و لابلای همه اینا به کارهای خونه برسی و سیسمونی فندوقِ تو راهیمو جور کنم و وقتی ک کارنامه بچه ها میاد همه نمراتشون خیلی خوب شده و وقتی میری سونو میبینی همه چیه فندق خوبه و وقتی همسرت از وضعیت خونه کاملا راضیه اینجاست ک میفهمی چقدر خوبی که میتونی همه اینا رو باهم مدیریت کنی
وقتایی که یه چیزیو بهش یاد میدم عمل میکنه. مثلا الان هر چیزیو که براش میخریم تشکر میکنه
وقتی که تونستم تنهایی توغربت از عهده ی مراقبتش بربیام با وجود افسردگیه شدیده بعده زایمانم
وقتایی که توی هرکاری پیشرفت کیاوش رو میبینم خصوصا مواقعی که حرف های هوشمندانه میزنه🥰
اون وقتی که باردار بودم و تمام مدت تهدید به سقط بودم اما هم خودم قوی بودم هم دخترم، اول از همه هم که خدای بزرگ کمک کرد
به خودم میبالم که مادر شدم البته خدا خیلی کمکم کرد و دعای مادرم و امام رضا جونم
تمام وقتایی که بچه هام و بزرگ کردم به خودم افتخار کردم
ازاول بارداریم تابحال ب خودم افتخارکردم چون وقتی باردارشدم دکتراگفتن بایدسقطش کنی یاتو یابچه ات؟؟؟ولی من بچموانتخاب کردم چون اون بچه منوانتخاب کرده بوداومده بودتامن مامانش باشم حالاباچ رویی برم بکشمش، امامن انتخاب کردم خداهم کمکم کرد البته باکمک دکترای خوب، هم دکترقلبم هم زایمانم هم دکترداخلیم همشون دسته هم دادن باکمک ویاری خدامنوبچه ام سالم پیش همیم، خداهمه ی مریضارو شفابده بحق فاطمه زهرا
وقتی دخترم شیر خشک میخورد و سینه نمیگرفت و خودم به تنهایی و با لطف خدا از سرش انداختم
الان شیر خودم و میخوره
هیچ زمان ان احساس رو تجربه نکردم
نمیدونم چرا خیلی زود عصبی میشم ز دست بچه
سلام.من وهمسرمم سر پسرم خیلی اذیت شدیم بیشتر نگران خود پسرم بودیم ک درد نداشته باشه .آخه هم ریفلاکس معده داشت هم کلیه هاش مشکل داشت.😭😭😭😭😭😭😭بمیرم براش خیلی اذیت شد .خیلی دردناک بود و در از استرس .اما براش نذر کردم و دوا و دکتر خداروشکر گذشت الان بهتر ...
من برا داشتن پسرم ب خودم افتخار میکنم از خدا هم ممنونم ک پسرمو بهمون هدیه داده .پسر من نسبت ب هم سن و سال های خودش خیلی مهربون و دست دلباز .بعضی وقتا رفتاراشو ک میبینم خیلی ذوق میکنم ...😘😘
خدا همه مادر و پدرا و بچه های نازنین رو حفظ کنه.♥️❤️💖💜💙💚💗💝
خداروشکر واسه اینکه خدا احمدعلی روبه ما داد.دورازمامان وباباوخانوادم هستم.خیلیییی وقتهاتنهابودم وخیلی کارهای مربوط به بچه روبه تنهایی انجام دادم.حالاکه فکر میکنم بهشون میبینم واقعا باید به خودم افتخارکردم
وقتی دکتر میگه قد و وزنش مناسبه.وقتی الکی بهش دارو نمیخورونم.وقتی میبینم دخترم باهوشه
وقتی میبینم با سن کم ام بچه امو اصولی و قانونی بزرگ کردم و خیلی بچه باادبی شده و از لحاظ رشد جسمانی ام مشکلی نداره به مادربودنم افتخار میکنم
زمانی که با پسرم بازی میکنم اونم از ته دل می خنده
زمانی ک همه از تربیت و ادب و زرنگی دخترم در جمع جلوی خودم و پشت سرم گفتن واقعا خوش حال شدم و ب خودم افتخار کردم
من به خودم افتخار میکنم که یه مامانه خوبی برای آراز جونم هستم😊😊
وقتی که از سه ماهگیش مجبور شدم تنهایی بزرگش کنم با تمام سختیا و مشکلات بعلاوه غربت ... اما مردونه واسش جنگیدم و هنوزم میجنگم
یه "نه" محکم و محترمانه برای سلامت بودن و سلامت موندن بچم گفتم. زمانی که خواهرشوهرم تو اوج کرونا میخواست بچه شو بعد از مدرسه بفرسته خونه ما و احتمال مبتلا شدن من هم زیاد بود. خیلی محترمانه بهش گفتم نفرستتش اینجا. منِ مادر مسئول سلامتی بچم هستم هیچ کس دیگه برا آدم دل نمیسوزونه👌💕
زمانی که تو سخت ترین شرایط که باید یکی خودمو آروم میکرد جلو گریه و دلگیریه خودمو میگرفتم وبا خندهای دروغی به دخترم آرامش میدادم تا نفهمه که من چقد ناراحتم😔
به خودم افتخار میکنم که بعد از ۱۲سال دوباره بچه دار شدن ،با تمام سختی هایی که داره بیست وچهارساعته تمام وقت دراختیار دخترکوچولوم هستم وبا عشق ازش لذت میبرم تا بزرگ بشه
همیشه.بنظرم مادربودن بزرگترین افتخارروی زمینه.خدابه هرکس عطانمیکنه
وقتی تونستم طبیعی فیزیولوژیک زایمان کنم و لحظه زایمانم رو با چشم ببینم و بچمو برای بار اول خودم بغل کنم و نوازشش کنم . وقتی که برای بار اول از سینه خودم تونستم شیرش بدم . وقتایی که دست تنها تو شهر غریب همه کاراشو تنهایی کردم بدون کمک گرفتن از کسی وقتی خیلی کوچولو و ضعیف تر بود تا حالا که ماشالله یکماه دیگه یکسالش میشه فداش بشم
منم کلا به خودم افتخار میکنم که خدا این حسو قسمتم کرده انشالله هرکی انتظار فرزند میکشه خدا دامنشو سبز کنه
برای اینکه دختری خوشگل وتیزهوش بدنیااوردم به خودم افتخارمیکنم.خدا نگهدارهمه بچه هاباشه
من ب خودم افتخار میکنم ک دست تنها با وجود زایمان طبیعی دخترم فرداش بستری شد بیمارستان بدون هیچ تجربه ایی.خودم بودمو خودم شب نخابی چون دخترم خیلی نق نقو بود.تازه بدترش این بود ک تو بیمارستان کروناهم گرفتم😞😞😞باوجود حال بد ک هیجکس پیشم نبود خودم از بسش بر اومدم
فقط زمانی ک بچم عذابخوره من خوشحالم نخوره مث مرع مریض فیط حرص میخورم.
زمانی که تنهایی از پس تموم مشکلاتم برمیام
وقتايي كه شير خودم زياده
دخترم بابد بدوشم بخوره وقتي شير خوب مياد حالم خوبه
ممنون مامان علی
افتخار میکنم لحظه به لحظه بودنمو کنار دخترم و همسرم. ومفتخرتر اینکه تمام تلاشمو برای درست رشد دادن بچه م کردمو میکنم امیدوارم مثل همیشه دستای پر مهر خداوند هم یاریگرم باشه تا بتونم آینده ای روشن و پر افتخارتر براش بسازم.( البته با کمک همسرجانم که همیشه بهم انرژی داده و تلاش کرده برای آسایشمون).
وقتی بچمو بردم چکاب پیش دکترش گفت به به بچه بزرگ کردن باید اینجوری باشه، ازش راضی بود🤩
وباهمه ی نداری هام بچه هام قانع ومیان خدایاشکرت🙏🙏
به خودم افتخار میکنم که سه تافرزندم سالمن وتوتربیتشون کم نزاشتم
اون زمانی که لباس ست پوشوندم و باهاشون میرم بیرون😁حس خوبیه عالی و بخصوص بچه اولم پسرمه و هم قد خودم😍😁
همیشه
همین که لیاقت مادرشدن خدا بهم داد ویا تو این ده ماه پسرم خخخخیلی خوب بود موشالا و مریض نشد حتی یک سرماخوردگی کوچیک واقعا بخودم افتخار میکنم..
به خودم افتخار میکنم چون همیشه از خوشی هام میگذرم تا بتونم درست تربیتشون کنم با اینکه تا به دنیا اومدن بچه هام هیچی از خونه داری و بچه داری نمیدونستم ولی بچه هامو جوری تربیت کردم که همه ازشون تعریف میکنن
هیچکس باورش نمیشه که من تونستم بچه هامو اینطوری بزرگشان کنم و این یعنی معجزه ی مادر بودن
وقتی که هنوز 9ماهم کامل نشده بود و تو تب میسوختم و به سختی پسرمو دنیا اوردم با اینکه شش روز چیزی نخورده بودم و همش شاید، 10ساعت رو هم خوابیده بودم پسرم اصلا شیر نمیخورد و مثل جنازه ای بی هوش بود ده روز تمام شهرو استان رو با 60تا بخیه که همشونم ترکیدن 😥😥دویدم تا پسرم بلاخره شیرخورد اونجا به خودم افتخار کردم که بخاطر بچم همه یختیا رو تحمل کردم
وقتی یک قاشق سوپ میدم بهش و یهو عطسه اش میگیره....🤦♂️و من دوش سوپ میگیرم😅😅
به خودم افتخار میکنم که از لحاظ روانی اینقدر آمادگی مادرشدن رو داشتم که الان حتی تو سختی هاو شب بیداری ها هم غر نمیزنم و عشق میکنم
وقتی تو اوج ناراحتی تو اوج خرابی این وضع اقتصادی صبورم وتحمل میکنم وغصه هامو سرش خالی نمیکنم وقتی شوهرم میگه مامان یعنی تو، تو دلم برای خودم افتخار میکنم وصبر وتحملم دوباره میره بالا
مادرم فوت شده
وقتی از روز اول بارداریم تا وقتی محمدقاسم دنیا اومد رو پای خودم بودم و از کسی کمک نخواستم واقعا ب خودم افتخار کردم...
مادر مهربون به جا جدی و مقتدر و به بچم برسم همه چیزشو به موقع انجام بدم درست تربیتش کنم تحویل جامعه بدم
من دو ساعت بعد سزارین پا شدم سر پا و زحمتمو گردن کسی ننداختم
من بچه دوممه و خیلی خدا رو شکر تجربه دارم از مادر بودنم دارم نهایت لذت رو میبرم و به حودم افتخار میکنم
و اینا رو لطف خدا میدونم
هر لحظه ک میبینم بچه م سالم و سرحال داره بازی گوشی میکنه
من تنهایی بچه مو بزرگ کردم حتی از نوزادی خودم حموم بردمش ...
همین که خدالیاقت دونسته یکی بنده هاش دخترمن باشه خدایاشکرت
به خودم افتخار میکنم که اینجور دختر خیلی خوشکل و ناز دوست داشتنی بدنیا اوردم که این روزا شده عشق همه
هر لحظه به مادر بودنم افتخار میکنم
همیشه خدا روشکر کردم
همینکه بچه ای رو بتونم به خوبی بزرگ کنم خودش افتخاره
وقتی تونستم به پسرم شیرخودمو بدم نذارم خشک شه با دوشیدن و قطره چکون و وقتی رژیمهای خییییلی سخت گرفتم یکسال تموم تا پسرم آلرژیش برطرف شه
وقتی تا غذا نخوره لب به غذا نمیزنمو حالم بده وقتی شب تاصبح ده بار بیدارم میکنه و هربار بوسش میکنم عصبانی نمیشم وقتی میبینم از وقتی دنیا اومده خییییلی تغییر کردمو خودمو یادم رفته وقتی میبینم اینهمه دوسش دارمو بهش حس دارم بخودم میبالم
سلام به همگی
مادر یعنی الگو زمانیکه ببینم فرزندم چیزایی که از من آموخته بر سر زبان میاره و حرکات منو پدرش رو انجام میده .این یعنی لبریز میشم از عشق
همین دیروز که شلوار دخترم رو دیدم تنش کوتاه شده به خودمو شوهرم افتخار کردم که به خوبی داریم بزرگش میکنیم و بچگی رو داره پشت سر میزاره دخترم یا یه دل پاک
وقتی که میبینم به خاطر دخترم خیلی جاها صبورتر شدم و هر چیزی رو برای خودم بزرگ نمیکنم تا آرامش بچم حفظ بشه
من موقعی که تا هشت ماهگی پسرم تنها بدون کمکی بزرگش کردم شوهرمم همش سرکار بود پخت و پز و تمیز کردن خونه
فعلا ک دنیا نیومده ولی وقتی آدم مفیدی برای خانوادش و جامعه اش باشه اون موقعس ک بهش افتخار میکنم درواقع صالح باشه
زمانی که بچم با کلی ذوق خندیده خوشحال بوده
قبل از اینکه باردار بشم مادرشوهرم چون دخترش ترشیدست گفت الهی شکر بچه دار نشدین وقتی که باردار شدم ریده شد بهشون اون زمان بهترین حس دنیا رو داشتم
ی روز دیگه که منو دید گفت میخوام واسه پسرم زن بگیرم تو عرزه نداری بچه دار بشی البته من اون موقع دوماهه باردار بودمو بهش نگفتم تا بسوزه 💩💩💩
اینکه به دخترم با صبر و حوصله شیر دادم و الان هم خوب رشد کرده🧿❤️
فعلا که آرسامم ده ماهش شده به خودم بابت این افتخار کردم که با اینکه به نظر خودم سنم کم بود واسه مادری کردن ولی به نظرم نسبتا خوب از پسش براومدم مخصوصا تو بحث تغذیه ش
سلام من۲۹ سالمه و شوهرم ۳۲ سال بچه اولم دختر ۹ ساله و پسرم ۵ ساله زندگی خیلی معمولی داریم و از زندگیم راضیم بچه هام و تا این سن با یاری خدا بزرگ کردم وامیدوارم از این پس هم زندگیمون بدون مشگل پیش بره.هر وقت میخوام به خودم و زندگیم از خدا تشکر کنم و یه جورایی به خودم افتخار کنم.غیبتش نباشه مادر شوهرم بهم میگه.خوبه خوبه.مواظب پسرم و بچه هااااااش باش غذا براشون بپز و لباساشونو بشور خیییلی ناراحت میشم.منم تو خانواده ای بزرگ شدم که اصلا نمیدنم چجوری جواب این جور سوالایی .فکر میکنم منو کلفط بچه اش میدونه...😔
وقتی تونستم سخت ترین زایمان طبیعی روداشته باشم و کسی به دادم نرسید مسئولین بیمارستان زجرکشم کردن به خاطر ممنوعیت سزارین ولی وقتی دیگه اومد خیلی به خودم بالیدم
از وقتی به دنیا اومده تا همین الان خدا برام حفظش کنه وهمیشه باعث افتخار من باشه
وقتی پسرم میخنده و شاده
هیچوقت😔😔😔
من که هرروز دارم گریه میکنم. بچم کولیک داره و همش نق میزنه. دست تنها هم هستم. فقط خودم وهمسرم هستیم. ولی همش فکر میکنم من دارم بد مادری میکنم که بچم انقدر اذیته😭
خدا روشکر وقتی پسرم کارجدید یاد میگیره
زمانی که میفهمم دخترم چیکارشه
خداروشکر میکنم ک خداوند مهربون این کوچولو رو بهمون داد چون ب سختی باردار شدم.همیشه سپاسگذار خدا هستم.
به هر حال الان دیگه سختیاشو گذروندم ما تا ۶ ماه خونه نداشتیم و در حال ساخت خونمون بودیم ولی کامل نبود ک بریم توش یعنی از اول زایمانم اواره بودم تا ۶ ماهگیش که اومدم سر زندگی خودم شوهرم پیشم نبود اون خونه مادر خودش بود منم خونه مادر خودم سختم بود که پیشمون نیست دلمم نمیخواست همش پیش مادر خواهرش باشه ولی چاره ای نبود بعدشم
تادوماه شبا تا صبح گریه میکرد و نمیخوابید بعدش رفلاکس پنهان داشت شیرمو نمیخورد چقدر سعی میکردم دم به دم شیرش بدم یا شیر شبشو خوب میدادم چقدر بابت دندون دراوردن اذیت شدم سختیایی که هر مادری پشت سر میذاره الان که به اون روزای سخت نگاه میکنم به خودم افتخار میکنم
خدایا من که اینقدر حالم بده و افسرده ام . فکر میکنم چرا نمی تونم با بچم بازی کنم نکنه تو روحش اثر بزارا؟ افتخار که هیچ
اتاق زایمان 🧚♀️
هیچوقت و تقریبا همیشه احساس کم گذاشتن براش دارم
وقتایی که بچه ها خوابن میرم یواشکی میشینم جلودره فریزر بستنی میخورم بی سرو صدا که نفهمن.😁😁😁آخه سینوزیت دارن.
وقتی به این فکر میکنم که دختر به این قشنگی و سالمی و ارومی به دنیا اوردم و دارم با شیر خودم بزرگش میکنم واقعا به خودم میبالم و باعثه افتخارمه
سلام منم ب خودم افتخار می کنم با اینکه یه دختری بودم عاشق خواب اما الان از دیروز تاحالا اصلا نخوابیدم ب خاطر پسرم که دیروز ختنه شد و همش چکش می کردم که تبش نره خوشحالم که خدا این ظرفیت رو توی وجودم دید که مادرم کرد
وقتایی که بقیه از رفتار و برخورد و خوبیای پسرم تعریف کردن و گفتن خیلی مودبه😊😊😊
هر چه بیشتر تلاش کردم بیشتر از خودم ناامید شدم و حس کردم مادر بدی هستم
هر لحظه ای که با عشق دخترم و بزرگ کردم بدون هیچ کمک و پشتوانهای.
کلا ب خودم ب عنوان یک مادر افتخار میکنم😂چون دارم تنهایی بچمو بزرگ میکنم از حق نگذریم گاهیم ک شوهرم خونس و بیکاره کمکم میکنه ولی بیشتر سختیاش روی دوش منه پسرمونم ب من خییییلی وابستس و اولین کلمه ایم ک گفت ماما بود🤩😍و من هیچ گله ای ندارم و تا میتونم ب بچم محبت میکنم چون مطمئنم ی روزی ثمره ی سختیایی ک کشیدمو میبینم🙏🏼🌹
من ویار شدیدی داشتم وقتی که روزی دو سه بار تهوع داشتم ولی بعدش میگفتم طوری نیست فدای سرش به خودم افتخار میکردم
من یه تازه مادرم
هنو خیلی چیزها رو مونده که تجربه کنم
اما همین که دنبال اینم که چه چیزی برای بچه ام خوبه و چه روش هایی رو برای خلاق شدن و باهوش شدن بچه و رشد استعداداش بکار ببرم
همینکه مدام بخاطر بچه ام در حال بادگیری ام به خودم میبالم
من از عضوگهواره شدن و خوندن پیام هاش و به کار گیری روش هاش به خودم میبالم
وقتی که میبینم به خاطر آرامش دخترم حاضرم ازخیلی از چیزا بگذرم و درقبالش احساس مسئولیت میکنم
وقتی با شوهرم دعوام میشه و اعصاب ندارم ولی سعی میکنم با بچم عادی رفتار کنم واعصبانیتم رو ؛رو اون طفل معصوم تخلیه نکنم
مادر بودن خودش افتخاره
مادر شدن خیلی سخته من وقتی دخترم غذانمیخوره دیگه همش غصه میخورم وقتی مریضه دیگه خاب ندارم تاصب وقتی خوشحاله منم خوشحالم وبعضی چیزا...مادری یه حس عجیبه
وقتایی که تمام وقت و انرژیمو میذارم واسه پسرم بهترین غذاها و میان وعده هارو درست میکنم
به خودم افتخار کردم که تا حالا از کسی کمک نگرفتم و به تنهایی بچم بزرگ کردم و خداروشکر که دختر ام اصلان اذیتم نکرد😍😍😍✊
از روزی که تنهایی با سن کم تونستم بچمو بزرگ کنم و به اینجا برسونمش خیلی به خودم افتخار میکنم. من یک مادر نمونه هستم😍
همون موقع که بی بی چک مثبت شد😂
ممنون از راهنماییتون.ن عزیزم ناراحت نشدم و کاملا حرفتون درسته.
مرسی گلم
من وقتی که از شعور وادبش حرف میزنن وتعریف میکنن ازش بهش افتخار میکنم امیدوارم که بتونم السا رو هم با ادب و باشعور بار بیارم 😊
همیشه و هر لحظه به خودم بالیدم،چون تونستم توی وجود خودم یه فرشته کوچولو رو پرورش بدم و الان سخت ترین لحظه ها واسم هیچن چون من به شدت قدرتمند و صبورم😍❤
افتخار میکنم که بچم توبازار بلند منو به اسمم صدا میزنه😐 بچه ی بد
هیچوقت افتخار نکردم 😐😶
وقتی بهش غذا میدم مثل یه جنتلمن مرتب همشو میخوره. یا وقتی میریم مهمونی اونقدر باوقار برخورد داره که قند تو دلم اب میشه و بخصوص وقتی براش کتاب میخونم و هر چی میپرسم بهم نشون میده ینی حس میکنم آره منم یه مامان خوبم که سین من اینقدر عرور برانگیزه😍😍
سلام با اینکه تونستم دو قلو هام با سختی بزرگ کنم به خودم افتخار مکنم تو غربت خدا رو شکر مکنم که منو لایق بهترینها دونسته
هر وقت پسرم ی کار جدید یاد میگیره یا ی شیرین کاری میکنه
سلام وقتی که دیدم خدا منا لایق دانسته تا مادر بشم و بهم نعمت داده که بتونم بچه ام را با شیر خودم بزرگ کنم تمام لحظات که کنار دخترم هستم به مادر بودن خودم افتخار میکنم و خدا رو شکر میکنم
وقتی نسبت بهش با مسئولیت هستم و...
من بچه هام شیر به شیر شدن و از اینکه خدا کمکم کردم دوتا بچه ی کوچولورو که هردو کدلیک و رفلاکس شدیدداشتن باتمام سختیاش باهم بزرگ کنم و هردوشون رو خودم شیر دادم از این بابت خوشحالم
وقتی تو سن کم و تو شهر غریب مادرشدم
ولی بازم خداروشکر که اقام کنارمه😍😘
ازخدا ممنونم وشکر گذارخوبیها ومهربونیهاش هستم که هرچی ازش خواستم بهم داده وتنهام نذاشته ومنولایق مادر شدن دونسته واین حس قشنگ رو بهم داده و باافتخار بچمو بزرگ می کنم وخداروشکر که بچمو طوری تربیت می کنم که شرمنده خدا نشم ازاینکه خدا به من لطف کرده ومادرم کرده افتخار می کنم
مرسی مامانای مهربون ومامان باران خومزه من😚😚
زمانی ک تونسنم پوشک و شیرشو به راحتی بگیرم بدون هیچ اذیتی😍😍😍😍😍
حالا
همیشه به خودم افتخار میکنم 🤗🤗🤗❤
همیشه
زمانی که به نیازهای فرزندم پاسخ میدم ومخصوصا زمانی که درحال اکتشاف توخونه وسایلو خراب میکنه و دادم میترکم اما دعواش نمیکنم باخودم میگم اون بچست تقصیرخودمه مواظب نبودم که شکست یا خراب شد 😖😖😖😖😖🤫🤫🤫🤫🤫🤫🤫🤫🤫
واقعاوقتایی افتخارمیکنم که نمیزارم کسی سرش داد بزنه چون حساسم کسی سرش داد زد هرچی ازدهنم درمیادمیگم وقتی پسرم چیزایی که یادگرفته رو به رخ اینواون میکشه دیگه روابرام
زمانیکه یه بچه ای مرتب نباشه بی ادب و بد دهن باشه نسبت به بچه خودمون اون موقعه ادم به مادر شدن خودش افتخار میکنه
وقتی ک با وجود سزارین و بدون کمک کسی بچمو شیر دادمو از همون روزه اول حموم کردنشو بزرگ کردنو درد کشیدن پاب پاشوتحمل کردم..از وقتی ک اولویت اولم شده و رسیدگی بهش از واجباتمه..از وقتی ک خندش حالمو خوب میکنه و یه قطره اشکش قلبمو اتیش میزنه به خودم افتخار میکنم ک خدا منو با این سنه کم یه مادره صبور واسه یه فندوق کوچولو لایق دونسته و هزاربار شکرش میکنم 😍😍😍
من نه تنها خودم بلکه شوهرمم بهمافتخار میکنه چونشرایطزندگیمون جوری شد کشوهرم تو دوران حاملگی پیشم نیست از همین الان ک کوچلوم نیومده قوی بودنو بخاطر اون و باباش یاد گرفتم
وقتی بچمو خودم شیر دادم خودم خوابوندم مثل بعضیا نڋاشتم پیش مادرم بمونه و خودم بخوابم
من زمانی به خودم افتخار میکنم که ببینم پسرم با احترام با من و شوهرم رفتار کنه اونوقت میفهمم که درست تربیتش کردم و به خودم افتخار میکنم،ازبس اطرافم بچه هایی دیدم که از کوچیکی رفتار بسیار بدی با مامان باباشون دارن دغدغم شده تربیت درست بچم
اولین بارکه شیرخودموبهش دادم ودرکمال ناباوریه بعضی هادوتابچه مثل دسته گل دارم بزرگ میکنم که هم قدوهم وزن وهم عقل وهوششون خداروشکرازبچه های اوناخیلی بهتره
همین که میگن بهشت زیر پای مادرانه من به این جمله همیشه افتخار میکنم
وقتی ۳۱ هفته کیسه ابم پاره شد واوژانسی عملم کردن .۲۱ روز بچه ه ام تو دستگاه بود باید هر دوساعت شیر مو میدوشیدم به بچه ام که هنوز میک زدن بلد نبود میدادم با شیشه بخوره .چون سزارینی بودم اونقد رو صندلی خم شده بودم که همه بخیه هام باز شده بود.الان که به اون روزها فک میکنم که چقدر درد وسختی رو به کمک خدا تحمل کردم به خودم افتخار میکنم.خدا روشکر که الان پسرم سالم در کنارمه.
هیچوقت
همیشه به خودم افتخار کردم که با وجود سن کمم به دخترم خیلی بهتر از مامانای دیگه میرسم
خداروشکر میکنم بابت لحظه لحظه زندگی کنار فرشته کوچولو و پدرش 🧿
من از وقتی دومی رو باردار شدم حس میکنم واسه بچه اولم اصلا مادر خوبی نبودم و نیستم و همش دلم کبابه واسش حس میکنم اصلا در حقش مادری نکردم نمیدونم چه حس مسخره ای هست ک اومده سراغم دومی رو هم به خواسته خودش آوردم چون خیلی بی تابی میکرد ک تنهاس .... اما به خاطر دخترم با خیلی ها قطع رابطه کردم یا بحثم شده به خاطر اینکه دوس ندارم کسی بهش چیزی بگه الان دخترم ده سالشه واسه خودش خانومی شده یه بار نشده جایی ازش بد بگن اما این حس چند وقتیه منو خیلی آزار میده و عذاب وجدان دارم 😢☹
وقتی باشیرینی خودش باهامون ارتباط برقرار میکنه و پسری بسیار مهربون وباادب و باهوشه افتخار میکنم مادرشم
ب خودم افتخار نمیکنم چون چیزی از خودم ندارم هرچی دارم از خدا دارم 💜
من افتخار میکنم بااینکه بچه ی اولمه به هیچکس وابسته نیستم و خودم تنهاهمه ی کارای دخترمو انجام میدم حتی بردن حموم و گرفتن ناخن
من یه پسر دارم تازه داره ۵ ماهش میشه نمیدونم مادر خوبی هستم یا نه ولی تمام تلاشم میکنم اما گاهی زندگی و خستگی به آدم فشار میاره و تحملم کم میشه این موضوع ناراحتم میکنه
به خودم افتخار میکنم که دست تنها بچه رو دارم با عشق بزرگ میکنم ، خدا کمک کنه از هفته ی دیگه به صورت دور کاری کارمم شروع میکنم، با این حال بازم استفاده از پوشک رو که هفته ای ۱۵۰ هزارتومن پول هزینه میشه رو اسراف میدونم و پوشک های دائمی استفاده میکنم غر هم نمی زنم 🤭🤭🙈
تو دوران بارداریم که بخاطر قند بالام لب به هیچ چیز شیرینی نزدم افتخار میکنم که با خواست خدای مهربون هر روز شاهد عقل وفهم بیشتر بچم میشم
مادرموفق مادریه که به خودش توجع میکنه که شادباشه افسرده نشه کارهای خوب انجام بده وحواسش به کاراش باشه وبه خوش وزندگیش اهمیت بده تابچشم ازش یادبگیره یچه همون میشه که میبینه نه اون چیزی که میشنوه
ولی شوهرم من بجه هام وخیلی لوس کرده و مادر شوهرمم پرو....
احسن
وقتی باربد خوشحاله و از هر لحاظ سالمه خدا رو شکر میکنم همیشه برای این نعمت زیبا❤️
وقتی روز به روز بزرگ شدن بچه هامون میبینم خداروشکر میکنم وبه خودم افتخار میکنم بخاطر لایق بودن حس مادری...🤗🤗🤗
پسرم ۳۵ هفته به دنیا اومد و من سزارین بودم شرایطم حاد بود دفع پروتئن داشتم اما چون پسرم بخش نوزادان بستری بود با وجود بخیه یک هفته تو بیمارستان کنارش بودم واصلا خونه نرفتم اما هنوز مونده که به افتخار برسم
وقتی که بتونم بچمو ازاین زندگی اعصاب خورد کن درش بیارم و یه زندگی خوب واسش بسازم قطعا افتخار میکنم به خودم
عاشقانه تمام وقتمو باپسرم میگذرونم و مطمءنم که مادر خوبی هستم
چون همسرم هم میگه آفرین به تو که انقد وقت میزاری برای پسرمون 🥰
اونجایی که فقط به خاطر اون کارمو خیلی کم کردم در حد هفته ایی یک روز تا بیشتر پیشش باشم
فعلا که همش دارم خودمو اذیت میکنم دخترم یکماهشه و شیرم کمه و بهش وزن نمیده مجبور شدم بهش شیر خشک بدم . هنوز با خودم کنار نیومدم . خیلی دلم میخواست دخترم از شیر خودم تغذیه کنه . همش خودمو سرزنش میکنم که پس این سینه های گنده به چه دردت میخوره😭 ماه اول بچه م زیاد وزن نگرفت بمیره مادرش براش 😭😭
وقتیک با تمام سختیا و کمبودا و کم کاریای شوهرم خودم شدم سنگ صبور پسرم هیچی کم نزاشتم براش سعی میکنم هرچیو هروقت شوق ذوقشو داره دراختیارش بزارم
ماهگرداشو توخونه تزیین کردم عکس یادگاری گرفتم واقعا ذوق میکنه توهمین سن وقتی میبینه
وقتی ناراحتم و دلم ازدنیا گرفته نمیزارم پسرم متوجه بشه بازی میکنم باهاش اون بچگیشو بکنه ازالان قاطی مشکلات زندگی نشه
دق و دلیمو سرش خالی نمیکنم چون اون بخاست ما بدنیااومده مقصرنیس
خداروشکر مثل معجزه س توزندگیم خیل مشکلاتم روبراه شده من مدیون اونم واسه همون تاجایی بتونم مامان خوبی میمونم براش
دوست دارم مثل رفیق باشیم باهم
وقتی تو شهر غریب و دست تنها میتونم پسرمو بزرگ کنم باهاش بازی کنم براش وقت بزارم....همیشه به مادر بودن خودم افتخار میکنم....مادر بودن واقعا سخته ....مخصوصا وقتایی نه از خودگذشتگی کنی
اینکه دراوج بدترین شرایط زندگیمم نزاشتم پسرم عصبانیتم رو ببینه چون یکی دوبار گریم رو دید سرش رو رو کتفم میزاشت و افتخار میکنم که منی که ادمم نیستم تونستم این گل پسر رو بزام😅😅😅ببخشید کلا خلم😅😅😆😆😆
وقتی که بتونم خنده رولبهای پسرم بیارم احساس خیلی خوبی دارم واز وقتی ماهان بدنیا اومده هرچقد خداروشکر کنم بازم کمه الهی شکرت خداجون
ادم تا وقتی زندگیش راحته اعصابش راحته به تک تک لحظات زندگیش لذت میبره.ولی اگه ته دلش نا اروم باشه میگه کاش هیچ وقت مادر نمیشدم😭😭
موقعی که میخنده ولبخند میزنه ودرتمام مراحل زندگی صحیح وسالم باشن تمام بچه ها
من وقتی ک می تونم در هر لحظه از دخترم دفاع کنم مواظبت کنم و محبت کنم خدایا دامن چشم انتظار هارم سبز کن
افتخار میکنم که یک مادر خوبیم، انشالله همه این فرشته کوچلو تو زندگیشون داشت باشن
من شاید نتونم خیلی به خودم افتخار کنم...قدرت نه گفتن رو ندارم رودروایسی دارم ..نمیتونم بگم فامیل گرامی الان کروناست بچه منو لطفا نبوس..من خودمم نبوسیدم بچمو...نتونستم وقتی فامیل گرامی حرف نامربوطی در مورد بچم زد جوابشو بدم..من بیزارم از این حالتم...من بیزارم از این فکرهای سردرگمی که هر لحظه سراغم میادو این حسو به فرزندم انتقال میدم که فرزندم این حسو میکنه تو بغل باباش اروم میگیره نه من تو بغل مامانم اروم میگیره مادر شوهرم اروم میگیره نه من..امیدوارم رهایی پیدا کنم از این فکرهای هرج و مرج...امیدوارم پسرمو با عزت نفس کامل بار بیارم که مثل من نباشه...
وقتی که تو بارداری به دلیل خون رسانی که به جنین نمیشد ۱۰۰تا آمپول هپارین هرروز ۲تا تو کتف ورانهام میزدم دیگه بدنم کبود شده بود ولی به خاطر بچم تحمل کردم واخر با وزن ۱۲۰۰به دنیا اومد وخیلی تلاش کردم تا بزرگ بشه چه شبایی بیدار بودم تا با لوله شیربخوره خیلی سختی کشیدم
مثلا وقتی همه توجها ب فیلمه اما دخترمن دلش میخاد با من بازی کنه،میرم سراغ بازی بادخترم چون فیلم همیشه هست اما دخترک من ب زودی بزرگ میشه....
وقتی ک براش وقت میذارم . وقتی ک باهاش بازی میکنم . نوازشش میکنم براش داستان میخونم . شعر میخونم . غذاشو سر وقت بدم به تغذیش اهمیت میدم 😍حس خوشبختی میکنم کلا
همیشه
از وقتی ک مادر شدم خیلی ب خودم افتخار می کنم ک تونستم دخترمو تنها ی بزرگ کنم وهر چی ی بچه داشته تونستم واسه دخترم تهیه کنم از هیچی کمی نیاره خدا رو شکر ک همچین فرشته ای رو بهم داده وخدارو شکر ک کم نیاوردم عاشق دخترم هستم
وقتیکه شدیدا شقاق سینه داشتم و ۲۵ روز با شیردوش شیرمو دوشیدم شبا تا صبح هر یک ساعت ۶۰ سی سی شیر میخورد پسرم،هر یک ساعتم فقط ۱۰۰ تا میتونستم دربیارم شیردوشم دستی بودی انگشتام فلج شده بودن ولی نذاشتم شیرم خشک بشه و شیر خودمو دادم بهش!از نوک سینه هام خون میومد هرکاری میکردم خوب نمیشدن تا بعد از ۲۵ روز خوب شدن!
هرزمان
همیشه چون دو تا بچه هام خیلی خیلی بد قلقن یه چیز میگم یه چیز میشنوید
همه توی دوستان و آشناها دلشون واسم میسوزه
خودمم همینطور 😔😔هیچ خاطره خوشی از بچه داری ندارم
هرروز ک میگذره وبزرگ شدن پسرمو میبینم و حس میکنم حالش خوبه و بهم میخنده ب خودم افتخار میکنم وهمیشه از خدا میخوام کمکم کنه مامان خوبی برای پسرم باشم
ب نظر من مادر بودن کلا افتخار
اما من تو ۳ روز اول زایمانم نشسته ب بچه شیر دادم ک باعث شد بخیه هام باز بشه و عفونت کنه و من دست از تلاش خودم بر نداشتم ک بچم فقط شیر خودمو بخوره تحمل سختی اون روزها برام خیلی افتخار داره
من نه واقعا هر لحظه دارم افتخار میکنم به خودم
زمانی که به خاطر بهتر شدن شرایط زندگیمون با روشنا جونم که سه ماهش بود سرکار میرفتم با وجود همه ی شب زنده داری ها ولی با عشق صبح ها بیدار میشدیم ولی الان که فکر میکنم چقدر سخت بوده😊
ی افتخار دیگم اینکه خودم خیلی مقایسه شدم اما نمیزارم دخترم مقایسه بشه هر جوری هس بهترین عاشقشم میخام با عزت نفس بزرگ بشه خودش باور داشته باشه
هرثانیه.
وقتی که بدون کمک بقیه تنهایی تونستم دوران بارداری و زایمان و بچه داری رو بگذرونم، روزای اول میترسیدم چون هیچ تجربه ای نداشتم من یه دختر ته تغاری لوس بودم ولی خدا کمکم کرد از پسش براومدم
مادر بودن خودش افتخار بزرگترین افتخار اما وقتی ک اروم باهاش بازی میکنم همه جوره بهش میرسم و چیزای خوب یادش میدم
صبورم و با دل و جرات افتخار میکنم
اصلا وقتی بغلم میرم ی جایی حس میکنم مدال افتخار گردنم
خداااااااایا بی نهایت شکرت😍😍😍🤩🤩
الان که یه بچه دوسال ونیم دارم...با یه دوماه
وقتی بچم بدنیا اومد بستری شد و من ۴ روز تو بیمارستان کنارش موندم.در حالی که خودم حتی درست نمیتونستم نفس بکشم یا راه برم.نمیدونم این قدرتو از کجا آوردم ولی طاقت آوردم.
وقتی که زایمان کردم اونم طبیعی . خیلی به خودم افتخار کردم🤗
وقتی که هیشکدوم از دوربریام حالیشون نشد پسرم رفلاکس داره و هی سر خورد خوراک من اذیتم کردن ولی من تو روشون وایسادمو با پرهیزایی که کردم نذاشتم رفلاکس پسرم شدید بشه و شیرخودمو به خوبی میخورد الانم خوب شده😍😍😍
من به خودم افتخار میکنم که مادر هستم.خیلی حس خوبیه😍😍
وقتایی که دیگران میگن چقد خوب به بچش میرسه🥰🥰🥰
من احساس میکنم مادر خوبی هستم ولی اصلا همسر خوبی نیستم و این افکار داره منو از تو میپوسونه😔
همین که خودم و بچه ام سلامتیم و در آرامش زندگی می کنیم یه افتخاره .
همش فک میکنم مادر خوبی نیستم و براش کم میذارم
هیچ وقت
وقتی که با وجود ریزجثه و قد کوتاه بودنم تونستم طبیعی زایمان کنم شوهرم زنگ زد توی بیمارستان گفت بهت افتخار کردم..خیلی حس خوبی داشتم
همیشه مامانا افتخار میکنن ک مامان هستن چون هر کدوم ی جورایی سختی تلاش کردن امیدوارم همه مامانا سالم باشن ک بتونن ب بچه یا بچه هاشون برسن سلامتی پدر مادر فرزند بزرگترین افتخار هس انشالله ک هرچ زودتر از شر کرونا نجات پیدا کنیم.اما افتخار من وقتی غذاش کامل میخوره وقتی میگ مامان من میمیرم واسه مامان گفتناش بحق فاطمه زهرا همه زن ها مامان شدنو حس کنن حس عالی هست
من همیشه از مادر شدن میترسیدم با خودم میگفتم اخه مگه من میتونم یکی دیگه رو وارد زندگی کنم ازش مراقبت کنم و کلی چیزای دیگه ووقتی فهمیدم باردارم شوکه شدم هی ب خودم میگفتم چیکار میخوای بکنی تو مامان خوبی میشی یا نه مسوولیتاش ای خدا 😮اما الان پسرم ۳ماهشه وهمه بهم میگن چقدر تو قوی هستی و چ مامان حرفه ایی وبرای همین ب خودم افتخار میکنم
وقتی اینقدر ویار سخت رو تحمل کردم
افتخارکردم به خودم چون اصلابراش خسته نمیشم از نسیم کمک نخواستم خودم بچمورسیدگی میکنم
من در همه حال به خودم افتخار میکنم تک و تنها دوتا بچرو بزرگ میکنم هم کارای خونمو انجام میدم هم شاغلم و درکنار بچه هام کارمم انجام میدم و با همه ی مشکلات جسمیم همیشه از همه جلو هستم
افرین
به خودمون افتخار میکنم چون تمام تلاشمون رو کردیم تا حداقل ها رو برای آرامش و آسایش تربچه نقلیمون فراهم کردیم.
وقتی به خودم افتخار میکنم که یکیش رو پام داره خواب می ره یکی تو بغلم داره شیر میخوره
به اینکه اگه از شرایطی ناراحت بودم، نذاشتم روی رفتارم با طفل معصومم اثر بذاره.
وقتی دخترم رک برای اولین بار بغلم کردم
زمانی ک سزارین شدم شب اول ک ب هیچ انوان نمیتونستم راه برم ساعت چهار صبح پرستار اومد گفت بچت گریه میکنه کسی نبود طاقت نیوردم با ی بد بختی خودمو رسوندم ب بچم
هنوز بدنیا نیومده
ولی بخودم اونموقعهایی افتخارمیکنم ک با وجود مشکلات وناراحتیا حواسم ب وروجکم هس وخیلی دوسش دارم
من ب خودم افتخارنمیکنم لیاقت دخترمن خیلیه خیلی
فقط زمانی که ماشینمون چپ کرد و سه بار ملق زد و من پسرم محکم تو سینم گرفتم و خودمو دورش گرفتم که پرت نشه و هیچ خراشی بر نداشت ولی هنوز خودم با اون صحنه تصادف عذاب میکشم😣
هیچ وقت همش احساس میکنم لیاقت مادر شدن نداشتم
وقتی زایمان کردم طبیعی 😎😎😎😹😹
وقتی یه نی نی نارس رو سالم تا اینجا آوردم که حتی از نی نی هایی که سروقت دنیا اومدن هم سالم تره
من الان ک وقتی کسی دخترمو میبینه از طرز رفتارش میگن این بچه رو زهرا (من)تربیت کرده چ باادب ومنظمه ومن حسابی کیف میکنم وخدارو هزاربارشکر میکنم بابت این دختر کوچولویی ک الان کنارم خابیده ودستای کوچولوش تودستمه
وقتی برا سزارین رفتم بیمارستان اما منو بردن زایشگاه و ب زور منو طبیعی زایمان کردن...
وقتی یک سال رژیم سخت داشتم به خاطر آلرژی دخترم خواب و خوراک نداشتم به مادر بودنم افتخار کردم😍
همیشه به خودم افتخارمیکنم که هیچ کس وهیچ وقت مثل یه مادرنمیتونه بچشوبزرگ کنه طاقت بیاره
هر لحظه که خنده بچه مو روی لب هاش دیدم♥♡
زمان هایی که انرژی داشتم و شاد بودم با پسرم بازی کردم و کیف کرده و غذاشم خورده با لذت
من از لحظه که آزمایش خون دادم و توی عقد بودم و باردار شدم و علی رغم حرف اطرافیان که زبونم لال گفتن سقطش کن، با چنگ و دندان بچم رو نگه داشتم به مامان بودنم افتخار می کنم
دختر من شبا راحت نمیخوابه و این باعث شده همیشه احساس کنم مادر خوبی نیستم براش... دکتر زیاد بردم و همه گفتن طبیعیه ولی خیلی هم خودش هم ما اذیت میشیم و این باعث شده مادر غمگینی باشمو عذاب وجدان داشته باشم
همیشه عزیزم از وقتی حامله شدم تا همین الان
هنوز زوده باید بچه ها بزرگ شن خوب در بیان بعد
خداروشکر که افتخار حضور دخترمو تو زندگیم داشتم،حتی بعد از از دست دادن همسرم تونستم بهترین شرایط برای بزرگ کردن مهمترین موهبت زندگیم فراهم کنم
مادریه ک نذاره بچش حسرت چیزی تو دلش بمونه اونو متعادل بار بیاره
وقتی که تو یه شهر غریب و تنهایی تونستم بچه ام را با توکل با خدا بزرگ کنم الحمدالله شکر
افتخار میکنم که تا الان شیر خودمو بهش دادم و تا الان هر روز غذای جدا درست کردم و تو شهر غریب بزرگش میکنم البته با کمک خدا
وقتی که با وجود حرف و حدیث مردم پسرم یک ساله شد و من دست تنها زدم تو دهنشون که من میتونم
وقتیکه با وجود بخیه سزارین همه دردامو تحمل میکردم فقط ب عشق دخترم میرفتم بیمارستان ب بچم شیر بدم بعدش کولیک داشت شبا کارش گریه بود پا ب پاش اب شدم ولی خداروشکر تموم شد اونروزا .....
وقتی دخترم به حرفم گوش بده و اجتماعی باشه و جلوی جمع شعورشو حفظ کنه.ولی درکل افتخار میکنم که یه مادرم
من چون شیرخشک به پسرم دادم عذاب وجدان هنوز دارم با اینکه شیرنداشتم اوایل و پسرم عادت کرده بودم به شیرخشک..بخاطرهمین همیشه خودمو ملامت میکنم
من تنها افتخارم اینکه خدا مادر شدن رو نسیبم کرده خدایاشکرت
وقتی ک بیخیال همه مشغله هایی که دارم میشینم با بچه م بازی میکنم تا فاطمه لذت ببره و لبخند دخترم رو میبینم کِیف میکنم
وقتی در عین ناباوری که بتونم باردار بشم ولی فقط۴ماه بعد از عروسی بدون اینکه بخوام برم دکتر باردار شدم به مادر بودن خوم افتخار میکنممممم خیلی پسرمو دوست دارم ......
موقعی که سزارین کرده بودم و هنوز به درستی نمیتونستم راه برم سینه هامم زخم شده بود وقتی شیر میدادم خون میومد از طرفی ماستیت هم کرده بودم تو این اوضاع پسرم چهار روز NIcu بستری شد هرچند سخت بود ولی با تمام وجودم کنارش موندم و و نذاشتم تنها بمونه چون میدونستم بهم احتیاج داره
روزای سختی بود به خاطر کرونا حتی تو خواب هم ماسک میزدم و چون ریسک ابتلا با توالت فرنگی بیشتر بود با درد و بخیه رو توالت ایرانی میشستم
هر روز وقتی از پشت شیشه نگاه خیابون میکنم حس میکنم یه قهرمانم که یکسال به خاطر دخترم خودمون قرنطینه کردیم
زمانی ک همه سعی وتلاشم و کردم ک خدافرشته کوچولوموبرام حفظ کنه من بخاطر خونرسانی ب بچم ودرمانهایی ک داشتم ۷۵۰تاامپول زدم و همش مجبوربودم استراحت مطلق باشم وب پهلوی چپ بخوابم ک ی قسمت پامم ازسمت رون زخم شده بودهمه میگفتن اذیت نمیشی همش دارکشیده ب ی پهلویی میگفتم افتخارمیکنم واسه هرروزک میگذره وبچم بزرگترمیشه خداروشکرمیکنم خداانشاالله دامن همه منتظرارم سبزبکنه بحق موسی بن جعفر❤❤❤
چ سوال جالبی
ادم به فکر فرو میبره
همیشه افتخارمیکنم به اینکه لیاقت مادرشدنو دارم ولی وقتایی که خوابه بهش نگاه میکنم افتخار میکنن که همچین پسر زیبایی دارم😍
فعلا وقت افتخار كردنم ندارم 😂😂😂
اینک با تمام سختیا هر جور ک هست باشرایط بچه ام کنار بیام و خودمو جای اون بذارم و با تمام وجودم درکش کنم قربون تک ب تک لحظه هاش بشم زندگی مامان 😘😘😘
بچه خفه میشه ننیتونن در بیارن به یه حرکت در میارم😎
هربار که به دخترای گلم نگاه میکنم یا صداشونو میشنوم این حس رو دارم😍🤲خدارو صدهزارمرتبه شکر🌹🌹
همین الان به خودم افتخار میکنم. چون دوتا بچه کوچولو رو همزمان دارم بزرگ میکنم بدون اینکه کسی کمکم کنه حتی شوهرم. هیچکس ازخانوادم پیشم نیستن. درسته گاهی از دست شوهرم دلخور میشم و خسته ازاین وضعیت.... ولی وقتی چیزای خوب یاد میگیرن و مودب بودنو توی دخترم میبینم خستگیم در میره....
من یک مادرم😊 و عششششششقن همه مادرها🧡🧡
زمانی که پسررودامادبه کنم وسروسامون بدم اونوقت مادرومامان بخودم میکم 😊😂😆😢😌
وقتی اون همه درد زایمان و تحمل کردم تا حد مرگ پیش رفتم و بدنیاش اوردم وقتی با بخیخ های باز شده مجبور شدم برای زردیش بستری بشه بیمارستان و منم با مشکلات بخیه هام بالا سرش باشم شب بیداریا ترس و نگرانیا با هر عطسه یا سرفه ..و.........
وقتی با پسرم صحبت میکنم و لبخند میزنم و با دستاش و لپاش بازی میکنم اونم لبخند میزنه و این قشنگ ترین حس منه.. وقتی بوش میکنم خیلی لذت میبرم از وجودش
وقتی بچم ازم راضی باشه
عزیزم پسر من رفلاکسش پنهان بود از علائم رفلاکس پسرت میگی برام ممنون میشم میخوام مطمئن بشم ،پسر شما کی خوب شد؟؟؟
خخخخ
کسی نمیتونه به بچم بگه تف به اون شیری که خوردی 😂😂😂😂
هیچ وقت
من اول ازاینکه خدابهم ی پسره گل دادشکرمیکنم واین حس شیرینی که خانوادمونوسه نفره کرد به دنیا نمیدم واون موقع به مادر بودنم افتخار کردم که فهمیدم میتونم ذره ای مثل مادره خودم یک مادره کامل باشم که به فرزندش عشق میورزه
همین که خدا این افتخارو نصیبم کرده شکر میکنم و افتخار... به شکرانه این نعمت باتمام عشق بزرگش میکنم
افتخار میکنم به خودم که خدا منو لایق نام زیبای مادر کرده
و خداروشکر با وجود تنهایی دارم پسربزرگ میکنم کنار همسرم آخه خانوادم ازم دورن☹
افتخار میکنم که مامان مهرسام گلی ام💞🌸🌸🌸
هنوز خیلی حس مادری ندارم ولی همین الانم گاهی براش شعر میخونم و باهاش حرف میزنم و کارایی ک انجام میدم و براش میگم اون موقع ها حس خیلی خوبی دارم،امیدوارم بعدها هم بتونم ی مادر کافی برای پسرم باشم
همیشه به مادر بودنم افتخار میکنم امیدوارم وقتی بزرگ شد اون هم به من افتخار کنه
وقتایی ک هیچکس جز من نمیتونه از پس خواسته ها ونیازای بچم بربیاد😅😅
گذاشتم تا خودش به اون درک برسه ک دیگه پوشک نشه بعدشم با بازی و خنده
وقتایی که باهاش بازی میکنم از ته دل می خنده
وقتی میبینم تا این سنش ی بارم نذاشتم مریض شه
وقتی غذا شو بخوره وای چه حسیه
وقتی که همه تلاشم رو کردم که پسرم با اینکه سر کار میرفتم شیر خودمو بخوره و تو شرایط سخت شیر دوش برقی رو میبردم سر کار میبردم و شیر میدوشیدم از اینکه پسرم اعتماد به نفس بالایی داره چون همیشه بهش میدون تجربه دادم
وقتی دخترم خوب غذابخوره وپسرم خوب شیربخوره😍😍
وقتي كه بخاطرش دانشگاه رو كه يك سال براش درس خونده بودم رها كردم
همسر من همیشه میگه ملورین شانس آورد که مادر خوب و صبوری مثل تو گیرش اومد که همه جوره براش مایه میگذاری
همیشه ،وقتی فکر میکنم یه بچه نارس رو تنها چه جوری بزرگش کردم هرلحظه به خودم افتخارمیکنم
وقتی ک با هزار بدبختی دوران بارداریمو پشت سر گذاشتم چون بعد هشت سال از طریق ای وی اف بچه دار شدم از روز اول باردارین تا ۹ماهگی امپول زدم:-(والان با عشق دخترمو با شیرخودم ک چن روز اول در حد چن قطره داشتمو باقطره چکون بهش دادم بهشم شیرخشک ندادم افتخار میکنم
من چهارتا بچه دارم و این پنجمین بچه منه و به خودم افتخار میکنم ک مامان دلسوزی هستم و چیزی براشون کم نزاشتم
🤣🤣
وقتایی که فداکاری میکنم و از خودم بخاطر بچه میزنم یا وقتایی که میبینم منو دوس داره و بهتر از پدرش ساکتش میکنم😂😂
به جزگزینه اخرهمش راانجام میدم
همیشه
وقتی باوجود حاملگی وخستگی زیاد دختر دوسالم از پوشک وشیشه شیر گرفتم واقعا سخت بود ولی موفق شدم
از وقتی بچم بدنیا اومد
هنوز مامان نشدم ایشالا به زودی میشم اونوقت به خودم افتخار میکنم ❤
من خیلی به بچم بد کردم یک سال اول زندگیش خداکنه ازم بگذره ولی الان دارم جبران میکنم
وقتی که سام چیزایی که یادش دادم خیلی قشنگ یاد گرفته و همه ذوق میکنن و زمانی که خییییلی وابسته من هست و حتی نمیذاره تکون بخورم ولی من هرجور شده شام و ناهار درست میکنم😂😂😂🤢🤢🤢🤢🤢
چون واقعا حس میکنم خیلی ضعیفم
همیشه به وجود خودم افتخار کردم و همسرمم کم نزاشته براش ..فقط وجودش نه ماهه کم رنگشده اونم به خاطر کرونا لعنتی😔
هر لحظه بش و ب خودم. افتخار میکنم...
وقتی کوچیک تربود،شبایی که تا صبح بهش شیرمیدادم،الان که بزرگ ترشده وقتایی که باهاش بازی میکنم و وقت و انرژی کافی براش می ذارم جوری که همیشه اطرافیانم بهم میگن این همه انرژی روازکجامیاری،وقتایی که میخنده ازته قلبم شادمیشم وکلابخودم افتخار میکنم که مامان مرجان گلی هستم
وقتي افتخار كردم كه ايهان دو ماهش بود ديگه شيرمو نخورد من چند هفته سختي كشيدم بيخوابي استرس كم نياوردم تا با سينم اشتي كرد اونجا بود به خودم افتخار كردم همه ميگفتن چرا انقد خودتو عذاب ميدي شيشه بده اما من قبول نكردم
همینکه خدا رستامو بهم داده بالاترین افتخار منه😍😍
هر وقت بتونم خوب به پسرم بازی کنم حس خوب مادری دارم
خوده مادر شدن افتخاره خدایی
هیچوقت و همیشه حس سرخوردگی دارم و حس میکنم بدترین مادر روی کره زمینم...😔😔😔
زمانیکه پسرم آرامش درش ببینم ،تونسته باشم حدافل هارو بهش یادداده باشم
توتربیتش کوتاهی نکرده باشم
همینکه ی تنه هم کل کارای خونرو انجام میدم هم ب خودموپوستم میرسم و هم غذای بچمو کامل میدم بهش و هیچوقت حرصمو سربچه خالی نمیکنم و مثه بقیه کتکش نمیزنم
هر بار که دخترمو نگاه میکنم ذوق میکنم و خدارو شکر میکنم اما زیاد از خودم بعنوان مادر راضی نیستم حس میکنم تمام تلاشمو نمیکنم .کم میارم
سلام وقتی که بتونم در برخورد با بدقلیقی هاشون نرم و آروم برخورد کنم از خودم احساس رضایت دارم
وقتی که به دخترم باتمام وجودشیرمیدم وبهش میرسم
هر لحظه از بچه داری افتخاره
هر لحظه هر روز
اوایل برام سخت بود ولی الان عاشقانه بچمو بزرگ میکنم و افتخار میکنم که یه زن محکمی هستم و تنهایی همهی سختی هاشو به دوش کشیدم لذت بخش💕💕
وقتی بعد یه ماه سختی و تلاش سینمو گرفت وقتی میخنده و حالش خوبه
من موقعه ایی ک با همه کج خلقیا و بهونه گیریاش و اینک فقط وابسته خودمه و بد خوابه همه میگفتن وایی دلمون برات میسوزه اما من باصبوری بدون یک ذره تندی باهاش میسازم
وقتهایی که پسرم میخنده و وقتهایی که دوستان بهم میگن پسرت روحیه شادی داره از بهترین لحظه های عمرمه
۵ ماه گذشته. و هیچ وقت فکر نمیکردم منی که تحت هیچ شرایطی استراحتم و خوابم بهم نمیخورد بتونم بخاطر مهرسا از خوابم و استراحتم بزنم.
مامانی که از بهانه ها و گریه های بچه ش بی قرار نشه
موقعی با درد سینه ی شدید ی که دائم این درد تکرار می شد بهش شیر دادم
افتخار میکنم که مادر شدم بد اون همه سختی بعد از چند سال خدا این هدیه رو بهم داد
ولی دلم میخواد یکی و ی جایی باشه که بتونم لحظه لحظه ی پسرمو مفید بگذورنمو بیشتر مفید باشیم براش.
والبته وقتی به خودم افتخار کردم که از اول بارداری تا اخر عمرپسرمونو بخشیدمش به خدا دادم دست خودش.فقط از خدا میخوام کاری کنه بتونم پای حرفم محکم وایسم
فعلن افتخارمیکنم ک خدا لطف کرده قسمتم کرده باردارشدم
فعلن ب خودم افتخارمیکنم ک باردارشدم😍
وقتی میبینم پسر گلم که الان سه سالش هس حرفمو گوش میکنه دوسم داره سعی می کنه تو کارهای خونه کمکم کنه انرژی ام برا نی نی تو دلم بیشتر میشه خداروشکر میکنم
سلام
وقتی به خودم افتخار میکنم و خستگی ایم در میره که پسرمون بشه سردار خاص مولا
هر باری که سیاوش میاد و بیهوا بهم میگه مامان جون دوست دارم از اینکه بدون گفتن همچین چیزی ازمون آموخته احساس خوبی دارم🥰
من از وقتی مادر شدم بیشتر از خودم به مامانم افتخار میکنم
امروز اگه من قوی هستم اگه با اراده ام اگه مسئولیت یه کودک و پذیرفتم و اگه خودمو با وجود فرزندم بالغ میبینم از افتخارات اونه
به خودم افتخار میکنم اگه فرزند خوبی بتونم باشم وبعد مادر خوب
من تا یادمه استرس دارم برای ب دنیا اوردنش
وقتی به بزرگ شدن پسرم نگاه میکنم
محمد رضا از نوزادی رفلاکس پنهان داشت. روزی شش هفت بار بالا می اورد. شدید گریه میکرد. تا یکسال ونیم با صدای سشوار میخوابید.
شاید باورتون تو اون مدت من اصلا خواب واستراحت نداشتم. مادامی ک سشوار روشنه بچه ارومه. وامان از اینکه خاموشش کنم.
شبا نمیخوابیدم مبادا سشوار اتصالی پیدا کنه واتیش بگیره.. با هر دندون دراورنی بستری میشد واسهال و تب شدید که نگم براتون...
الانم بخاطر رفلاکسی که داره بالا میاره ومن عذاب میکشم از درون.
من به خودممممم افتخار میکنم. علا رغم تمام مشکلات وبی تابی پسرم تونستم بزرگش کنم. از شیر وپوشک بگیرمش. با تمام بی پولی ونداری شوهرم دارم میسوزم ومیسازم.
خدا بزرگه ..اینجور نمیمونه. از این ستون تا اون ستون هزارتا فرجه.
وقتی کاری میکنم که لبخندبزنه پسرم ودرکنارمن خوشحاله
مامانها همیشه باید به خودشون از لحظه ابتدای بارداری افتخار کنن ...اما متاسفانه این حس گاهی بقدری با غصه از طرف همسر یا خانواده همسر دچار نقصان میشه که نادیده گرفته میشه حتی برعکس به شرمساری تبدیل میشه ....
مادرهای زیادی رو دیدم که باید به خودشون افتخار میکردن اما بقدری احساساتشون له شده که فقط دوست دارن نباشن و این بدترین احساس یک مادره در قبال بچه اش
مامانیهستم که نزاشتم دوتا دخترام بهم حسادت کنن و باهم مهربونن😊
من مامان گندم جون هستم من موقعی احساس کردم میتونم مامان توانا باشم وقتی گندم جون بدنیا اومده بود یک کیلو ۴۰۰ بود با قد ۳۸سانت
من از خانواده خودم تقریبا دور هستم مامانم فقط تونستم ۲۵ روز پیشم بمونه خودم به تنهایی با کمک خدا از عهده اش بر اومدم ان شاالله تو تربیتش بتونم مامان کافی باشم
وقتی میبینم خیلی با ادبه به همه دست میده به حرفم گوش میده
از روز اول همه کارای دخترمو خودم انجام دادم.منتظر نموندم کسی کمکم کنه.خیلی جاها خسته شدم،کم اوردم.احساس تنهایی کردم.اما در کنارش به خودم و قدرتم افتخار کردم
😊😊😊😊😍😍😘
موقع زایمان و نه ماه بارداری
افتخار میکنم پسر خوشگل و نازی و سالمی بدنیا آوردم البته بالطف و کمک خدا و همسرخوبی و بادرکی که کنارم بود
وقتی بچم وبا تربیت عالی تحویل جامعه دادم چون بعد چن سال خدا بهم ی دختر داد همیشه خدارو شاکرم
وقتی که تا دعوا کرد میدوعه تو بغلم تایه اتفاقی براش افتاد منو میخاد وصدام میزنه به خودم میبالم که پشت پسرمم وبهم اعتماد داره ومن دلگرمیش هستم
خداروشکر ک مادره دوتابچم خدامنولایق دونسته خداروووووشکر
زمانی که سعی میکنم وقتای بیشتری رو باپسرم بگذرونم.مثل بازی و رقص...
به خودم افتخار می کنم باوجود تنهایی وبیکسی وغربت وتازه سزارین شدم اما حتا تو بیمارستان هم کسی پیشم نبود بعد عمل شوهرم باالتماس بیست و چهار ساعت پیشم موند ولی حتا میخواستم از تخت بلند بشم تنها بودم وبحال خودم وبچم گریه میکردم واشک میریختم چون بچم روتخت خودش گریه میکردومن روتخت خودم چون نمیتونستم از جام بلند بشم تا بچمو بغل کنم 😢😢😢خیلی سخت بود وخیلی هردوتامون گریه کردیم ولی گذشت وتونستم بایاری خداوند بچمو بزرگ کنم 😢 وقتی پسرم از دلدرد زار زار گریه میکرد من نمیدونستم دلش درد میکنه شونه هاشو ماساژ میدادم😞خوب بازم گذشت هر جور سختی رو پشت سر گذاشتم ولی به اینکه بلاخره تونستم به خودم افتخار می کنم 🙃☺️💪
همین روزایی که داره واسم مث برق و باد میگذره،خدا بهم 3تا فرشته داده،3تادختر،دختر اولم،امسال اولین سال دبستانش هست،و سومین دخترم درحال حاضر7ماهشه و خب شرایط خیلی سختیه بدلیل کرونا و غیرحضوری شدن مدارس،اما من دارم همه تلاشمو میکنم تا بهترین شکل ممکن با وجود تمام مشکلاتی که تو حاشیه هست باشم،و شبا دیگه از خستگی نایی واسم نمیمونه.خدا فقط میتونه کمکم کنه.
مامانا فرشته هستن همشون
و هر مادری میخاد برا بچش بهترینا رو بیافرینه ومن مادر خوبیم ❤️❤️❤️
وقتایی که بچم صدام میکنه ماااااااااماااااااان😍😍😍😍😍این یعنی خوده خوده زندگی
وقتیکه تنها توشهرغریب رفتم بیمارستان و طبیعی به دنیا اوردمش وحاضرنشدم کسی به خاطر من توخطر کرونا قراربگیره ،وقتی تنها بردمش ختنه و باوجود اینکه قبلا فوبیا خون داشتم روی سرش موندم تا انجام شد ،وقتیکه تنهایی وقتی چهل روزش بود اسباب کشی کردیم .وکلا ازاینکه زن قوی هستم وسرسخت به خودم افتخارمیکنم من هیچ وقت کم نیاوردم .
زمانی که پسرم به زیبایی و با ادب به بقیه رفتار میکنه
خدارو شکر همیشه مخصوصا وقتی غذاشو کامل میخوره
بنظرم همینکه خدا بهمون بچه داده خودش یه افتخاره..درسته گاهی کلافه وخسته میشم..اما همینکه ب همه کارام میرسم و بچه داری هم میکنم تو کارام و بچه داری مدیریت دارم ب خودن افتخارمیکنم😍البته ک گاهی هم بداخلاق میشم اونم بخاطر خستگی و نداشتن استراحت
منم خیلی به خودم افتخار میکنم ،هر روز به خودم میگم «من به اندازه با ارزشترین زن دنیا با ارزشم »
همینکه نعمت زندگی کردن رو دارم یعنی افتخار
همینکه کودکی رو پرورش میدم و برای رابطه موثر مطالعه میکنم یعنی افتخار .
این لحظه را سپاس
همینکه خودم بتونم بزرگش کنم تربیتش خوب باشه بدون اینکه محتاج کسی باشم که کمکم کنه تو جا غریب بهترین چیز برام
من وقتی که بفهمم مامان شدم افتخار میکنم واقعا
وقتی رفتار پسرم تو جمع رو میبینم که چقدر قشنگ و منطقی صحبت میکنه و احساسش رو مادبانه بیان میکنه کیف میکنم و به خودم و تربیتم افتخار میکنم
همین که دارم توی تنهایی بچمو بزرگ میکنم با اینکه تا قبل مهدیار جانم حتی نینی بغل نکرده بودم و در این حد صفر بودم اما الان یک مامان هستم که تمام سعیمو میکنم صبور باشم و قوی. خدایا خودت کمکم کن
به خودم افتخار کردم وقتی روح خدا در من درمیده شد و تونستم انسان جدیدی به این دنیا بیارم ، به خودم افتخار کردم وقتی شاهانمو بغل میکنم تو بغلم ارامش میگیره به خودم افتخار میکنم که پسرمو خودم دارم بزرگ میکنم و از هیچ کس کمک نگرفتم به خودم افتخار میکنم وقتی برای پسرم کافی هستم ، من مادر سنتی نیستم و برای خودمم ارزش قایلم اما حسی درونمه که انگار همه چیم ختم میشه به پسرم به خودم افتخار میکنم وقتی خدا منو برا مادری شاهان انتخاب کرد
شبا که دارم میخابونمشون وبه تمام روزهای سختی که از اول بارداری تا الان که ۱۴ماهشونه گزروندم با تمام مشکلاتی که داشتم فکر میکنم وبه خودم میبالم که مادردوتا گوگولی شدم،،واز خدای مهربون میخام که همونطوری که بعد ازسالها بمن دوتا بچه داد به همه ی مامانا هم بده این رحمت الهی رو ،،(ابن که میگم مامانا بخاطر اینه که هر دختری غریزه مادری تو وجودش هست حالا برای بچه خودش نباشه برای بچه های دیگران👌👌 )
همیشه 😊😊😊😊😊😊😊
هروقت که تونستم موقع عصبانیت خودمو کنترل کنم و با آرامش برخورد کنم
وقتی تونستم ۴ ماه شب بیداری بکشم، ولی صبورانه با دخترم و همسرم رفتار میکردم
وقتی لحظه لحظه بزرگ شدنشو میبینم❤❤
وقتی دخترمن فقط تو بغل من آروم.میگیره و فقط دلش میخواد منو ببوسه
وقتی بعد زایمان طبیعی ودرد پسرمو گزاشتن روی شکمم کلی عاشقش شدم و بعدش که کلی زجر کولیک کشیدم تا سه ماه کولیک داشت و بعدش بخاطر یه غم نزدیک بود شیرم خشک بشه همه تلاشمو کردم ک شیر خودمو بدم بهش و تسلیم نشدم همه راهکارهای افزایش شیر رو انجام دادم تا بعداز یک ماه شیرن مثل قبل زیادشد وقتی پسرم خوشحاله نگام میکنه با هم بازی میکنیم وقتی میخنده احساس میکنم همه دنیا مال منه من ی مادرم و ب خودم افتخار میکنم که تو شهر غریب هم بچه داری میکنم و هم خونه داری و همسرداری و محکم و پایدار خواهم بود مادر ایده ال برا پسرم میشم و همسر ایده ال برا شوهرم از خدا صبرو قوت میخوام
گفتن نمیتونه یه لیوان اب واسه خودش بریزه اما دوتا بچه مثل دسته گل که هم قدش هم وزنش ازبچه های اونابیشتربزرگ کردم تازه درس هوش وهمه چیزبچه اولم طوره که بهش میگن تیزهوش
همیشه به خاطر مادر بودن افتخار کردم وخداروهزار مرتبه شکر که حس خوب مادر شدن رو تجربه کردم ❤
زمانی که پسرم نوزاد بود و من شب تا صبح بیدار بودم به خودم افتخار میکردم آخه فکر نمیکردم انقدر قوی باشم...زمانی که بچه ام برای اولین بار دندون در آورد و با تمام دردی که کشید و مریض شد منم درد کشیدم و اشک ریختم اون موقع به خودم افتخار کردم ....زمانی که پسرم واکسن میزد و بعد واکسن کلی اذیت میشد و زمانی که برای اولین بار تب شدید کرد....مادر بودن سخت ترین و قشنگترین حس دنیاست .یک مادر همیشه باید به خودش افتخار کنه چون وجودش رو وقف فرزندش میکنه❤❤❤❤
به خودم به زندگیم به پسر عزیزم که باعث شادیبخش زندگیم شده افتخار میکنم خدایا شکرت که مادرشدن نصیبم کردی😚😚
افتخارم اینه که خداوند مدال مادری بهم داده چی ازاین بالاتر که خداوند نعمت فرزند بهم داده انشالله کمکم کنه بتونم امانتی که بهم سپرده به سرانجام برسونم
همیشه چون حتی وقتی خسته ام بازم براش انرژی میذارم تو اوج بی قراری هاش براش آرومم و آرومش میکنم اصلا نمیذارم حس کنه خوب نیستم.الان ۸ماهشه
اطرافیان بهتون گفتن از پوشک بگیر؟ آخه سنی نداره هنوز دو سال هم نشده
وقتی ک اجازه ندادم کسی بچه امو دعوا کنه👌
وقتی چند سال باتمام دلهره و سختیاش اینقدر اومدم و رفتم و از پا نیافتادم تا خدا پسرمو بهم داد.
خدایا شکرت
وقتی تو بدترین شرایط گیر کرده بودم
و لطف خدا شامل حالم شد و یه انگیزه کوچولو موچولو سر راهم قرار داد که یادم نره امید داشتن بهترین چیزه😍💚 من به تازگی دارم یه مادر میشم خدایا شکرت☺
اینکه همه بهم میگن چقدر صبوری ما اصلا نمیتونیم مثل تو باشیم چون دختر من همش بهم چسبیده و داره نق میزنه
زمانی که با تمام وجودم از شیر دادن ب دلارام لذت میبرم ب خودم افتخار میکنم
تا حالا ک افتخار نکردم چون وقتی اعصابم از بقیه خرابه سر اون خالی میکنم و بعدش عذاب وجدان میگیرم
وقتی که دوستدارم به دنیا بیاد محکم به خودم فشارش بدم سرش رو بزارم رو سینه ام این یعنی من واسطه ی بین خدا و خودش شدم که به دنیا اومده این یعنی افتخار
وقتایی که جلوی چشم بزرگ میشه بازی میکنه از خودش دفاع میکنه خیلی حالم خوبه وبه خودم افتخار میکنم که پسر مهربونو سالم دارم خدایاشکرت بابت این نعمت
من از وقتی جواب آزمایشم مثبت شد و فهمیدم باردارم به خودم میبالم
سعی کردم تا الان در حد توانم براش چیزی کم نذارم
وقتی دخترام بقل هیچ کس اروم نیستن وبه بقل خودم ک میرسن دیگه اصلا نق نمیزنن توجمع.البته همیشه افتخار میکنم غیر وقتایی ک گریه میکنن ومتوجه مشکلشون نمیشم😔😔
همیشه افتخارکردم.وقتی که براپسرم وقت میزارم ومیبینم که چقدصبرم بالاتررفته وقتایی که کلافه میشم اما دعواش نمیکنم اذیتم میکنه اخم نمیکنم وقتایی که باعشق کارمیکنم کیک میپزم وباهاش باعشق بازی میکنم وقتایی که باگریه بیدارشده آرومش کردم
وقتی میببنم که دخترم با اعتماد به نفس حرفشو میزنه و خواسته هاشو واضح بیان میکنه،وقتی بهم میگه من بچه ام ولی همه چیزو متوجه میشم
وقتی با وجود آلرژی و رفلاکس دکتر گفت آفرین خانوم بچت اضافه وزنم داره و رشد قد و وزنش عالیه.
نیاز به گفتننیس من یه مادرم وبه این افتخار میکنم 😏😏حالابزاریه نمونشو بگم اینکه بچه هام پشت سرهم اوردم وتفاوت سنی زیادی باهم ندارن وتونستم تنهایی بدونکمککسی بزرگشون کنم 😀😀
من هر کاری برای پسرم بکنم بازم کمه، چون یکساله که زندگیم با تموم سختیا خیلیییییی شیرین شده و اینو مدیون لطف خدا هستم
افتخار میکنم تو این شرایط کرونا و بدون هیچ کس دارم بچمو بزرگ میکنم..بیخوابی میکشم و اینکه کسی جز خودم نمیتونه از بچم نگه داری کنه حتی شوهرم
ازاینکه ۹ماه باهزار سختی ودرد کنار اومدم وبچمو توشکمم بزرگ کردم ازصدجورچیزهای طبیعد وکارهایی که بهشون عادت داشتم دوری کردم و باهزار درد وسختی تحمل درد سزارینو دارم میکشم که هیچ وقت باورم نمیشد بتونم😔😔وهنوزم دارم باسختی ها کنارمیام درصورتی که یه مرد نمیتونه .
مواقعی که کتاب میخونم راجع به تربیت کودکان، به خودم افتخار میکنم که دارم با اگاهی میرم جلو..
همه وقت
همون موقعی که خدا ۲ تا فرشته ی قشنگی بهم داد به نظر من مامان موفق اونیکه سختی و اسونیه زندگی رو تحمل کنه
وقتی که سعی میکنم به موقع شیرشو بدم به موقع غذا کمکی بخوره و به موقع باهاش بازی میکنم به خودم افتخار میکنم
هنوز زایمان نکردم اما بخودم افتخار میکنم چون بشدت لوس بودم و طاقت درد رو نداشتم ولی ۳ ماهه بشدت سختی داشتم و الان تو ۵ ماهم 😍🥰💪✌
من ھمسرم ایران نیست و خودم بچمو تنھایی بزرگ میکنم و تنھایی رفتم بیمارستان و دنیاش آوردم .افتخار میکنم با مشکلات آلرژی و رفلاکس بزرگش میکنم و ٥ ماھە خودمم رژیم سخت دارم واسە شیر دادنش و بە کتاب خیلی علاقمندش کردم .
وقتی که برخلاف نظر اطرافیان با کلی تلاش و درد تونستم به دخترم شیر خودمو بدم و شیرخشک ندادم .
البته الان یه زمانی حس میکنم که مامان موفقی نیستم و کم میارم ولی به لطف خدا امیدوارم و ازش کمک میخوام که بهم توان بده تا بزرگش کنم
همیشه افتخار میکنم چون من سختی زیادی کشیدم واسه بچه دار
شدن دکتر زیادی رفتم تلاش کردم و بارداری سختی داشتم ۹ ماه استراحت مطلق کردم و هر شب آمپول تزریق میکردم درد آمپول خیلی سخت بود الان که به پسرم نگاه میکنم خدارو هزار بار شکر میکنم بچم سالم بازی میکنه می خنده همه اون روزها ی سخت از یادم میره خدایا شکرت
همیشه افتخار میکنم😁
اینکه پسرم رو به موقع از پوشک گرفتم با آموزش درست و همکاری خودش اینکه پسرم پر از عشقه پر از مهربونی همیشه بهش یاد دادم مهربون باشه احترام بزاره به بزرگترش ..و همیشه سعی کردم کتاب ها و بازی های مخصوص کودکان رو مطالعه کنم و پسرم رو آموزش بدم ایشالا که در آینده فرد موفق و باعث افتخارمون میشه🙏😘ایشالا همه ی فرزندان افتخار پدر و مادراشون بشن
به نظرم برای اینکه مادر موفق باشیم باید سعی و تلاشمون این باشه که بچه مونو جوری بزرگ کنیم که ۲۰ سال دیگه وقتی یه جوون رعنا شد بااعتماد بنفس به خودش و مادر پدرش بباله و رابطه صمیمانه و خوبی با خانواده خودش و دوست و آشنا بتونه برقرار کنه و تاحد ممکن به اهداف مادی و معنویش برسه، به امر نمیرسیم مگر با کسب یک سری مهارتهای رفتاری و عملی در هفت سال اول ، مثل بازی های متنوع وقت گذاشتن براش هرچقدر بیشتر بهتر،محبت ،بغل کردن و بوسیدن ، درک احساس کردن ، برطرف کردن نیازهای کودک مون،فضای خونه عاری از داد و دعوا و تشنج باشه ،و مودب با هم صحبت کردن .شاید همه اینا تو حرف ساده باشه اما برای اکثر افراد نیاز به کسب ویادگیری داره .
وقتی که با حوصله عشق بی منت کارای پسرمو میکنم
اینکه تو جمع اذیتم نمیکنه با این سن کمش مودبانه رفتار میکنه اینکه همیشه خنده روئه
سختی هم داشته و داره ولی خدارو شکر میگذره و بالاترین افتخارم اینکه شوهرم حواسش بهمون هست و خیلی رو تربیت بچه حساسه و باعث شده تمام تلاشمو برای استوار نگه داشن ستونای زندگی و عاقبت بخیر شدن بچمون و شاید بچه هامون بکار بگیرم
تنهایی بچه داری میکنم درس هم میخونم 👌💞❤️ به خودم افتخار میکنم ولی اینو لطف و نعمت خدا میدونم که بهم قدرتشو داده...از خودم نیست
اینکه با تمام سختی های بخیه و سزارین...بالاخره تونستم شیر خودموبدم.علاوه بر تمام درد ها،شیر هم نداشتم و یه موقع هایی پنج شیش ساعت مینشستم پای شیردادن..خداروشکر
همیشه
از وقتی ک تونستم از ١٠ روزگی امیرخان خودم مراقبش باشم ب خودم افتخار کردم.
زمانی ک ٨ ماه ب دور از زندگی خودم تو شهرستان بودم بخاطر بارداری با تموم سختیاش تونستم پسرمو ب دنیا بیارم ب خودم افتخار میکنم
وقتی بخاطر پسرم تموم حرف و نیش و کنایه رو تحمل میکنم ب خودم افتخار میکنم
ازجونم میگذرم بخاطر پسرم چون خیلی سختی کشیدم هم تو بارداری و هم بعد زایمان
انشالله ک پسرمم
روزی افتخار کنه
که من مادرشم
دوست دارم پسر مامان😘😘😘
وقتایی که دختر 8 سالم رو تعریف میکنن و میگن افرین با این بچه تربیت کردنت به خودم و همسرم افتخار میکنم امیدوارم دختر کوچیکم سوین رو هم بتونم با ادب و خوب تربیت کنم تا افتخاراتم بیشتر بشه😊
ولی در کل همه مامانا قابل تقدیرن وهمیشه باید به خودشون افتخار کنن از شیره ی وجودمون بهشون شیر میدیم تا بزرگ بشن این خودش کلی افتخار داده
مامانا به همتون افتخار میکنم 👏👏👏
موقعی که بخاطر ریه ریه هام 40 درصد درگیر شده بود و فهمیدم باردارم و از خیر سی تی اسکن دوم گذشتم و از خودم و سلامتیم گذشتم و با اینکه دکترم گفت باید سقطش کنی و کورتون مصرف کنی، با چنگ و دندون حفظش کردم و از خودم گذشتم، فردای روزی که فهمیدم باردارم همه علائم کرونا پس زد و انگار نه انگار تا روز قبل سرفه های وحشتناک و درد قفسه سینه داشتم، خدا خیلی بزرگه، بزرگتر از حد تصور همه ما
وقتی میبینم بچه هم از هم با ادب تره 🤣🤣🤣
زمانی که بچمواروم میکنم وبهش شیرمیدم توچشاش نگاه میکنم این روزای سختم شیرینی خودشوداره وقتی میخوابه دلم پرمیکشه براش که زودبیدارشه
وقتی که تو اوج بازی و هیجان با دوستاش میاد میگه مامان دوست دارم
وقتی که بچم سالم سلامت تواتاق زایمان بچم گذاشتن توبغلتم اولین گریش شنیدم تونستم خودم شیرش بدم تا الانم هیچ وقت خداروشکر مریض نشده احتیاج به دکتر نداشتم خداروشکر میکنم همیشه که تونستم تنهای بچم بزرگ کنم
همون روزی ک میخوام فسقلیو بغل کنم،ب مامان بودنم افتخار بزرگ میکنم،چون خیالا هستن ک این ارزو رو دارن ولی نمیشه،ایشالا ک دامنه اوناهم سبزبشععهه
افتخارمیکنم ک مادرشدم و خدا بهم ی هدیه کوچولو داده انشالا ک لیاقت بزرگ کردنشو دارم
az hamon aval pesaram Faghat shir khodamo khorde va inke ta Alan mariz nashode khoda ro shokr mikonam ama madar bodan sakhte chon hamishe estres bachato dari va inke hame chish khobe ya na...
شبا ک از خواب بیدار میشم و بهش شیر میدم ب خودم افتخارمیکنم چون کار فوقالعاده سختیه،وقتی خوشگر باشد میبینم و همه میگن ماشالا چ پسر خوشگلی داری ب خودم افتخار میکنم وقتی میبینم ازخودگذشتگیامو به خودم افتخار میکنم وقتی تمام وقت در خدمت پسرم هستم تمام سختیاشو....گریه کردناش،و همه و همه سختیاش ی خودم افتخار میکنم از حق نگذریم ک خیلیم شیرینه فنچولیم
وقتی که بارداربودم با اون همه سختی که داشتم به لطف خدابچم روسالم بغلم گرفتم
من وقتی میبینم کارای جدید یاد گرفته و شیرین کاری میکنه قند تو دلم اب میشه و خداروشکر میکنم که تا حالا تونستم بچمو به اینجا برسونم ولی وقتاییم که بخاطر کارای عقب موندم نمیتونم برم پیش بچم عذاب وجدان میگیرم و بعدش ازش معذرت خواهی میکنم
من وقتی تونستم ی مادر شاد و پرانرژی برای فرزندم باشم اونوقت ب خودم افتخار میکنم
وقتی بیشتر اوقات صبوری میکنم سرهرچیزی دعواش نمیکنم وسعی میکنم با محبت از لجبازیاش منعش کنم خودم احساس خوبی پیدا میکنم
مادر که باشی هرلحظه که تو چشمای فسقلیت نگاه کنی به خودت افتخار میکنی
وقتی میبینم موقع هایی که دوتایی باهم وقت میگذرنیم چقد آقا و حرف گوش کنه فقط میخوام قورتش بدم ولی وقتی خونه مادرشوهرم هستیم همش دخالت میکنن اونجا خیلی شیطونه 😐
دلم میخواد اونجوری که دوس دارم تربیتش کنم بعد دیگه همه چی تمومه ♥️♥️♥️
خداروشکر که مادرشدم وتونستم پای همه سختیاش وایسم
حتی زمان بارداری هم اوج سردردها م هیچی قرص نخوردم تلاش کردم راحت تر باشم
سلام وقتی که بتونم برای بچه هام مادر خوبی باشم ونیازهاشونو برطرف کنم
همیشه ب خودم افتخار میکنم چون از جون دل مایه میذارم وقتی نکاه میکنم خودم یک سال تنهایی البته با کمک شوهرم اما بیشتر خودم راه بردم زمان ک کولیک داشت بی خوابه همه چیز تحمل کردم سعی کردم راحت و خونسرد عمل کنم
وقتی بچم از تو ی جمع خیلی شلوغ که همه میخوان بلغش کنن فقط منو ترجیح میده....
وقتایی که بچم مریض بود تا صبح بیدار بودم و مراقبش بودم
تا وقتی همه چیزی خوب باش بچه با ادب و سالم باش
کلا همه چیزش افتخاره از بارداری تا پیری
از بچه هایی ک وقتی چیزی میخوان گریه میکنن و جیغ میکشن خوشم نمیاد تمام تلاشم این بود بچم اینطوری نشه خدارو شکر موفق شدم موقعی ک چیزی میخاد تند تند میخنده تازگیا هم تند تند بوس میفرسته و میخنده تا چیزی ک میخوادو بهش بدم خیلی خووووبه😍😍
هر لحظه اش افتخار میکنم دست تنها تا اینجا بدون سرما خوردگی بدون مریضی خاصی تونستم دخترمو به 10 ماه برسونم باهمه سختی دندون دراوردنش نزاشتم کم وزن بشه خداراشکر هر دفعه بردمش خانه بهداشت همه چیزش عالی بوده البته همش نگاه و توان خداس منکه کاره ایی نیسم ولی حس میکنم اینا همش بخاطر اینه ک تو مجردی واقعا سختی کشیدم بازم از اینجا به بعد امیدم بخداس و همه توانم میزارم تا جایی از بزرگ کردنش دچار عذاب وجدان در اینده نشم فقط بخاطر اینکه خیلی به تغذیه اش میرسم یکم باهاش بازی میکنم طفلی خودش با خودش بازی میکنه خیلی چیزا رو یاد گرفته
وقتی بچه هام دنیا اومدن حس خیلی خوبی به خودم داشتم و وقتی بخاطر بزرگ کردنشون مجبور شدم از یسری علاقه هام بگذرم به حس عاشقانه مادری خودم افتخار کردم
ب نظرمن یه مادر موفق مادریه ک ازهمه لحاظ ب بچش رسیدگی کنه وکم نذاره براش بخصوص ازنظرعاطفی وروحی.....من وقتی ک پسرم آرومه ونسبت ب هم سن وسالاش بیشترمیفهمه شرایط رو بخودم میبالم ک چ بچه ی خوبی تربیت کردم 😁😁
یه افتخار بزرررگ دیگه هم که دارم اینه که بچمو همینی که هست قبول دارم و بهش عزت نفس میده این کارم وباکسی مقایسه نکردمش وهیچوفتتت الکی نگرانش نمیشم
و اینکه من به خودم افتخار میکنم بدون کمک کسی، بچه داری میکنم شوهر داری میکنم و به خودمم میرسم. از زندگی هم خیلی لذت میبرم وقتی کیان من میخنده ونگام میکنه.
به نظر من، اگر فقط به کودک فکر کنیم باختیم. اول باید به خودمون اهمیت بدیم. در کنارش سرچ و مطالعه و صحبت با افردا باتجربه و روانشناس در خصوص بچه داری اطلاعات بگیریم و سعی کنیم مادر کافی باشیم.
مادربودن همش افتخاره.خیلی وقتا ک مواظبشم،نگرانشم،بهم میخنده،باهم بازی میکنیم،صدام میکنه،همه چی رو یادمیگیره،بهم وابستس تا من کنارش نباشم باهیچکس نمیخابه.😊
وقتی که بخاطر بچه ام باهیچ کسی رودربایستی نداشتم و بهش اجازه دادم خودش موقع پوشک گرفتنشو انتخاب کنه وزمانیکه نذاشتم کسی روش عیب بزاره به شدت افتخار کردم
زمانی ک تازه زایمان کرده بودم طبیعی بدنم پراز بخیه بود ولی بچمو بستری کردن منم تا از تخت زایمان پایین امدم با تمام درد و سختی وخستگی بالا سرش تو بخش اطفال رو ی صندلی پلاستکی نشتم اونم ۴روز تمام ک تو کل ۴روز شاید ۵ساعت خوابیدم
یه مامان موفق مامانیه ک بچشو بدرستی تربیت کنه جوری ک همه بهش بگن شیر مادرت حلالت با این تربیتت☺️
هر وقت دخترم یه کار خوب و جدید یادگرفت
وقتی با پسرم وقت میگذرونم و بازی میکنم و میبینم چقد ذوق کرده و اخلاقش خیلی بهتر شده و لجبازیاش کمتر شده. بعد با خودم میگم چه خوبه همیشه براش وقت بزارم که بخاطر کمبود محبت لجباز نشه. و وقتایی که غذاشو کامل میخوره هم خیلی خوشحالم و به خودم میبالم. البته من چون پسرم رو راحت از پوشک گرفتم این هم برام یه افتخاره
من کلا به خودم افتخارمیکنم که خدا این حسو قسمتم کرده، انشاالله هرکی انتظار فرزند میکشه خدا دامنشو سبزکنه
من هنوز احساس مامان شدن ندارم. ولی به شوهرم پز میدم که بدنم پیشرفته تر از توئه دارم توش انسان میسازم😁
خداروشکر ک خدا این نعمت داد تا مادربشم
وقتی باتموم سختی ها و مشکلات و تنهایی تونستم تحمل کنم و به بچم شیرخودمو بدم جون دروان سختی بود رفلاکس داشت و شیرمو میدوشیدم با قطره چکون میدادم😔😔
هیچوقت
همیشه افتخار کردم توی هر لحظه که ایریانا رو بزرگ کردیم با عشق 💖💖💖
اولین کامنت✌
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.