۶ پاسخ

سلام نوش جان...... به جای شیر میگن آب هم میشه ریخت... اما من امتحانش نکردم تابحال

ماست میریختی .اینم کیک چایی شده

من با قهوه و نسکافه درست میکنم خوشمزه میشه

با انواع آبمیوه ها آب خالی یا آب و گلاب. نسکافه ها. . یا همون چایی هم میشه درست کرد.

..........

تصویر

.........

تصویر

سوال های مرتبط

مامان نهال🌱 مامان نهال🌱 ۳ ماهگی
سلام مامانا
اومدم تجربه زایمانمو بگم
من ۴۰هفته و دو روز شدم ولی درد نداشتم
ساعت ۹
جهت چکاپ و nstرفتم بیمارستان خودم تامین اجتماعی
اونجا ازم nstگرفتن نرمال بود ضربان قلب بچه رو چک کردن و معاینم کردن ک یه فینگر بودم
فقط ضربان قلب خودم خیلی بالا بود ۱۵۰تا اصلا استرسم نداشتم
به دکترم زنگ زدن گفتن چون تو بیمارستان ما پزشک قلب نیست پس اینجا نمیشه بستری بشی باید بری بیمارستان مجهزتر😥
خیلی نگران شدم ولی بازم گفتم توکل بخدا
رفتم بیمارستان ولیعصر ک هم پزشک قلب داشت هم بخش nicuنوزادان
اونجا ماجرارو گفتم بهم لباس دادن ک عوض کنم ساعت ۱۱بود ک اومدن منو مجدد هم معاینه کردن هم معاینه تحریکی ک خیلی دردش بیشتر بود حس کردم کل رحمم زیر دستش داره تو شکمم میچرخونه اونجا ضربان قلب بچه بالا رفت ۲۰۰تا
سریع منو بردن داخل زایشگاه رو یه تخت دراز کشیدم ساعتای ۱۲بود
نوارقلب جنین میگرفتن منم انقباضام شروع شده بود
ولی هر ۵دقیقه بود تحمل نداشتم فقط خداروصدا میزدم و اشک می ریختم
تا ساعت ۱.۳۰شد شیفت عوض شد یه ماما اومد بالا سرم خیلی مهربون بود زنگ زد به دکتر ک هنوز ضربان قلب بچه بالاست گفتن کیسه آبشو پاره کنین اومد انجام داد وااای با سوندم باز دهانه رحممو بیشتر کرد
دیگه دردام خیییییلی زیاد شده بود ۱دقیقه ای میگرفت با درد خیلی زیاد ولی چون تحملم بالا بود چیزی نمیگفتم ماما کلا اومده بود بالا سرم نشسته بود...
مامان جوجمون مامان جوجمون ۱ ماهگی
تجربه زایمان #پارت چهارم


ی مقدار ورزش ک کردم خوابیدم دوباره معاینه کنن گفتن ۷ سانتی ساعت حدودای ۴ یا ۴وخورده بود خیلی درد داشتم گفتن میخوای مسکن بزنیم برات گفتم نمیدونم ک عوارض نداره گفتن مخدره دیگه
گفتم باشه بزنین
ی آمپول زدن برام گفتن بخواب ان اس تی وصل کنیم بهت متاسفانه نوار قلبا خیلی ضعیف بود حین ان اس تی دوباره معاینه شدم سر بچه اومده بود گیر کرده بود پشت دهانه رحم باعث شده بود ورم کنه و از ۷ سانت شده بودم پنج سانت
اوک آمپوله دردامو کمتر کرده بود ولی خودمو برده بود تو ی خلسه و خلائی
کارایی ک ماماهمراه میگفتو انجام میدادم اما سرم تو ی دنیای دیگه بود انگار با وجود دردی ک داشتم اما منگ خواب و بیداری بودم فقط داشتم ورزشارو انجام میدادم هر از گاهی این بین چشممو باز میکردم میدیدم ماماهمراهم و ماما دیگه دارن بالاسرم حرف میزنن میگن اینو چرا فرستادن طبیعی خیلی لگنش تنگه البته کلا قدرت فهم و درک و اینا نداشتم خیلی ولی چن وقت ی بار میشنیدم حرفاشونو
خلاصه از اونجا ب بعد شد شروع عذابای من
مامان نی نی مامان نی نی ۵ ماهگی
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 2
دیگه اونشب اومدم خونه و راحت بدون هیچ دردی خابیدم و فهمیدم اصلا درد واقعی نبوده، فرداش از عصر انقباض شدید تری داشتم و چند نفر بهم گفتن خاکشیر بخور دردت بگیره خوردم و منتظر شدم دردام شدیدتر بشه، صبح ک بلند شدم دردا بیشتر شده بود رفتم از پله ها بالا پایین و دوباره خاکشیر خوردم، از ساعت 6عصر ب بعد انقباضام ب هر 10دیقه رسید و شدید شد جوری ک با هرانقباض واقعا درد شدید میگرفتم، تا 10شب تحمل کردم ک شد هر 5دیقه رفتم بیمارستان معاینه ک باز گفت شدی ی سانت💔دیگه واقعا هیچ امیدی نداشتم و دلم میخاست کلا زایمان نکنم، اونشب تا صبح نشد بخابم و فقط درد میکشیدم دکتراعم گفتن چون فردا تاریخ زایمانته صبح بیا شاید بستری بشی، صبح با درد شدید رفتم بیمارستان ب امید اینکه حداقل ی سانت بیشتر شده باشم ک بازم گفت ن ی سانتی بستری هم نمیشی، اومدم خونه و دیگه ن ورزشی کردم ن چیزی خوردم انگار لج کرده بودم گفتم ن من زایمان نمیکنم😂عصر دردام بیشتر شده بود کلا رنگم پریده بود ک ماما زنگ زد گفت بیا خودم معاینت کنم ببینم پیشرفت داشتی ک خداروشکر شده بودم 2سانت و نیم