مامانا من باخونواده شوهرم زندگی میکنم صبح رفتم چایی گذاشتم صورتموشستم بعدشم خواستم برم تخم مرغ درست کنم دیدم خواهرشوهرم داره درست میکنه (میمونم باخواهرشوهرم شکرابه و حرف نمیزنیم ) خلاصه من چایی دم کردم رفتم نشستم ب بچم شیرمیدادم دیدم خواهرشوهرم توی بشقاب واسه مادرشوهرم تخم اب پز اورد گذاشت جلوش ی دونه نون هم کنارش بعده چنددقیقه دیدم واسه خودشو داداشش مجردش تخم و گرجه درست کرده واسه داداشش ی بشقاب اورد گذاشت جلوش واسه خودشم بردتواتاقش خورد ی کم ازش اضاف اومد اورد جلومادرش گذاشت و خواهرشوهرم برگشت تواتاقش مادرشوهرم ب من گفت میخوری گفتم نه این اگ قراربود ب ما بده ازاول میاورد میزاشت اینجا ک باهم ی لقمه بخوریم ن این ک ببره تواتاق خودشو باهاش سیرکنه پس موندههاشو بیاره جلومابزاره
مادرشوهرم چیزی نگفت رفتم ظرفارومیشستم ک دیدم رفته ازیخچال ازبرنجی ک جاریم ی روزقبل درست کرده بود و مونده بود اورده بیرون گذاشته سرو صدا ک خونه باباهاتون همچی میخورین اینجا نازمیکنید واسه مردم همیناهم پیدانمیشه هزاربارگفتم برنج زیاددرست نکنین ک بمونه خونه مردمو خراب نکنید🙃🙃خواستم بهش بگم اولا من خونه بابامم پس موندهایه کسیونخوردم‌دوما خونه خراب کن دخترته باز هیچی نگفتم بهش سکوت کردم

۱۲ پاسخ

عزیزم چرا اجازه میدی بهت بی احترامی کنن

شوهرت خارجه برو خونه بابات واسه چی رفتی خونه مادرشوهر

چرا جدا نمیشید از اونا ک هر کی هرجور دلش خواست زندگی کنه

منم قبلا مشکل زیاد داشتم با اونا الانم ما تو ی خونه زندگی میکنی ولی سر ی مسئله هایی خرجمون از اونا جدا کردیم ینی الان نه من کاری ب اونا دارم نه اونا کاری ب من از اون موقع هم بهتر شدیم باهم

ببین اگه میخوای تا زمانی که اونجایی آرامش داشته باشی.از کسی انتظار خوبی نداشته باش وهر حرفی که میزنن به خودت نگیرو همیشه با لبخند و شوخی حرفتو بزن مثلا قضیه اون برنج تورو نمیگفت ک جواب بدی .مثلا میبینی داره تخم مرغ درست میکنه. مثلا بگو مریم جان منو حساب نکن من فعلا نمیخورم

بهترین جواب اینه که اصلا حسابش نکنی و کار خودتو بکنی
اگه مستقیم باهات حرف زد بدون عصبانیت جوابشو بده

من هم این روزاراباشرایط خیلی بدترکشیدم

وای من دوران عقد میرفتم خونشون اینحور داستانا داشتم خیلی روزای بدی بودن متنفرم از یادآوریش خواهرشوهر محرد تودخونه باشه اصلا واویلاس

من نمی‌دونم چرا وقتی نمی‌تونید مستقل شید ازدواج میکنید وقتی هنوز تکلیف خودتون معلوم نیست بچه دار می‌شید ، بخدا بچه ها گناه دارن آینده میخان از طرفی ما زنها تو شرایط بد بچه دار میشیم ک چی؟ فقط خودمون رو پابند ی مشت بی سر و پا میکنیم

همین سکوتات اونا الان دور برداشتن

میگفتی بهش چ خاهرشوهر مفتی داری
لازم شد بزن تو دهنش اگه شوهرت پشتته

چقدر سخته واقعا تو یه خونه

سوال های مرتبط

مامان میران کوچولو🍓 مامان میران کوچولو🍓 ۱۱ ماهگی
ینی یه خواهرشوهر دارم انقد گیجه از هفت دولت آزاده اصن مغزش تعطیله دوبار بچمو سپردم بهش افتاده زمین گیجه اصن تو خودش نیس.
یه بار باهم رفتیم آتلیه از پسرم عکس بگیرم بچمو سپردم بهش رفتم باخانمه صحبت کنم برگشتم دیدم گذاشته نشسته ازش عکس بگیره من اومدم بگیرمش گفتم نمیفته زود عکس میگیره تا اون عکس بگیره پسرم دستشو ب وسیله دراز کرد افتاد پیشونیش خورد ب لبه جعبه چوبی ینی خدا رحم کرد پاره نشد فقط یکم قرمز شد چیزی بهش نگفتم گفتم اشکال نداره تقصیرخودمم بود🤦🏻‍♀️🥴
بازم دیشب بچه بغلش بود اورد گذاشت زمین نشست یه طرفش بالش بود یه طرفش نبود میخاسم برم بیارم خبرمرگم گفتم ولش کن نمیخاد خواهرشوهرم جلوش نشسته هواسش هست بهش رفتم ظرف بشورم یهو بچم ب پهلو با سر اومد رو زمین زد زیر گریه عصابم خورد شد بهش هیچی نگفتم چون بچه نیس ک ۲۳سالشه دیگ ب ادم گنده چی بگم فقط حرص خوردم میدونم چیزی نشدا از این اتفاقا واسه بچه هایی ک تازه نشستنو یاد گرفتن زیاد میفته یا ب پشت میفتن یا ب پهلو ولی از دیشب فکروخیال ولم نمیکنه همش خودخوری میکنم میگم نکنه اتفاقی واسه سرش بیفته دسم خودم نیس😢
مامان آراد👶🏻 مامان آراد👶🏻 ۱۳ ماهگی
چرا انقذ بی زبونم پیش خانواده شوهرم شاید روم ب روشون باز نشده یا شایدم حساسم خیلی هرچی هس خبلی دارم خود خوری میکنم خونه مادرشوهرم دعوت بودیم دیدم پسر خواهرشوهرم ۱۴سالشع گف دایی آراد بزارم رو دوشم اخه خوشش میاد شوهرم با افتخار با صدای رسا گف بزار اونم گذاشت منم قفل شده بودک چیزی نگفتم نگو اولین بارش نبود زفته بودم بیرون شوهرم با پسرم رفته بودن خونه خواهرش اونجا این حرکت اجرا کرده بودمیام خونه میگم چرا اخه از من اجازه نگرف کاش میکفتم دایی هیچکارس اختیارش دست منع خطر داره میندازی . مادرش ک حلوا خورد بچم میداد رفتم گفتم آلرژی داره ب ارد گندم نده گفت تو یدونه موز میدی چیزی نیس من میدم چیزیه شوهر خنگم زفته بود گفته بود ما روزی یدونه موز میدیم بهش بچه ها همه بچم بغل میگیرن بچه ۸ ساله بچمو میزاره بغلش میشینه رو مبل والا میگم ناراحت میشن چیزی بگم از طرفی هم میگم جون بچم ب خطر میوفته بدرک ک ناراحت میشم میگم شوهرم چرا انقد بیشعوره چرا همینجوری نگاه میکنه اجازه میده هزار بار بهش گفتم نزار بچه رو بغل کنن میندازن گوش نمیده اصلا