۸ پاسخ

منم شیر خودمو نمیدم و این حرفای مضخرفی زیاد شنیدم و واقعا اوایلش ناراحت میشدم
ولی الان میببنم ک دختر من ماشالا از همه اونایی ک شیر مادرم میخوردن باهوش تر و حرکاتش خیلی جلوتر از سنشه ... عذاب وجدان ندارم مهم اینه ک بچه هامون سلامتن
من اوایل خیلی دوس داشتم شیر خودمو بدو ولی سینه رو بعد دوماه دیگ قبول نکرد

حستو وقتی میفهمم که مادرشوهرمن بهم میگه عمدا به بچه شیر ندادی😭😭ولی خداشاهده دخترمن ازاول بد سینه رو میگرفت رفلاکس داشت حتی شیشه شیرم بزور گرفت اخرشم ۷ماهگی سینه رو ول کرد ولی خب منم واگزارمیکنم به خدا هرکی بهم تیکه میندازه هرمادری سختی خودشو میگشه بچه داری سخته واقعا نباید قضاوت کرد آدمارو تا توی شزایطشون نیستی ول کن میگزره بچه توام بزرگ میشه خداروشکر مادرت هست کمک کنه منکه هیجکسی کمکم نکرد از کارم استعفا دادم چون بچه ام همش گریه میکرد الانم افسرده کاملم ازبس تنهایی بچه بزرگ کردم فقط خدامیدونه چیا گشیدم ولی بازم مبگم خداروشکر

مگه زبون نداری؟ جوابشون بده تو یه مادری الان زبون داشته باش کار اشتباهی میگنن احترامتو نگه نمیدارن ببین یاد بگیر ادمی ک احترامت نگه نمیدار به هیچ وجه به هیییچ وجه احترامشو نگه ندار بگو دوس دارم خونه مادرمه مگه جای تورو تنگ کردم تا وقتی بی زبون باشی و تو سر ادم بزنن احترامت هم حفظ نمیشه اگه مادرت هم برگشت گفت زشته بگو اگه مشکلس داری نمیام خونتون

وامنج بچم دوماهگی شیرموول کرداصلاشیرنداشتم رفلاکسی بودبه منم میگفتن کارای بچمم مامانم میکنه کلااطرافیان منومیشناسن من باکسی شوخی ندارم حرف بشنوم حرف میزنم اونجاشون بسوزه یبارزنداییم گفت گفتم همینه ک هست شماانجام نمیدی فک کن من زاییدم کس دیگه بزرگ کنه سبک زندگی منه

خوب جلوی دیگران خودت کارای بچتو انجام بده مثلا میتونستی ناخون شو خونه خودت
میگرفتی
مسئله شیر دادن هم بزار انقدر بگن تا میتونن اون زنای قدیم بودن که شیر مقوی داشتن خانومای الان چی میخورن که شیر خوب داشته باشن به نظر من شیر خشک خیلی مقوی تره من که اینطور بودم شیرم ابکی آبکی بود به بچه نمیساخت

توهم سیاست داشته باش جلوشون ب مادرت بگو دست ب بچه نزنه ک همچین فکری نکنن توهم بگو جوابتو گلم

عزیزم مادره منم مادرم کارای دخترم انجان میدع میرم اونجا
اون باید خودت جواب بدی عزیزم
خونه مامانت کجاس

خب تقصیر خودته که زبون نداری.. شیر نداشتی؟

سوال های مرتبط

مامان فندوق من مامان فندوق من ۱۰ ماهگی
سلام مامانا دلم خیلی گرفته یکی بیاد حرف بزنیم از دست مامانم خیلی دلم گرفت نشستم گریه میکنم چند ماه بچه کوچیک دارم بچم شیر نمی خورد یکسره گریه میکرد غذا نمی خورد با یک بچه ی مدرسه ایی و شوهر وسواس یعنی سرویس شدم تو این چند ماه کم واردم بیشتر شبا تا صبح بالاسر دخترم گریه میکنم ک شیر نمی خوره بعد مادر تو این چند وقت یک بارم نیومد کمک وقتی هم میرم خونش انگار طلب کاره ازم یک جوری حرف میزنه چند روز پیش رفتم خونش تا وارد خونه شدم میگه باز اومدی با بچه هات تازه خونه رو تمیز کرده بودم باز اومدی ک بچه ها بهم بریزن برام کار درست کنی من هیچی نگفتم ولی دلم شکست امروز دوباره رفتم برداشته میگه همه میگن چرا دخترت تو خونه بیکاره نمیاد کمکت کنه کارا خونه تو بکنه میگم من بچه کوچیک دارم دست تنها بچه ایی ک با سرنگ شیرش میدم بزرگش کردم تو یک بارم کمکم نیومدی الان چه توقعی داری من حتی وقت نمی کنم هفته ایی یک بار برم حموم کسی نیست بچمو نگه داره تو هنوز از من توقع کار داری میگه برو تا مادرشوهرت نگه داره چون میدونه اون برای من هیچ کاری نمیکنه هی بهم تیکه میندازه واقعا دلم شکسته حالم بده