چند وقتی بود میخواستم برم پیاده روی از خونه موندن خسته شدم اما قسمت نمیشد.
یه پارک جلو خونمونه اما بینمون یه بلوار بزرگه که ماشینا با سرعت رد میشن و این ریسک رو نمیتونم بکنم با بچه و کالسکه ازش رد شم.
فربد امشب خیلی بیتابی میکرد تو خونه و همش سر و کلش رو با دست میمالید و گوشاشو می‌گرفت فکر کنم برا دندونشه.دیدم اینجوری نمیشه حاضر شدم تا همین پیاده روی سمت خودمون رو بالا و پایین کنم.
بالاتر از خونمون یه کاندید حوزه تبلیغاتی زده پیاده رفتم تا رسیدم به اونجا.
خیر ببینن ترافیک درست کرده بودن منم تونستم از یه سمت خیابون راحت رد شم و از سمت دیگه هم با سلام و صلوات رد شدم😁
فربد تو پارک درحالی که چهار تا انگشتاش تو دهنش بود به اطراف و چراغا و مردم نگاه میکرد و حدود سه ساعتی که تو پارک بودیم اصلا نخوابید.
دیگه خسته شدم زنگ زدم همسری اومد دنبالمون.
تو ماشین هم یه ده دقیقه ای مقاومت کرد اما یهو خاموش شد بچم😂😍
خلاصه که تا رسیدیم خونه یه ذره چشاشو باز کرد شیر خورد و لباساشو عوض کردم و دوباره غش کرد😄
البته خودمم دارم غش میکنم😅
القصه اگر میخواید بچه هاتون راحت بخوابن برید پیاده روی هم برا روحیه خودتون خوبه هم خوابیدن اونا😉

1402/12/07

۸ پاسخ

اینجا روز هوا صفر یا زیر صفره چند روزه

انقدرسردشده که جرات نمیکنیم بیرون بریم😐

اینجا بریم بیرون منجمد میشیم عزیزم 😅😅😅

تهران برف ویخبندون جرآت نمیکنم پاموبیرون بزارم بابچه کوچیک خیلی سردشده

جووون بابا ابنجا سردهههه پیاده روی نمیشه فعلا

ماهم ک اردبیلی هستیم هوای اینجا هم معلوم نیست

😂😂😂😂😂😂

سمت شما گرمه
سمت ما خیلی سرده🥲

سوال های مرتبط

مامان فاطمه جانم مامان فاطمه جانم ۱۰ ماهگی
سلام مامان گلا. خسته نباشید.خداقوت
اول از همه ممنونم که برای دو تا تاپیک قبلیم همراهی و راهنمایی کردید.
دوم اینکه اومدم غر بزنم یکم و برم
عاقا امروز دو تا جا اذیت شدم واقعا
یکی اینکه سر صبح بلند شدم موهامو شونه کنم دیدم به به یه گوله مو اون پشت گردنم هست که من اصلا متوجه نشدم شونه نشده. به سختی شونه بهش می رسید. و همینطور در طول چند وقت موهای اونجا به هم گره خوردن بودن بدجوووور. ینی پدرم دراومد تا اون یه تیکه رو شونه کردم. همینطوری هم ریزش مو داشتم یه مشت مو هم که خودم با شونه کندم رفت.
دوم اینکه رفتم دخترمو واکسن بزنم بعد بماند که بهداشت طبقه دوم بود و پله ها رو باید می رفتی بالا. بعد مسوولش نبود منم اعصابم خورد بود که حالا که اومدم بیرون از خونه باااید واکسن انجام بشه. رفتم یه بهداشت دیگه اونجام باز ۲۰۰ متر پیاده روی کردم چون آدرس مقصدو اشتباه بهم گفته بودن. بعد واکنسو که زدن گفتن قد و وزنو باید بری همون بهداشت محله خودتون بگیری. هوووف دیگه خلاصه اومدم خونه. باز باید یه روز دیگه برم بهداشت😤🫤😩
مامان زهرا مامان زهرا ۸ ماهگی
پارسال این موقه هابود که درد پریودی و همه علائمشو داشتم ولی نمیشدم .هر چقدرم پیاده روی دسته میرفتم تا باز بشه فایده نداشت.تااینکه بی بی چک زدم و باورم نمیشد ۲ تا هاله بیفته و منم مادر شدم.خیلی حس عجیبی داشتم اول زنگ زدم مامانم گه اونم اصلا باورش نمیشد گفت تا ازمایش ندی باورم نمیشه .فرداش رفتم آزمایش دادم و بعلههه بتام ۵۰۰ اینا بود کمردرد داشتم و به قول معروف چشمام دو دو میزد که یعضیا که خیلی تیز بودن متوجه شدن خبرایی هست ولی همه رو انکار میکردم تا صدای قلبش رو بشنوم.کلی چشم به هم زدم تا روز سونو قلب برسه وقتی صدای قلبشو شنیدم انگار یه جون دیگه ای گرفتم هم ترس بود هم شور واشتیاق مادرشدن .انگار مسولیت و بار سنگینی رو دوشم قرار گرفته .امسال دخترمو از امام حسین دارم چون بارداریم خیلی سخت بود و مدام میگفتن زایمان زودرس و ....خدا و امام حسین یادمه با دل شسکته رفتم مشکی پوش های روضه خونه مادرمو زدم چون صاحب خونه هم جوابمون کرده بود .من با یه بچه تو شکم تا خونه مادرم تو اسنپ درحالی که صدای مداحی تو گوشم میپچید بی اختیار گریه میکردم انقدر دلم از صاحب خونه شکسته بود که گریه آرومم تبدیل به هق هق شد .اونجا بود که تو مشکی پوش های خونه مادرم از خود اقا خواستم راه نجاتی باز کنه.و الحمدلله یکی دوماه بعدش یه خونه گرفتیم که درسته کوچیکه ولی صاحبش مشکل مالی پیدا کرده بود و خونه رو چکی فروخت . و من و شوهرم که هیچ پولی نداشتیم با کمک ها و وام ها و کمک خود امام حسین خونه دارشدیم .
هر چی داریم از امام حسین (ع)
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۰ ماهگی
چه خبر؟بیاین به قول یه خانمه که بهم کفت براتون رمان بگممن اشتباه کردم گفت دوران کولیک بهتر بود...حداقل اونموقع دوسه ساعت مشخص دردش میگرفت...باقی رو راحت مبخوابید.نه که مثه امروز طفلی نه خواب درست داشت نه بیداری...دوسه بار با گریه بیدار شد میخوابید به زور تا میذاشتم سرجاش گریه میکرد...چنان غر و گریه و جیغ که جیگرم کباب میشد...دارو دلدردشو هم ظهر دادم هم شب، استامینوفن به لثه ش زدم قطره به بینیش....بغل باباش هم غرغر میکرد...تازه خانم یاد گرفته یکم دیرتر بغلم که اماده شده برا شیر سینه بره دهنش قهر میکنه...
خلاصه نمیدونم چش بود...بعد چهارماه ماکارونی خوردم با خودم میگم شاید از اون بوده...با اینکه ماساژ میدادمش خودش هم شکمش طبق معمول کار میکرد...حتی خونه رو هم گرم نکرده بودیم...😢
بعد جالبه که بچه ای که تو تاریکی میخوابید تا برق خاموش بود کلی گریه میکرد...فکر کنم از شبی که باغ بودیم تاریک بود مادرشوهرم بغلش کرد ترسیده بود دیگه انگار ترسش باهاش مونده...
امروز هم مادرشوهرم زنگید که فردا میخوایم دور هم یکی از غذاهای محلی رو بپزیم بیا، گفتم اگه تونستم میام.تو بی قراری رز با خودم فکر کردم حتما کولرشو راه ننداخته اونجا هم شلوغ و جایی نیست که ببرم رز بخوابه پس نرم بهتره حداقل فردا استراحت کنه.