۷ پاسخ

همدردیم پسر منم همینه تقریبا نمیدونم چکار کنم🥴

عزیزم پسر منم همینطوره اینم میگذره بزرگ میشن بهتر میشن ناراحت نباش

دخترمنم چسب

هی گفتی خواهر منم دیگه روانی شدم هر جا میریم داد میزنع گریه می‌کنه می‌ترسه میچسبع به من تو بغلم میشینه غذا خوردنی دیگه اعصابم نمی‌کشه هر جا میرم یذرع می‌خوام پاشم برم دستشویی گریه می‌کنه

‌بچه انقدر چه توقعی خواهر بیرون راه بره

آبانک خواستی نصب کنی بیا بهت بگم مامان نفس خانوم

پسرمنم همینه میرم تو خاتواده خودمون ازاولش من و بچمو مسخره میکنن تا وقتی برمی‌گردیم ولی قرار نیست تااخر عمر بچسبن بهمون اینم ميگذره

سوال های مرتبط

مامان دُرین🌱 مامان دُرین🌱 ۱ سالگی
احساس میکنم دارم از هم میپاشم..
اعصابم به شدت ضعیف شده همش دارم داد میزنم..
همه تنم زخمه از بس چنگ زده
شروع لجبازی هاش..
کی بود می‌گفت نوزادی سخت‌ترین مرحله بچه داریه..
اینکه خیلی بدتره
حتی دو دیقه گریه هم نمیکنه ولش کنم به خودش یکم برای خودم تایم داشته باشم
بخدا گریه از نق نق کردن خیلی بهتره
از بهونه گرفتن از زدن و لجبازی کردن..
دیشب موقع خوابیدن هی نق میزد دیگه خودم زدم زیر گریه اومده بود سرش رو گذاشته بود رو صورتم هی میگفت مامان.. کم کم خودشم دیدم بغض کرده ول کردم حتی تایم گریه کردنم ندارم
واقعا به من بگین چطور دوتا بچه دارین..
یا نکنه دوتا بشن کار مادر کمتر میشه..
دیگه به مرحله ای رسیده بودم میگفتم نه میخوام تو رو ببینم نه بابات رو برین یه جایی تنهام بزارین
شوهرم که به جای دلداری میگه کاش میمردم از دستم راحت میشدی
دیگه چقدر حرص کردم و عصبانی شدم ناخداگاه زبونم در رفت گفتم مردی اینم با خودت ببر تنها نمیر حوصله ندارم
بخدا میدونم چقدر حرفم بد بود
ولی بیرون میریم هم میبینم بد قلق ترین بچه دختر منه تو مهمونی همه نشستن با خیال راحت این بچه کنار من همش نق نق یا درحال خرابکاری و برداشتن چیزای شکستنی و حساس فقط منتظر میشینم تایم مهمونی تموم شه بربم خونه
فشارای ذهنیم زیاده
یکی باید همش پیش مامانم باشه بخدا وقتی زنگ میزنم صداش میشنوم گریه کرده فقط خودم سرزنش میکنم چرا همش اونجا نیستی
یکی هم اینجا باید پیش شوهرم باشه خب بلاخره اونم زندگی داره محل کارش این شهره..
بعضی وقتا فقط میگم کاش میمردم
فقط میدونم این بچه نبود خیلی راحت تر بودم تمام مصبب این فشار روانی من همینه..
اینم از وضعیت خونه زندگیم..