یعنی خاک تو سر من با این مادر بودنم، آخه چرا منی که وقت و حوصله همین یه بچه رو هم ندارم باید تسلیم حرف شوهرم بشم و یه بچه ی دیگه هم بارداربشم،تا الان که درگیرمشکلات بودیم از این به بعدم اون یکی بیادپس کی برای پسرم وقت بدارم بچه م تازه یه ذره یادگرفته حرف بزنه هنوز خیلی کلمه هارو نمیگه،چه روزا باید دوتایی منوپسرم مینشستیم برام با صدای قشنگش حرف میزد چه روزا باید میبردمش پارک از بازی کردن با مادرش کیف میکرد چه کتابا و بازی فکری هایی که میخواستم براش بخرمو نشد چقدر دلم میخواست یه جشن تولدبراش بگیرم اقوامو دفوت کنم یه شام بدم نشد😔دلم میخواست حداقل بچه مو ببرم براش یه کلیپ برای یکی از تولداش بگیرم نشد حالا یکی دیگه که به دنیا بیاد تمام چیزایی که برای پسرم میخواستم تحت شعاع میره😔چقدر من مادربی فکری ام که عقلمو دادم دست یه مرد بی درک ،میدونم خیلی ها توی حسرت یه بچه ن و این حرفای من که با دوبار اقدام باردارشدم ناشکری محضه ولی واقعا کلافه م ودلم غم داره احساس عذاب وجدان شدید دارم😔😔

۷ پاسخ

عزیزم اینهمه مادر با دوسه تابچه همه چیو مدیریت میکنن،تو هم میتونی،چرانشه ببریش اتلیه مثلا یاکلیپ بگیره ،کاری نداره حتما میشه،بادوتااسباب بازی حتمامیتونی خوشحالش کنی ،ی دو سال دیگه حتما باابجی یاداداشش میتونی ببریش پارک یا پیش دوستاش
خیلی خوبه ک باهم بزرگ میشن هم بازی و هم فکرهم میشن

کاش اینو اینایی که تو گهواره فقط فکر اینن که اولی تنها نمونه یا فاصله سنی باید کم‌باشه ببینن

چقدرتو منی من وقتی پسرم ۱سال و۶ ماهه بود باردارشدم البته نخواسته وپسرمنم خیلی حرف نمیزنه چقدر غصه خوردم که چه کارهایی که نمیتونم برای پسرم بکنم به خداعوض این که باهاش کارکنم باید همش توی آشپزخونه باشم همش دلم میخواد گریه کنم ولی این دوران هم میگذره الان کمی هرمونات بهم ریخته فعلا باپسرت وقت بگذرون باهاش کارکن من دکترمغز واعصاب بردم گفت خودت باهاش درقالب بازی حرف بزن گفتاردرمان نمیخواد فقط زیاد حرف بزن واجب نیست زیاد براش وسیله بخری باهمون وسایلی که داری باهاش حرف بزن

حال دلت درک میکنم، چون منم این دوره گذروندم ، نمیدونی که چقد بهم سخت گدشت ، وقتی دخترم بدنیا اومد ،وسط تابستون بود ، قبلش من هر روز پسرم می‌بردم پارک و کلی بهش خوشمیگذست اما بعد بدنیا اومدن دخترم تو خونه حبس شدم ، بیچاره پسرم هر وقت بهش نگاه میکردم چقد دلم میگرفت اما الان که دخترم هفت ماه داره خوشحال ترین هستم ، هم پسرم هم من خیلی بهتر و بیشتر از قبل شاد هستیم ، قربون دخترم برم که با اومدنش اینقد جو خونه رو عوض کرد ،نمیگم سخت نیست هست اما شیش ماه باید تحمل کنی،هنوزم سختی هشت اما خیلی بهتر از قبل شده ،اگه دخترم راه بره با پسرم هم بازی میشن و این خیلی خوبه

دیر نشده که ،تا بچه دوم بدنیا بیاد و بزرگ شه و بفهمه حدتقل ی سال طول میکشه،تو این ی سال میتونی جبران کنی عزیزم.
ولی هیچوقت عذاب وجدان نگیر

توکل بخدا دیگ شده بازم خواست خدا بوده و تورو لایق دونسته ک بازم باردار شدی عزیزم.

نگو اینجوری عزیزم چون بارداری ناخودآگاه این حس بهت دست میده حتی تا چند ماه بعد از زایمان ولی بعدش کم کم درست میشه همچی میفته رو روال قبل من دوهفته بعد از زایمان که دیگه گره بخیه رو کشیدم با وجودی که نخ نایلونی از داخل جامونده بود و درد داشتم دخترمو می‌بردم حموم مثل قبل کوچیکه رو میخوابوندم با بزرگه میرفتیم تو اتاق بازی میکردیم میشه دست خودته که چطور پیش بری

سوال های مرتبط

مامان اِی لان Ailan مامان اِی لان Ailan ۳ سالگی
خصوصی

همیشه به ایلان میگم بیا با هم بازی کنیم یه اسباب بازی بده یه اسباب بازی بگیر

اینجا زیادی به دلیل تک فرزندی بچه ها در بعضی خانواده ها به بچه هاشون اهمیت میدند مثلا جا خواب بچه ها تا ۷-۸ سالگی ممکنه تو اتاق پدر و مادر باشه یا مثلا مادر میخوابه پیش بچه

ایلان درجا اسباب بازیشو میده و میگه این برای تو اسباب بازی تو برای من
و دوباره پس میده

خیلی تربیت بچه ها مهمه
میبینم که چقدر بعضی مامانا میگند که بچم میزنه جیغ میزنه یا هر چیز دیگه رفتارهای ایلان رو من خیلی مواقع درست کردم و تا اونجایی که میدونم از سن ۲.۵ میشه درستش کرد به مرور
ولی خب صبر و حوصله بسیار میخواد چندین بار روش صندلی رو گفتم که بازخورد مثبت و منفی داشته ولی خب با مشاورم هم صحبت کردم گفت کاملا روش درستی هست

تربیت کودک یهویی انجام نمیشه کم کم و با انظباط
به مثال غذا نخورد وعده بعدی غذا میخوره نخورد گشنه میخوابه فرداش میخوره
این یه مثاله نه اینکه ظلم بکنیم به بچه نه درست تربیت بکنیم
مامان آرسام و دلسا😍 مامان آرسام و دلسا😍 ۳ سالگی
مامانا امشب دلسا رو پیش دو تا متخصص بردم اولی گفت گوشش به شدت عفونت داره و باید همین امشب ببری بستری کنی وگرنه پرده گوشش پاره میشه🥺😥 و کلی اصرار که حتما ببر همین بیمارستانی که خودم میگم بیمارستان خصوصی بود با شبی ۴ میلیون هزینه، حتی به حرفای من گوش نکرد ببینه چی بگم فقط سریع نامه نوشت برای بستری کردن گفتم خونم اینجا نیست گفت اصلا لندن باشی گفتم آقای دکتر یه بچه دیگه هم دارم که خیلی بهم وابسته اس گفت اینقد میزاییدی چه😐😐 گفتم هزینه اش زیاده گفت خوب ببر بیمارستان دولتی اونجا ده تا مرض دیگه هم بچت میگیره وای که متنفر شدم از هرچی پزشکه با چشم گریه کنون اومدم بیرون چقد یه آدم میتونه بی فکر باشه که بدون درک کردن مادر بچه هرچی دلش میخواد بگه چون به نفع خودش بود بستری کنم تا اونجا پول بیشتری گیرش بیاد خداروشکر که شوهرم بود و جفت بیا پیش یکی دیگه هم ببریمش بردیم پیش یه متخصص دیگه که خیلی هم معروف بود تا معاینه کرد گفت گوشش عفونت داره ولی خیلی کم با دارو درمان میشه و براش آزیترو خارجی نوشت و چقد منو آروم کرد با حرفاش گفت نگران نباش این دارو ها رو بده جلو باد سرد نبرش تا فردا خوب میشه همش میگم خدا خیرش بده نه از اون نه از اون دکتر فرصت طلب که بخاطر حالا درصدی پورسانت جوری منو ترسوند که به گریه افتادم
میخوام بگم تو هر شغلی لازمه اول انسانیت و شعوره