۷ پاسخ

اذیتش نکن منم بچگیام از آدما فراری بودم مامان و بابام هی منو به زور میبردن توی جمع هنوز ک هنوزه برای رفتن توی جمع استرس دارم

حالا شاهان بر عکس،اصلا بچه نداریم دور و بر، ولی شاهان عالیه،حتی با غریبه ها، منم خیلی اجتماعیم،باباشم همینطور

دختر منم همینه🙃🙃

پسر منم هم جایی بریم یکی بپرسه اسمت چیه گردنشو خم میکنه انگار نه انگار طرف نگا نمیکنه😂

حالا زوده مشخص شه . صبر داشته باش. ولی فکر میکنم مهد خیلی رو روابط اجتماعی بچه تاثیر داره. شکر خدا رو دختر من که داشت

هیچ کاری نکن
مکنه درون‌گرا باشه
مادر آگاهی باش و به درون گرایی ش احترام بدار تا شادتر باشه
اگر درون‌گرا نباشه با ورود به مهد بهتر میشه

پسر منم اولش ارومه یهو پامیشه میدوه دیگ باید بشونمش ولی پیش کسی نمیره

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
سلام مامان های عزیز.اومدم با تجربه ی پستونک
اول اینکه من بسیار بسیااار راضی بودم که دخترم پستونک گرفت از همون روز سوم بعد به دنیا اومدن بهش دادم که عادت کنه.و چون بچه ام به شدت کولیکی بود بعد هم دکتر گفت پستونک رو بهش بده که یکم اروم بشه،و پستونک یه جورایی مادر دومش بود،و بعد دکترش گفت حتما از ۲۰ ماهگی تا ۳۰ ماهگی دیگه یواش یواش ازش بگیر،به خاطر فرم دندوناش،خب من چون میرفنم سرکار میخاستم وقتی بگیرم ازش که خودم بیشتر پیشش باشم گذاشتم برا ایام عید نوروز..این چندماهم که داخل اینستا پر بود از این ویدیوویی که پستونک بچه رو بادکنک میبرد که من حس خوبی به این کار نداشتم.اومدم یه دو هفته ای از نظر ذهنی اماده اش کردم با قصه و داستان و حرف زدن و این چیزا،یه روزم بهش گفتم یه مغازه ای هست که اگه بریم پستونکامون رو بهش بدیم به جاش بهمون عدوسکای بزرگ ک خشگل میده ،و دخترم به شدت استقبال کرد،رفتیم ور یه مغازه و به فروشنده قبلش گفتم سه تا پستونکش رو دادیم و دوتا عروسک به انتخاب خودش گرفتیم.خیلییی خوش حال بود،ولی دو شب اول یکم بیتابی کرد،بعدم دیگه خودش میگفت چون من بزرگ شدم پستونگم رو با عروسک عوض کردم
مامان ارس مامان ارس ۳ سالگی
حال روحیم داغونه... نمیدونم بخاطر اینه که دارم پریود میشم یا چیز دیگه... یه سری فکر مثل قطار میاد و میره تو سرم... تک فرزندم همیشه تو زندگیم تنها بودم. پدر فوت شده فقط یه مامان دارم که همه دنیامه سنش دیگه رفته بالا پا درد داره ارتورز داره هر روز یه بیماری جدید فقط هم منو داره که بهش برسم... همش فکر اینکه نکنه یه روز ناتوان بشه تو معزمه....از اینکه همه ی زندگیشو برای من گذاشته من کوچکترین کاری براش نکردم دیوونم میکنه... از طرفی بارها موقعیت مهاجرت برام پیش اومده هربار بخاطر مامانم رد کردم چون نمیتونم تنهاش بزارم... اگه خواهر یا برادر داشتم اینقدر تنهایی اذیتم نمی‌کرد... خیلی وقتها به این فکر میکنم بچه ی سوم بیارم که بچه هام مثل من تنها نباشن ولی موقعیتش اصلا ندارم اون موقع کی به بچه هام برسه کی به مامانم برسه... دخترم خیلی باهوشه کلاس چهارمه یه مدرسه عالی درس میخونه الان یکی رو میخواد پا به پاش کمکش کنه واقعا نمیرسم کارهای پسرم مامانم ... 👇👇👇👇
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ سالگی
سلام خانما. از دیشب همش بغض دارم .
قبلا از دست دخترم عصبی میشدم فقط داد میزدم ولی الان یک ماهی میشه خیلی بد شده .همه کارهای برادر زادمو یاد گرفته کلا هفته ای یکی دو بار میرم خونه بابام ولی برادر زادمو همیشه اونجاست و دخترم خیلی بهش وابستس. جدا از اون هرجا بریم بچه ای ببینه سریع باهاش ارتباط برقرار می‌کنه و هرکاری بچه انجام بده دختر منم انجام میده و اصلا حرف گوش نمی‌ده.دو شب پیش تو هیئت بچه ها رفته بودن خاک بازی اینم گریه رفت پیششون هرچی میگفتم بیا پیش مامانی نمیومد. بعد واسه شام رفته پیش مامان بچه هه نشسته .مامان بچه هه یه جوری با عصبانیت نگاش میکرد.خیلی اعصابم خراب شد رفتم بغلش کنم گریه نشست نیمد. منم آخرشب دستشو کشیدم بغلش کردم و یه نیشگون به بغل پاش گرفتم گریه کرد.دیشب میگه آب رفتم براش دو سه مدل آب آوردم مثلاً تو بطری خودش،تو لیوان و... میگه باز آب و بطری ها رو پرت می‌کنه و گریه می‌کنه نزدیک بود بخوره تو تلویزیون شوهرم دخترمو گرفت پرت کرد اونور گفت لوس احمق .دخترم خیلی گریه کرد بعد اومد بغل من چون تو هیئت اعصابم خرد کرد و خودم هم پریود شده بودم خیلی داغون بودم پرتش کردم اونور.بعد دوباره میخواست غذاها و بریزه و پرت کنه و داشت جورابش رو پاره میکرد منم محکم دستشو گرفتم و فشااار دادم خیلی دردش اومد خیلی گریه کرد .آخر سر بغلش کردم و بوسش کردم .کارهای بد برادر زادمو یاد گرفته اصلا چیز پرت نمی‌کرد با بزنه تو سرش خودش و جیغ بزنه و دیوونه بازی در بیاره همش یاد گرفته .منم دوس ندارم بچه لوس بزرگ بشه هم داد میزنم سرش ولی تا حالا اینجوری که بدرفتاری کنم نکرده بود با دخترم 😔تا حالا روش دست بلند نکرده بودم .خیلی ناراحتم .بچم اینقدر گریه کرده الان اصلا صداش در نمیاد 🤕.فقط من اینجوریم ؟
مامان لیا و دیا مامان لیا و دیا ۳ سالگی
بچه ها من دیگه از دست دخترم میخوام زار بزنم😭😭😭چرا اخلاقش اینطوری شد اخه منی که همه چیزو با زبون گفتم بهش نازشو کشیدم حواسم به همه چیش بود 😔یه چیزی میخواد مثلا شکلات میگن باشه میارم تا من برم اونو بیارم تو خونه قیامت به پا میکنه گریه میکنه سرشو محکم تکون میده پاهاشو میکوبه زمین انگاری که زدمش یا نمیخوام اون چیزو بدم بهش نصف شبا بیدار میشه کریه الکی مدفوعشو نگه میداره از قصد با اینکه یه ساله از پوشک گرفتمش غذا نمیخوره سر سفره اینقدر کلافه میکنه دیگه شوهرم قاطی میکنه دیشب باهام بحث می‌کرد میگفت روش تربیتت اشتباهه این درست نیست اینقدر بهش بها دادی اینطور شده وقتی ادرار و مدوفوع رو نگه میدان میخواست شروع کنه به اینکار یه متکا گرفت گذاشت لای پاش که خودشو با اون فشار بده تا اذیت نشه از نگه داشتن دیگه مونده تو سرش هر جا میریم پاهاشو باز میکنه میگه بالش میخوام لای پام😔😔😔خیلی ناراحتم منی که نمیتونم به بچه بگم بالای چشمت ابروعه و معتقدم همه چی با زبون درست میشه ولی انگار نمیشه کاشکی بچه نمیاوردم من مامان بدی هستم 😔😔😔😔😔😔😔امروز به مامانم گفتم هیشکی به آدم نمیشه بچه داری اینقدر سخته تا بلکه کسی نخواد بچه نیاره همش بعد ازدواج آدم تحت فشاره تا بچه بیاره البته من به خاطر حرف مردم بچه نیاوردم ولی میگم مسی از سختیش‌نمیگه فقط از شیرینیش‌میگن😔