۳ پاسخ

گروه روبیکا نوزادان نارس کوچولو های عجول نوزادزودرس زایمان زودرس 30هفته هفته31هفته35هفته32هفته34هفته29هفته28معجزه هفته33 نوزاد نارس زودرس بچه زودرس بچه نارس مامان ها 

برای عضویت ب ایدی زیردرروبیکا پیام بدین

sss_717113
ثواب داره دوستان حتما اگه کسی میشناسین بهش اطلاع بدین تا بدونه باخواست خدا نوزادان زودرس چقد زود بزرگ میشن وتیزهوش

چرا مگه چه طوری ختنه کردین که سخت بوده من پسر قبلی اصلا متوجه نشدم

😭😭😭من هنوزم افسردگی دارم بعضی وقتا واقعا کم میارم حتی خسته میشم دلم واسه روزای مجردی یا نامزدی اینا تنگ میشه بااینک 25 سالمه میگم زود بود واسه بچه آوردن عجله کردم بعدش دخترمو نگا میکنم ناراحت میشم میگم خدایا من چطور بزرگش کنم عروسش کنم دست کی بسپارم اگ نباشم چی میشه کسی هم پشتم نیس تا راحت تکیه کنم تنهام خیلی حتی اجازه ندارم از گل کوچیک تر ب بچه خودم پاره تنم بگم😔😔😔

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
تجربه من از ختنه:
سلام دوستان خواستم تجربه ختنه رو باهاتون در میون بزارم
از تو دوران حملگی استرس این یه مورد داشتم چون بچه اولم هستش و اصلا تا حالا بچه ای که ختنه بشه رو ندیدم که مثلا از گریه هاش دردش ذهنیتی داشته باشم این و برا مامان هایی که مثل خودم مامان اولی هستن مینویسم
من کلا استرسیم اصلا از فکر خیال این ختنه خوابم نمیبرد شب قبلش که تا صبح پلک نزدم خب دکتر گفت ۳ برابر وزنش بهش استا بده که چون بچه من فاویسم داره همون ۲ برابر دادم گفت نیم ساعت قبل ختنه هم شیر نخوره مراهتون آب قند هم باشه من قبل اون نیم ساعت بهش کامل شیر دادم بردیمش خب پدرش بردش داخل آمپول بی حسی زد گریه کرد بی حس شده بود ها ولی خب چون دست و پاشو گرفته بودن بچه انگار ترسیده بود من‌پشت در اتاق وایساده بودم خودم گریه میکردم😅😅 واقعا ۵ دقیقه طول کشید واقعا بعد بچه رو دادن بهم تو بغلم سریع آرومش کردم دوباره شیر دادم همونجا بهش بچه همونجا جیش کرد بعد هم ادامه روز مثل یک روز کاملا عادی بود سر ۴ ساعت هم دوباره بهش استامینوفن میدادم تا عصر چون عصر دیکه حس کردم مشکلی نداره دیگه ندادم کلا خواستم بگم فکرش از خود پروسه ترسناک تر امیدوارم به دردتون بخوره
مامان آسمان 🩷☁️ مامان آسمان 🩷☁️ ۵ ماهگی
مامان دردونه مامان دردونه ۳ ماهگی
۱۲۸- تجربه ختنه- ۵
تجربه روحی خودم
من که از روز اولی که فهمیدم پسره خیلی استرس اینو داشتم.
وقتی هم به دنیا اومد و مخصوصا سر زردی اذیت شد، اصلا دلم‌نمیخواست درد کشیدنشو ببینم و این استرسم رو صد چندان کرد و حتی میخواستم کلا انجامش ندم ولی خوب این تصمیمات رو با همسرم میگیریم و با هم سر انجام ندادنش نتونستیم توافق کنیم.
من قبلش خیلی استرس داشتم ولی سعی میکردم بی خیال باشم و به روی خودم نیارم. ولی بدن آدم اینطوری نیست. دردونه از نه روز قبلش یبوست گرفت و اصلا پی پی نکرد و حتی بردمش دکتر گفت شقاق گرفته و نمیتونست مثه قبل پی پی کنه مگه با دستکاری یا شیاف. کاشف به عمل اومد که بچه هیچ عیبی نداره، فقط به خاطر استرس من و شیری که با استرس بهش دادم اینجوری شده. الان بدون دارو اوکیه.
شب قبلشم واقعا استرس داشتم. مخصوصا که همسرم نبود و خودم تنها بودم و باید بدون اون میبردمش. ولی به خودم اجازه گریه ندادم. گفتم که باید قوی باشم و حتی تو مطب هم حق ندارم گریه کنم. کسی بابت ضعیف بودن بهت مدال افتخار نمیده جز اینکه همه بگن چقدر کم دل و حساسی.
واقعا هم خودمو کنترل کردم. توی مطب که رفتیم تصورم این بود همه قوی و محکم نشستن و من یه دفعه میزنم زبر گریه ولی کاملا برعکس شد😅 من خودمو سفت گرفته بودم ولی بقیه مامان ها گریه میکردن. فک کن من اونا رو دلداری میدادم!
بعدی...