۱۲۸- تجربه ختنه- ۵
تجربه روحی خودم
من که از روز اولی که فهمیدم پسره خیلی استرس اینو داشتم.
وقتی هم به دنیا اومد و مخصوصا سر زردی اذیت شد، اصلا دلم‌نمیخواست درد کشیدنشو ببینم و این استرسم رو صد چندان کرد و حتی میخواستم کلا انجامش ندم ولی خوب این تصمیمات رو با همسرم میگیریم و با هم سر انجام ندادنش نتونستیم توافق کنیم.
من قبلش خیلی استرس داشتم ولی سعی میکردم بی خیال باشم و به روی خودم نیارم. ولی بدن آدم اینطوری نیست. دردونه از نه روز قبلش یبوست گرفت و اصلا پی پی نکرد و حتی بردمش دکتر گفت شقاق گرفته و نمیتونست مثه قبل پی پی کنه مگه با دستکاری یا شیاف. کاشف به عمل اومد که بچه هیچ عیبی نداره، فقط به خاطر استرس من و شیری که با استرس بهش دادم اینجوری شده. الان بدون دارو اوکیه.
شب قبلشم واقعا استرس داشتم. مخصوصا که همسرم نبود و خودم تنها بودم و باید بدون اون میبردمش. ولی به خودم اجازه گریه ندادم. گفتم که باید قوی باشم و حتی تو مطب هم حق ندارم گریه کنم. کسی بابت ضعیف بودن بهت مدال افتخار نمیده جز اینکه همه بگن چقدر کم دل و حساسی.
واقعا هم خودمو کنترل کردم. توی مطب که رفتیم تصورم این بود همه قوی و محکم نشستن و من یه دفعه میزنم زبر گریه ولی کاملا برعکس شد😅 من خودمو سفت گرفته بودم ولی بقیه مامان ها گریه میکردن. فک کن من اونا رو دلداری میدادم!
بعدی...

۱ پاسخ

🫠🫠.

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۴ ماهگی
۱۲۰، واکسن دوماهگی (۵)
آخرین نکات
زیاد شنیده بودم که واکسن دوماهگی سخته، ولی سخت نبود. فقط چون بار اول یود تنش روحی بزرگی بود برام. از قبلش استرس داشتم. در حدی که وقتی رسیدم خونه بدنم حالت کوفتگی داشت. بعدشم با اینکه چیزی نبود و اتفاقی نیفتاده بود‌ استرس داشتم ولی به خودم گفتم اگه بچه سومت بود یا واکسن چهارمش بود چجوری رفتار میکردی؟ قطعا خیلی معمولی. به این که فکر کردم دیگه کلا ریلکس شدم! فقط حواسم به کنترل تبش بود. همین.
سختی واکسن دوماهگی به همینه که بار اول هست و اون لحظه تزریق واکسن که یه دفعه گریه میکنه و خیلی دردش میاد برای من سخت بود. اولین بار بود اینجوری گریه اش رو میدیدم، بعدش هم بعض کرد و لبهاشو ورمیچید اولین بار بود بغضشو میدیدم😢 وقتی تو بغلم بود ناله های کوچولو میکرد، اولین بار بود ناله اش رو میشنیدم. دلم خیلی به درد اومد براش ولی همه شون موقتی بودن و به هر حال برای هرچیزی یه اولین باری هست.
ایشالا برای شما هم آسون باشه. در حد معمول استرس داشته باشین واقعا سخت نیست که بخواین خودتونو اذیت کنین بابتش😉
مامان پسرقشنگم مامان پسرقشنگم ۳ ماهگی
سلام مامانا تجربم از ختنه سنتی پسرم رو براتون بگم
اولا که اون غولی نیست که فکر میکنین من خیلیییی استرس داشتم ولی الان میبینم بیخود بود بعد اینکه اره بچه اولش بخاطر امپولای بی حسی خیلی درد میکشه و گریه میکنه ولی بعدش اروم میشه دکتر به پنج دیقه ای فاصله میده تا بی حسی اثر کنه تو این زمان بهترین موقع برا بغل کردنه که چه بهتر خودتون باشین چون بچه فوری اروم میشه. از پاهاشم مادرشوهر و از دستاش همسرم گرفته بود مادرشوهرم بخاطر زنانه بودن دستاش اروم گرفته بود و درنتیجه بچه اصلا اذیت نمیشد درحالیکه اقایون یکم سفت میگرن بچه میترسه و باز گریه میکنه از دستاشم همسرم گرفته بود و همش باهاش بازی میکرد و حواسشو پرت میکرد من خودم یکم دورتر نشسته بودم. در حین عمل اصلا گریه نکرد و اونم بخاطر این بود که با ترس و لرز کسی نگرفته بود که بچه هم بترسه عمل که تموم شد خودم بچه رو بغل کردم و ده دقیقه بعد اثر بی حسی رفت و بچه گریه کرد . تقریبا یه یه ساعتی گریه میکنه مخصوصا که مبخواد جیش کنه میسوزه و سعی میکنه جیششو نگه داره . تو این حین سعی کنین حواسشو با اسباب بازی و شعر و بغل پرت کنین بعدم میخوابه ممکنه تا چند ساعت جیش نکنه و خودو نگه داره ولی در کل اولین جیش و یکی دوتای بعدی با گریه همراهه . سعی کنین اونروز دورتون شلوغ باشه که گریه های نی نی رو اعصاب و روحیتون تاثیر نذاره. داروهام به موقع بدین و تمام فرداشم حالش خوب مبشه. پسر من سرماخوردگی داشت و متاسفانه یکم کارمون سخت بود همش بینیش میگرفت و ابریزش داشت ولی منهای سرماخوردگی ختنه به خوبی پیش رفت امیدوارم حرفام براتون مفید بوده باشه و استرس کمتری رو تجربه کنین
مامان شاهان مامان شاهان ۷ ماهگی
تجربه من از ختنه:
سلام دوستان خواستم تجربه ختنه رو باهاتون در میون بزارم
از تو دوران حملگی استرس این یه مورد داشتم چون بچه اولم هستش و اصلا تا حالا بچه ای که ختنه بشه رو ندیدم که مثلا از گریه هاش دردش ذهنیتی داشته باشم این و برا مامان هایی که مثل خودم مامان اولی هستن مینویسم
من کلا استرسیم اصلا از فکر خیال این ختنه خوابم نمیبرد شب قبلش که تا صبح پلک نزدم خب دکتر گفت ۳ برابر وزنش بهش استا بده که چون بچه من فاویسم داره همون ۲ برابر دادم گفت نیم ساعت قبل ختنه هم شیر نخوره مراهتون آب قند هم باشه من قبل اون نیم ساعت بهش کامل شیر دادم بردیمش خب پدرش بردش داخل آمپول بی حسی زد گریه کرد بی حس شده بود ها ولی خب چون دست و پاشو گرفته بودن بچه انگار ترسیده بود من‌پشت در اتاق وایساده بودم خودم گریه میکردم😅😅 واقعا ۵ دقیقه طول کشید واقعا بعد بچه رو دادن بهم تو بغلم سریع آرومش کردم دوباره شیر دادم همونجا بهش بچه همونجا جیش کرد بعد هم ادامه روز مثل یک روز کاملا عادی بود سر ۴ ساعت هم دوباره بهش استامینوفن میدادم تا عصر چون عصر دیکه حس کردم مشکلی نداره دیگه ندادم کلا خواستم بگم فکرش از خود پروسه ترسناک تر امیدوارم به دردتون بخوره
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۴ ماهگی
ما وارد دوماهگی شدیم
آرتا قبلا که پی پی میکرد اصلا گریه نمیکرد
اما الان به محض پی پی کردن جوری گریه میکنه که انگار میخواد نفسش بند بیاد و تا نشوریش هم اروم نمیشه
تایم شیرش که بشه هم جوری گریه میکنه که زمین و زمان رو بهم میدوزه درحالی که اماده کردن شیرش ۱ دقیقه هم زمان نمیبره
موقعی که دل پیچه داشته باشه هم باید یه سره بغلش کنی راه ببری
رفلاکسش داره کم کم زیاد میشه و بالا میاره ولی من همچنان دارم سعی میکنم دفعات شیردهی رو زیاد کنم و مقدارشو کم کنم
لباساش دیگه داره سایزش میشه چون من همه ی لباساشو از برند های خوب گرفته بودم و برند دانالو و نیلی و بی سی سی و... همه قواره دارن
همچنان پستونک(مادردوم)خیلی خیلی به کارم میاد و اگه نبود واقعا خیلی برام سخت بود
بینهایت با باباش خوبه و وقتی غروب علی میاد تا موقع خواب قشنگ با باباش سرگرمه
داره سعی میکنه گردنشو نگه داره ولی فعلا نمیتونه
فردا باید بره واکسن بزنه واکسن دوماهگی
کاملا شیرخشکی شده دیگه و منم اینو قبول کردم چون دیگه کاری از دستم برنمیاد
ایشالله همه ی بچه ها به سلامتی بزرگ بشن🥰
مامان دردونه مامان دردونه ۴ ماهگی
۱۲۹- تجربه ختنه- ۶
تجربه روحی خودم (ادامه)
وقتی آوردنش باز بود و پانسمان و خون و قرمزی سر آلت مشخص بود. تمام دلم ریش شد نتونستم نگاه کنم و چشامو بستم و به خواهرم گفتم من نمیتونم اصلا و رفتم. ولی بعدش دیدم نمیشه، باید بالاسر بچه ام باشم. اومدم بالاسرش و تا الانم خودم همه کارش رو کردم. بیشتر نگران بیقراریش بودم و استرسم برای همون بود ولی خداروشکر اصلا بیقراری نکرد. حتی دیشب باهاش کامل خوابیدم. فقط هر ۴ ساعت استاشو میدادم.
مثه شب واکسن دوماهگیش سرمو چسبوندم به سرش و دستشو گذاشتم نزدیک چونه ام اون یکی دستم نزدیک پاهاش و خوابیدم گه هر وقت بیدار شد و تکون خورد منم بیدار بشم. دو بار بیشتر بیدار نشد که عوضش کردم و شیر خورد و خوابید. بیشترین نگرانیم جیش اولش بود که همونجا تو مطب کرد. چون جیش اول خیلی درد داره براشون. مخصوصا که نمیدونن و بی هوا هم جیش میکنن.
در کل مثه همه مراحل دیگه مادری، سخت نبود در حد تصوراتم، ولی آسونم نبود...اما قطعا بدون استرس راحت تر میگذره. بچم رو سپردم به حضرت زهرا و خودمو سپردم دست خدا. خیلی کمکم کرد این فکر.