۳ ماه گذشت از روزی که آسمان رو دادن بغلم...
از ۱۰ روز بعد ان تی من استراحت مطلق شدم تا شب قبل از زایمان، کیسه آب نشتی داشت، جفت پایین بود، جنین پایین بود، چقدر استرس کشیدم چقدر از خدا خواستم تورو...
بلاخره ۹ ماه گذشت قرار بود ۳۱ اردیبهشت برم مطب تا نوبت سرارین رو برای ۲۰ روز بعد مشخص کنیم
که همون روز به دنیا اومدی با ضربان قلب بالا، با بند ناف دور گردنت...
چقدرر استرس کشیدم
بابات تو هیچکدوم این لحظه ها کنارم نبود به خاطر شغلش
تک و تنها رفتم اتاق عمل و اومدم
اون فشار های رحمی ، اون اولین راه رفتن بعد از عمل
اون فشردن های سینه واسه شیر
هیچکدوم ازون دردا یادم نرفته...
تحمل کردم همه رو که تورو داشته باشم دختر قشنگم
تو آرزوی من بودی
الان باورم نمیشه ۳ ماه گذشته، الان که به یکسال گذشته نگاه میکنم حس میکنم خیلی قوی تر شدم خیلی دردا رو بخاطر تو تحمل کردم
من با تو بزرگ شدم، مامان شدم
هیچی جز تو مهم نیست آسمان...

تصویر
۱۰ پاسخ

چقد قشنگ نوشتی عزیزم🥹بغضی شدم بخدا🥺🥺❤❤❤

مامان آسمان گلی الان آسمان چن کیلوعه می‌دونی دیگه پسر منم هم هفته و هم وزن آسمان ب دنیا اومد و دوسعروزه دیگه میشه سه ماهش واسه اون میپرسم گلم

ای جانم یاد خودم افتادم ک سه ماهه حامله بودم استراحت مطلق شدم

😭😭😭
چرا من باید گریه ام بگیره وقتی هنو نوزادم ده روزشه
انگار مادر بودن بعنی درد کشیدن فقط واس دیدن ی لحظه ناب از لبخندش یا دستش ک میزاره رو سینه ات

وااای بغضی شدم‌انگار اینا رو خودم‌نوشتم🥲
منم دست تنها بودم منم همسرم‌ به خاطر کارش روز زایمان همراهم نبود🥲
منم از ان تی به بعد استراحتی شدم تا ۳۲ هفته
همه اش استرس و اضطراب
آره واقعا این یک سال گذشته بزرگ که نه پیرمون کرد حسابی😅🥲
ولی ارزشش رو داشت🥹🥹

ااای جوونم لباشو بخورم😍😍😋😋

واقعا زیبانوشتی باهر جمله ت گریه کردم و کاملا درک کردم روزای سختی که پشت سر گذاشتمو یادم اومد واقعا قوی شدم دلم پره از قضاوتایه بقیه...

خیلی فوق العاده بود منم با 16 سال سن یه نی نی بدنیا اوردم اونم طبیعی خداروشکر زیاد سخت نبود بران

ازمنم2/31دنیااومد فردا3ماهگیشع🥺🥺

😍😍😚😚😚😚خشکل خانم 😍😚😚 ماشالاه

سوال های مرتبط

مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
معجزه زندگیم...👼🏻
امروز شد ۳ ماه که صدای گریه و خنده های قشنگت مهمون زندگیمون شده و هر لحظه خدا رو شکر میکنیم برای بودنت....
مهیار قشنگم... از روزی که به دنیا اومدی تک تک لحظه هامون با اینکه کلی سختی و چالش داشت اما مثل خواب و رویا گذشته و هنوزم باورم نمیشه تو پسرمی و من ۳ ماهه به لطف بودن تو مامان شدم...🤱
صدای شیرینت وقتی که از خواب بیدار میشی و دیدن صورت ماهت، چشم های سیاه قشنگت، خنده ها دیوونه کننده ات، دست و پا زدنت بعد یه خواب راحت و اروم، صبحم رو بهشت می‌کنه و من اون لحظه کیف دنیا رو میکنم...😍
همین که نگاهم به نگاهت میوفته و از ذوق میخندی و بیشتر دست و پا میزنی از ذوق داشتنت میخوام خودمو تیکه تیکه کنم و فشارت بدم و بچلونمت تا بلکه دلم خنک بشه که بازم نمیشه....🥰😅😋
نمی دونم خدا بخاطر جواب کدوم کارم و کدوم دعاهام تو رو بهم داده... اما تا اخرین لحظه ایی که این دنیا هستم خدا رو برای داشتن تو شکر میکنم و ازش ممنونم که تو شدی پسرم...🥺
شیرین و بامزه، با قیافه مظلومانه وقتی که بغض میکنی...🥺❤
ممنونم ازت که نمک زندگیمون...👼🏻😍

۳ ماهگیت مبارک امید ایندمون🥰☺️

۰۳/۱۳
۰۶/۱۳
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان 🤱۳*
بعد بی حس شدن دکتر شروع کرد به شکافتن شکمم دردی حس نمیکردم ولی حس فشار چاقوی جراحی رو خیلی خوب حس میکردم و بعد یه احساس مکش خیلی زیاد انگار که دارن دل و روده ام رو از تو بدنم میکشن بیرون و بعد صدای گریه آرین و حس خوب آرامش ...آروم شدم
آرین من به دنیا اومد
آرین من سالم به دنیا اومد خدایا شکرت🤲
بعد اتاق عمل من رو بردن اتاق ریکاوری که حدود دوساعتی اونجا بودم تو این فاصله هم یه ماما میومد شکمم رو فشار میداد و هردفعه احساس دردش بیشتر می‌شد چون بی حسی کم کم داشت از بدنم خارج میشد دردش غیر قابل تصور بود انگار روح از بدنم خارج میشه
بعد منو بردن تو اتاق بخش زنان که مشترک بود با یه خانوم دیگه اینجا هم دلم گرف چون دوست داشتم با بچه ام و شوهرم تنها باشم ولی اون شب به قدری شلوغ بود که اتاق خصوصی گیرمون نیومده بود و شوهرم مجبور شده بود دو تخته بگیره
به من حتی پمپ درد هم وصل نکردن فقط چند باری اومدن مسکن تزریق کردن و بار آخر هم شیاف گذاشتن
صبح روز دوم دکتر بهم سر زد ولی چون هنوز شکمم کار نکرده بود نگهم داشت تا وقتی شکمم کار کنه
صبح همون روز شوهرم رفت تا اتاق خصوصی پیدا کنه و شکر خدا یه مریض داشت مرخص میشد و ما جابجا شدیم به اتاق جدید
اونجا تونستم یکم استراحت کنم
بقیه 👈 تجربه زایمان🤱۴
مامان آرین آسمانی مامان آرین آسمانی ۷ ماهگی
سال ۱۴۰۲ بود ۲۳ تیر با کلی مکافات ازدواج کردیم بالاخره بعد حدود ۴ سال
بعد ازدواج حتی ۲ ماه هم نگذشت از عروسیمون ک من ۶ هفته باردار شدم
من میخاستم واقعا اما علیرضا میگفت زود بود ولی به هر حال خوشحال بودیم
تا ۴ ماه اول من شب و روز حالت تهوع داشتم هیچ نوع غذایی نمیخورم و جام تو حیاط و دسشویی بود از بس بالا میاوردم😂🚶‍♀️خیلی حالم بد بود خدایی
از بس بهم فشار وارد شده بود طول دهانه رحمم کوتاه شد و من رفتم اتاق عمل برای سرکلاژ
خلاصه بگذریم ما کلی واسه نینیمون خرید کرده بودیم و انقدددد برنامه چیده بودیم مث همه چشم انتظار ها
روز موعود رسید و من بعد از ۱۲ ساعت درد شدییییید زایمان کردم خدایی خیلی درد کشیدم با کلی بخیه
تا اینکه عشق زندگیم ۳/۲/۱ به دنیا اومد ما خیلی خوشحال بودیم❤❤
بچم ۱۶ روزگی راهی بیمارستان شد بخاطر سرفه و خلط گلو
بعد ۸ روز مرخص شد
بعد ترخیص متوجه شلی نوزادم شدم همه میگفتن بخاطر تاثیر دارو هاس
🙂
ای دل غافل ..........
آقا من حالم بدههههههههههههه
دارم دیوونه میشم بخدا 😭😭😭