۹ پاسخ

بزار بعد از سه ماهگی برو بدنشون خیلی قوی تر میشه دکتر به من کفت اگه بالای سه ماه بود بستری نمیشد دارو میداد

اگر دکتر گفته خب رعایت کن عزیزم یکماه چیزی نیست میگذره
الان ویروس زیاده

بچه گناه داره
نرو بنظرم
یا بچه رو بزار پیش مامانت بدون بچه برو

از اونجا که تو دوراهی‌های زندگی خودم عین چی موندم. نظری ندارم😂

چ دلای نازی😍🧿

من تنها كسيم كه ميگم برو نهايت همه موارد بهداشتي رو رعايت كن

واای عزیزم نرو بخدا ارزش نداره بزار تابستون برو یکم جون کرفته باشه دختر منم همسن دخترت بود بستری شد تا همین امروز کسی نیومد خونمون

رعایت کن بچه خاهرم ریه هاش عفونت کرد ارزش نداره برا صد شبم خوشی هم یه لحظه مریضی بچت ببینی من کشیدم من زجر از دست دادن بچه ام کشیدم سر این که خونم نموندم هر روز ارزو مرگ میکنم هر لحظع

منم دقیقا قرنطینم دلم پوکیده تنها توخونه... خیلی هوای بیرون و عید دیدنی دارم ولی از طرفی استرس دارم ک مبادا دوباره بچم مریض بشه و سروکارش به بیمارستان بیفته.... تنهایی رو ترجیح میدم به اون همه استرس و درد و گریه و بیماری بچم

سوال های مرتبط

مامان تینا مامان تینا ۵ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت سه

خلاصه که زنگ زدم شوهرم ، شوهرمم گفت الان راه میفتم
من از اول هم قصد داشتم مامانمو نبرم سر زایمانم چون ادمیه که استرس میگیره و به ادم منتقلش میکنه و من کلا ادم ریلکسی ام

رسیدم جلو در بیمارستان نشستم رو نیمکت که شوهرم برسه تو همون فاصله زنگ زدم مامانم
مامانم گفت رفتی دکتر؟
گفتم اره گفت چی گفت دکترت کی زایمان میکنی؟
گفتم بخاطر وزن تینا نامه بستریمو داد برای روز جمعه (در صورتی که اون روز سه شنبه بود)
گفت پس جمعه بیاین دنبالم باهم بریم بیمارستان گفتم باشه و یذره باهاش حرف زدم و قطع کردم
مامانم رفته بود خونه مامان بزرگم داشت رب میپخت و کاملا سرگرم رب بود😂

بالاخره شوهرم رسید بعد سه ساعت

اینو یادم رفت بگم که من دو هفته بود دهانه رحمم یک فینگر باز بود و توی مطب دکترم معاینه تحریکی کرد که تا برم بیمارستان شده بود دو فینگر و توی مطب هم یبار نوار قلب گرفتن از تینا

شوهرم اومد و تا کارای پذیرشو انجام داد شد ساعت ۷ شب
رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم همه وسیله هامو دادن دست شوهرم حتی گوشیمو