بچه ها اون دردا که گفتم درد زایمان بود
رفتم بیمارستان پنج سانت بودم
خلاصه کلی درد کشیدم تا نه سانت هم رفتم ولی بچه سرش هنوز پایین نبود
دردا داشت منو از پا درمیاورد جوری که فقط داد میزدم از درد
التماس میکردم برم سزارین چون دیگه دردا داشت بیهوشم میکرد و همونجور نه سانت مونده بودم
خلاصه بردنم سزارین و اونجام التماس میکردم ترخدا بیهوشم کنید زودتر تا دوباره دردم شروع نشده
دیگه چشمامو باز کردم تو ریکاوری بودم و واقعا خوشحال بودم که تموم شده
اینم از تجربه ی امروز من که واقعا روز سختی بود واسم

درد نداری میکن سزارین خیلی درد داری بعدش

خدارو شکر درد نداشت

خوش بحالت سزارین شدی براما دعاکن

مبارکه عزیزم 🩷

عزیزم چقدر تجربه بدی داشتی احساس میکنم منم اینجور بشم ببخشید شما وزن کوچولوتون چقدر بود؟؟؟؟

الهی چقدر درد کشیدی عزیزم
روزی که کیسه آبم پاره شد یا وقتی ماساژ شکمی میدادن با خودم گفتم هیچ وقت درد و استرس این روزام فراموشم نمیشه ولی خیلی زودتر از چیزی که فکر کنم فراموشم شد جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
خداروشکر که فارغ شدی نامدار باشه الهی

بسلامتی عزیزم

قزوینید شما؟

ای جونم بسلامتی زایمان کردی.
با بیهوشی سزارین شدی؟ حاج شفیعی ها جراحی کردت ؟ خوبی الان؟ راضی بودی

خداروشکر، مبارک باشه