۷ پاسخ

وااای دختر من اینقدر مهربوونه که نگو . کمپوت گیلاس بهش دادم بخوره یه دونه گیلاس رو چند ساعت گرفته بود دستش میبوسید و عشق میکرد باهاش . یه برگ سبزی میدی دستش کلی میبوسه میچسبونه به لپش و نازش میکنه . یعنی اینقدر همه چی رو میبوسه که نگو . دستش نرسه ببوسه براش بوست میفرسته . بچه ها رو که دیگه نگو. دختر بزرگه من از اولش هم خشن بود الانم خشنه ولی این مهربونه بینهایت

عرفان منو ببینه گریه میفتی، دستمو میگیره درو باز میکنم براش که اروم شه میکشونم جاو در خونه همسایه که بچه دارن و میگه شیان🥺😂اسم بچشون دیانه

پسر منم دقیقا همینقدر برا بچه ها ذوق میکنه میره بغلشون میکنه صدا از خودش در میاره اشاره میکنه بهشون که بلند شو بریم پیش اسباب بازیا

خواهر من هوس بچه دوم کردی دیگه😁
تنهایی بچرو بهانه نکن😉

نه عزیزم واسه تنهایی نیست دخترمن ک اجیش کنارشه مدام ولی بابچه های بزرگتراز خودش واکنش مثل پسرشماست ولی باهمسن های خودش گیس وگیس کشی🙈

یه بوس یه بغل بعدش هم ۵ تا سیلی😂

واسه همین وقتی بچه هارو میبینه ذوق میکنه دلم میسوزه میگم شاید تو خونه تنها اینجوریه ولی کلا عاشق شلوغی شیطننته مث خودمه ولی شوهرم خیلی اروم و کم حرف خیلی اهل ارتباط نیست

سوال های مرتبط

مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ سالگی
سلام شب همگی بخیر شادی .بچه ها من معمولا سعی میکنم پسرم رو هر روز ببرم بیرون از خونه چون تو خونه همبازی نداره و خیلی کسی رو هم ندارم واس رفت و آمد و همش نگرانم دلش بگیره تو خونه واینکارو معمولا غروب که آفتاب میره انجام میدم چن تا پارک نزدیک خونمون هست هر روز میبرمش یه دونه از اون پارک ها ولی الان چون دست شوهرم شکسته بیشتر خریدها رو خودم انجام میدم امروز صبح چن تا چیز میخاستم که علی رغم میل باطنیم مجبور شدم برم بیرون چون صبح ها خیلی گرمه همه کارامو کردم و با پسرم رفتیم فروشگاه تو کالسکه میزارمش موقع برگشت از فروشگاه احساس کردم که یه ماشین دنبالمه از کنارم رد شد و یه حرف زشت زد ولی کلا مانتوم خیلی بلند بود و گشا.د جلوش هم خودم دکمه زدم از بالا تا پایین آرایشی هم جز ضد آفتاب نداشتم از جلوم رد شد اون حرف بد رو زد و رفت توقف کرد جلوتر تا من برسم بهش موقعی که رسیدم یه چیز بدتر گفت منم گفتم گمشو عوضی با عصبانیت بعد اونم گفت پیاده میشم فلان کارو میکنم آبروتو میبرم به درد نخور من دیگه جوابشو ندادم چون بچه باهام بود خیلی ترسیدم و باترس ولرز خودم رو رسوندم خونه غروب هم پسرمو پارک نبردم مطمئنم که اگه بچه نداشتم یه بلایی سرش میاوردم یه بار دیگه هم بچه نداشتم یه همچین چیزی پیش اومد و من برای شوهرم تعریف کردم بعدش به شدت پشیمون شدم چون حساس شده بود شما اینجور مواقع چکار میکنید واقعا من هیچ چیزی واس جلب توجه نداشتم قیافمم معمولی نه خشگل به نظرم و این روزا داغون و خسته
تا حالا پیش اومده براتون؟