دختر دایم داره مامایی میخونه و دانشجو هستش الان کارورزی میرن توی کمالی و البرز تعریف میکنه که چه اوضاع داغونیه تو بیمارستانای دولتی مخصوصا کمالی که پدر در میارن میگن خانمای باردار بنده خدا ک اونجان رپوش سفید ک میبینن جیغ میزنن انقدر ک هرکی میرسه دست می اندازه معاینه میکنه و اکثرا همشون دانشجو🥲 به دختر دایی منم گفته بودن یرو معاینه کن قبول نکرده بود
میگفت باز البرز تمیز تر بهتر بود اما وای از کمالی
من خودم تخت جمشید زایمان کردم که خیر سرشون خصوصیه دوبار معاینم کردن هرسری یه ماما بود پدری ک ازم دراومد یه بار ۲و نیم شب ک رفتم بیمارستان کیسه آبم پاره شده بود ک ۲ سانت بودم یه بارم ساعت ۷ صبح معاینم کردن ۴ سانت بودم ۹ رفتم اتاق عمل دختر دایم میگه تا ۶ سانت باز شده بودی حالا از اولم گفته بودم من سزارینی هستم اما معاینه رو کردن
نگم از دردی ک کشیدم و زایشگاه مسخره تخت جمشید و معاینه بد ماماش البته یکیش خوب بود همون خوبه میخواست تو معاینه بزنه کیسه آبمو کامل پاره کنه ک بچه بیاد شانش آوردم کیسه آبم گفت بالاس اما مامای خوب و کاربلدی بود اما ماما اول یعنی شیفت شب جونمو در آورد به معنای واقعی کلمه با ناخن بلند انقدر بد معاینم کرد حالا این خصوصی بود وای ب حال دولتیا 😭 من هنوز واژنم درد میاد سر اون معاینه اول و باز شدن رحمم ک تا دکتر بیاد
مامای شیفت شب یعنی اولیه برداشت سون بهم وصل کرد نمونه ادرار گرفت دوباره درآورد یه بارم داشتم میرفتم تو اتاق عمل سون بهم وصل کردن وای ک چقدر بد بود قسمت زایشگاه
اینجا پول میدی اینه وای ب حال دولتی 🥲🥲🥲
دلم گرفت ب حال خودمون ک چقدر درد باید بکشیم و مردا یک هزارم اونو متوجه نمیشن

۲ پاسخ

همه جا باید آشنا داشته باشی تاباهات خوب رفتارکنن من قرار بود خصوصی زایمان کنم اورژانسی سز شدم رفتم بیمارستان دولتی اولش کسی نیومد سراغم بعدا که دیدن آشنام همه دورم جمع شدن بهم میگفتن عزیزم جونم طفلی زایمان طبیعیا که تنهای تنها داشتن اشک میریختن

منم تخت جمشید سزارین شدم بعد زایمان افتادم خونریزی رفتم بیمارستان ماما میخواست معاینه کنه ناخن کاشته بود انقدر جیغ زدم از درد اومدم بیرون گریه ام گرفت تا چند روز نمیتونستم بشینم از دردش گریه ام در میومد ....خیلی بی مسئولیتن اینا نباید ناخن بکارن

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت دو :)

زنگ زدم شوهرم ک‌ بدو بیا دارم میزاعم شوهرم سرکار بود بدو بدو اومد خونه دوش گرفت اومد ک بیاد دیده بود پشت ماشینمون تو پارکینگ ماشین پارچه با ساک بچه و من بدو بدو اومده بود سر کوچه ک اون یکی ماشین رو برداره رسید گفت آجر می‌بری که زایمان کنی😂 چون خیلی سنگین بودن
بارون بهاری نم نم میبارید هوا خیلی خوب بود
رسیدم بیمارستان گفتم دارم میزاعم چون شکمم خیلی کوچیک بود اول فکر کرده بودن زایمان زودرسه و نهایتا 6 یا ۷ ماهمه بعد چک کردن دیدن ن بابا ۴۰ هفتمه
معاینه کردن ۳ سانت بودم یه ماما همراه خیلی خوش اخلاق اومد گفت من ماما همراه شمام هر چی خواستی بگو گفتم باشه لباسام رو عوض کردم و شوهرم و مامانم اومدن پیشم همون ک دراز کشیدم رو تخت خوابم برد از خستگی دور دور خر و پف میکردم بعد ۳ ساعت اومدن بیدارم کردن برای معاینه گفتن ۶ سانتی گفتم غذا میخام بهم غذا دادن هر ده دقیقه میگفتم گشنمه بیمارستان رو روی سرم گذاشتم تا دوباره غذا و آبمیوه دادن شوهرم کمرم رو می‌مالید ک‌دوباره خوابم برد پرستار به شوهرم گفته بود این خانوم از موارد استثناس که خوابیده بدون هیچ چیزی
دیگه ساعت ۶ صبح بود ک.....!
مامان حلما مامان حلما ۷ ماهگی
پارت ۲
با این حرفش انقدر خوشحال شدم گه نگو به مامان گفت دمپایی و آبمیوه خرما بیارین بستریش میکنیم
خلاصه ساعت ۱ظهر بود که منو بستری کردن
بهم لباس دادن لباسامو عوض کردم
و ۱ونیم یه قرص زیر زبونی بهم داد یه آمپول هم بهم زد و مثانمو با سوند خالی کردن
ساعت ۲ دیگه فهمیدم درد دارم من اولش دراز کشیده بودم بعدش بلند شدم راه میرفتم و سوره انشقاق رو میخوندم ساعت ۳ اومدن معاینه کردن شده بودم ۳ سانت
باز ساعت ۴ونیم دوباره اومدن معاینه کردن شده بودم ۵ سانت و دیگه اونجا‌ماما همراهم اومده که منو ورزش بده
اسکات میزدم رو صندلی برعکس مینشتم و اون کمرمو ماساژ میداد حالت سجده میشدم
دیگه اومدن کیسه ابمو زدن بعد ساعت ۵ یک دانشجو اومد به ماماهمراهم گفت مریضتون چن سانته گفت ۵ سانته دانشجو گفت عه پس تا ساعتای ۸ اینا زایمان میکنه انشالله ساعتو نگا کردم دیدم ساعت ۵ تو دلم گفتم وای خدایا کی این دردو میتونه تحمل کنه تا ساعت ۸ شب
دقیقا دردام هر ۴ دقیقه بود و یه درد وحشتناک زیر دلم‌می‌گرفت انگار تریلی از زیر شکمم رد میشه
ماماهمراهم گفت برو تو دسشویی اونجا هر موقع دردت میگیره زور بزن
مامان امیر مامان امیر ۶ ماهگی
پارت سوم:
خانوم ریاحی خیلی مهربون و صبور ورزشها رو کمکم کرد انجام بدم تو حموم آب ولرم گرفت رو کمرم ماساژم داد دید من هیچی نخوردم جون ندارم رفت به همسرم گفت زیراندازو دمپایی و خوراکی بگیر که گرفت و آورد یه یک میلیون شد دیگه یه خانومی اومد ساعتهای ۱۰ونیم بازه بود زد کیسه آبو پاره کرد و بعدش معاینه کرد شده بودم ۷سانت باز دوباره دردا می‌گرفت ول میکرد تا یک ساعت بعدش شدم ده سانت همشون خوشحال شدن انگارقراره اونا بزان😆
باز رفتم دستشویی یهو‌ گفت پاشو سرشو دارم میبینم برو رو تخت
سریع رفتم روتخت و گفت زور بزن زوربزن ولی نمی اومد سرش میومد باز من زورم تموم میشد رفت برام ماسک بی دردی آورد فقط حین درد میزاشت رو دهنم کامل میپوشوند ومیگفت زور بزن کل دردهای اصلیم ۳ساعت بود
دردی که واقعا دیگه خیلی تحمل میخواست یک ساعت بود خلاصه تو اتاق یه ده دوازده نفری بودن بالا سرم گلاب به روتون من چون هیچی نخورده بودم هم اسهال هم استفراغ شده بودم کل تخت کل زمین خیلی خیلی کثیف شده بود ولی با این حال اصلا براشون مهم نبود و فقط به من توجه میکردن و می‌گفتن زور بزن یهو داد زد سرش کامل اومد یه زور محکم بزن از اول تا آخر ماماهمراه دستمو محکم گرفته بود یه دانشجوها هم اون یکی دستمو
خلاصه فشار آوردن رو شکممو بچه اومد بیرون ساعت۱۳:۵۰دقیقه ۳۹هفته و یک روز ۱۹ اردیبهشت با وزن۲۹۰۰قد۴۳ دورسر ۳۳سریع همشو چک کردن و گذاشتنش بغلم خیلی حس خوبی بود و توی همین حین ۳نفر بخیه زدن یکی اصلی بود که داشت یاد دونفردیگه میداد درد میومد اما دیگه بچه بغلم بود قابل تحمل بود ۳۰تابخیه
بیاید اخرشو بگم...
مامان امیر مامان امیر ۶ ماهگی
پارت دوم:
منو فندوق وارد اتاق زایمان شدیم از تمیزی حرف نداشتن عالی بود یخچال دستگاه فشار دستگاه قد و وزن نوزاد وکیوم همه چیز توی اتاق مجهز بود
رفتم رو تخت دراز کشیدم اومدن باز معاینه کردن یک سانت بودم بهم سرم وصل کردن بخاطر اینکه آب جنین کم نشه ضربانشو چک کردن انقباض رو چک کرد
یه دستگاهم داد گفت هر وقت لگد زد فشار بده دکمه رو
این کارو هر دوساعت یکبار تا صبح انجام دادن ۲شب ۴سحر ۶صبح و۸صبح
دیگه طرفای ۶بود یکی اومد اتاق رو مرتب کنه بهش گفتم همسرمومادرم بیرونن بهشون بگید که هنوز زایمان نکردم آخه تلفن هم نداشتم خبربدم
دستش درد نکنه گفته بود و بعد اومد بهم گفت فکر کردن زایمان کردی...
خلاصه من کل شب رو بیداربودم اونا هم بیداربودن چشم انتظار و خوابم نبرد غذایی هم نخورده بودم رنگم زردشده بود کل شب صلوات و آیه الکرسی که زایمان راحتی داشته باشم و همه مادرا بسلامتی زایمان کنن برای همه دعا کردم
خلاصه روز موعد فرارسید ۸صبح ۶نفر دانشجواومدن تکنیک ها رو یادشون داد و هی معاینه کردن من شده بودم دوسانت ۳نفرشون رفتن ۳نفر موندن باهام تمرینات ورزشی رو تمرین کردن سوال ازم پریدن که بارداری اولته چطوریه نظر پرسیدن و تو دفترشون ثبت کردن
خلاصه من ماما همراه خانم ریاحی۰۹۱۳۱۶۸۰۱۳۴ گرفته بودم ولی یه زایمان داشت اونو انجام دادو سریع اومد پیشم تا اومد دیگه ساعتی ۱۰بودمعاینه کرد دید هنوز دوسانتم گفت من همیشه از ۴سانت میرم پیش کسی ولی دیگه دیدمت وامیسم پیشت ۱۲۰۰هزینه همسرم براش واریز کرده بود

بیاید ادامشو بگم...
مامان ترنج مامان ترنج ۸ ماهگی
سلام شب همگی بخیر
خانمهای عزیز شده تا حالا نی نی ارادی نفسشو حبس کنه؟
دخترم ۶ماه و ده روزشه از تمیز کردن بینیش با پوآر متنفره ب حدی ک خیلی گریه میکنه دیروز ک این کارو کردم گریه کرد محل نزاشتم بهش.اونم هی نفسشو نگه می‌داشت بعد دیگه باهاش بازی کردم و...
ولی از دیشب هرازگاهی نفسشو خود ب خود ب طور ارادی نگه میداره باز رها میکنه..
از صبح نبود باز دوباره داره اینکارو تکرار میکنه.
ب دکتر زنگ زدم گفت یه چیزی داریم ب اسم ریسه ک این اون نیست.
حقیقتش من نشنیدم از کسی این موضوعو. احتمال داره این یه رفتار غلط باشه ک توسط مثلا تشویق یا دعوا کردن توش تقویت شده..ک بیشتر باید نادیده گرفته بشه تا دائم توجه کنید..
مثل دست کردن بچه تو دماغ ک هر چی بگید نکن بدتر میکنه..
تازه ایشون یه پزشک خیلی حاذق و خوب هستن..
شما تو این سن داشتید از بچه هاتون این تجربه رو؟؟اصن قشنگ معلومه خودش داره اینکارو میکنه
خواهرم میگه این از فانتزیاشونه
همسرم میگه یه چیز جدیده یاد گرفته
والا بازیشو میکنه سیرشو میخوره کنجکاویشو میکنه خداروشکر خوب می‌خوابه...
اگه تو این زمینه تجربه ای داشتید لطفا بگید