ای وااای من دیگه اون آدم سابق نمیشم 😔😔😔
من که انقد صبور بودم در برابر مریضی بچه
منی که دختر سه سالم و عمل قلب باز کردن اونهمه مدت تو آیسیو بود چقد صبوری کردم تا خوب بشه 🥺😔
ولی دخترم نازم پر کشید و رفت🕊😭
الان در برابر تب و سرماخوردگی بچم عاجزم 😢
چقد حالم بده 😭
دیروز دخترمو بردیم دکتر خیلی بیحال بود همش میترسیدم بستریش کنن
توی ماشین گریه میکردم همسرم میگفت تو خیلی سخت تر از اینو گذروندی خیلی صبور بودی اینکارا چیه میکنی
آخه اون چه میدونه که تو دل ی مادر چی میگذره 😔😢

۱۶ پاسخ

از خدا میخام فقط ب دلت آرامش بده حال دل خودت و دخترت خوب بشه ،نگران نباش خدا بزرگ سرماخوردگیه زود خوب میشه

بخاطر تجربه تلختونه ، اما خودتو نباز سرماخوردگی زود خوب میشه

الهییییی عزیزم 😔
حق داری از یه جایی به بعد آدم دیگه اون آدم سابق نمیشه 😔

خدا ی دلت آرامش بده و کوچولوت زودتر خوب بشه عزیزم‌‌‌...برو پیش امام رضا آرومت میکنه🥰🥰

خدا ب دلت آرامش بده خیلی سختی کشیدی

حق داری عزیزم. اما بدون گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد. بعدشم قرار نیست اون اتفاق تلخ تکرار بشه

ایشالا خدا به دلت آرامش بده بمیرم برا دلت چی کشیدی 😭😭😭

الهیییی خدا حال دلتو خوب کنه آبجی

ان شاالله خدا بهت آرامش بده خیلی سخته بمیرم برات

بنظر من حق داری زمان میبره تا آدم سابق بشی

عزیزم ناراحت نباش خدا خیلی بزرگتر از این حرفا امیده بخشه ب بندش
شرایط دختر شمام هم سرما داره هم تو سنی هستش ک داره دندونم در میاره اگ اشتبا نکنم ۷ یا ۸ ماهش بود درسته؟

حق داری عزیزم منم پسرم بیماری سخت گرفت آب شدم تا خوب شد الان همش نگران پسر دومم هستم

بخدا حق داری منم عین توام

انشالله خدا ب دلت ارامش بدع

اگر هنوز تب داره دیکلو ۵۰ بزار

وای خدا بخدا همدردیم.....بدجور حالم بد

مقالات مرتبط

رفتار با کودک در جمع
رفتار مناسب با کودک در جمع و در مقابل دیگران
رفتار خودخواهانه کودکان
علت رفتار خودخواهانه کودکان و برخورد مناسب با آن
چگونه کودک را از پوشک بگیریم
چگونه کودک را از پوشک بگیریم ؟+ فرآیند سه روزه
بیماری آبله‌ی میمونی
بیماری آبله‌ میمونی در ایران و میزان کشندگی آن

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ ا.رت 78
درسته خودتم می‌دونی خدا هم شاهده من بین عروسام فرق نمی‌ذاررم...
اما درسته که من تو را یکم بیشتر از اونا دوست دارم....
و دلیلش اینه که تو هم مثل من روزای سخت خیلی کشیدی.....
اما اینو بدون سختی‌هایی که تو کشیدی در برابر سختی‌های من یک در هزار نیست.....
امیدوارم آینده تو هم مثل آینده من درخشان بشه.....
و اینو بدون که بهنام خیلی دوست داره.....
اصلاً روز به بعد دیدم نسبت به مادر شوهرم خیلی فرق کرد.....
اصلاً به قیافش یا به رفتارش نمی‌خورد که توی گذشته همچین سختی‌هایی کشیده باشه.....
به خاطر بارداری مجبور شده بودم که شیر خودم را قطع کنم....
و به دخترم شیر خشک می‌دادم.....
بالاخره روز سونوگرافی رسیده با بهنام رفتیم....
تو راه گفتم بهنام حتماً دوست داری این سری هم بچه‌مو پسر بشه.....
سریع گفت نه اصلاً اینطور نیست.....
من همیشه آرزو داشتم خدا بهم دختر بده ای کاش اینم دختر بشه....
اما اگه نباشه هم هیچ اشکالی نداره تقدیر خداست و رو جفت چشام جا داره.....
مامان علی و زینب مامان علی و زینب ۴ سالگی
مامانا من یک چند روزی ذهنم درگیر این لکه های مادر زادی روی دست و پای بچه هام بود که همش تاپیک می‌ داشتم و میترسیدم که بیماری پوستی باشه که توی جوونی نشون میده الان دوباره رفتم توی نی نی سایت خوندم درد و دل کسایی که دارن این مریضی رو حالم بده خیلیییی ترسیدم چه غلطی کردم رفتم خوندم نکنه بچه هام مریض بشن تو رو خدا دعا کنین آروم بشم بچه شیر میدم😭
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۸۸
نزدیکای ظهر بود که از بیمارستان مرخص شدم....
شاید غیر قابل باور باشه ولی اصلاً سعی می‌کردم صورت بچه رو نگاه نکنم....
خیلی می‌ترسیدم می‌ترسیدم یه وقت مهرش به دلم جوری بیفته که نتونم از خودم دورش کنم....
و باید خودمو کنترل می‌کردم و هرگز به این چیزا فکر نمی‌کردم چون من امید مادر شدنو تو دل یه مادر دیگه زنده کرده بودم....
حتی توی راه خودم بغل نگرفتم بچه رو دادم بغل مادر شوهرم....
تا رسیدیم خونه من رفتم دوش بگیرم....
همونطور که داشتم ل.باسامو در می‌آوردم تا برم ح.موم داشتم با جاریمم صحبت می‌کردم....
زن داداش من دارم میرم دوش بگیرم خودتون بچه رو حمام کنید و هر کاری که دوست دارید انجام بدید لطفاً دیگه در مورد بچه با من صحبت نکنید که این کارو بکنیم یا نکنیم این بچه مال شماست فکر کن خودت بیمارستان رفتی و بچه رو با خودت آوردی.....
زن داداش صورتمو بوسید و رفت....
توی حمام تا تونستم گریه کردم....
من به خاطر حس خوب که به زن داداش داده بودم و هم به خاطر دوری که از بچه‌ام داشتم.....
اما خب من یه دختر دیگه داشتم من یه نور چشم دیگه داشتم.......
مامان 👨‍❤️‍👨❤️🤰 مامان 👨‍❤️‍👨❤️🤰 ۴ سالگی
سلام مامانا من تو این بارداری دوم خیلی حالم بده تهوع شدید بی حالی و وزن ازدست دادم از همه چی خیلی بدم میاد خیلی حالم بده تو هشت هفته ام الان یه قرص تهوع خوردم خواب اوره یه کوچولو داشت روم اثر میذاشت تا چشمام بسته میشد پسرم اذیتم میکردم بعد ۵ ،۶ بار گفتم بذار ببینم ۵ دقیقه خوابم میبره حالم خوب شه باز تا چشمم بسته شد اومد اذیتم کرد دیگه نفهمیدم چی شد بلند شدم انقدر جیغ زدم که من حالم بده چرا انقدر اذیتم میکنی کنترلا پرت کردم خیلی عصبانی شدم هی جیغ میزدم ازته دل انگار پر از خشم و داغونی بودم حالا استرس گرفتم بچه تو شکمم چیزی نشده دارم سکته میکنم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان لنا مامان لنا ۵ سالگی
سلام مامانای عزیز
تو رو خدا حواستون به بچه هاتون باشه ،مخصوصا الان که همش بچه ها بیرون میرن و پارکن ،دوشب پیش ی پسر بچه ۴،۵ ساله از داخل پارک با دوچرخه ی دفعه رفته تو خیابان ماشین بهش خورد و از بین رفت ،خدا برا هیچ کس نخواد چی میکشن پدر و مادرش ،دیگه اون آدم سابق نمیشن ،این دو روزه اونایی که میشناسنشون همه دلآشوبه دارن و ناراحتن ،تو رو خدا بیشتر مواظب بچه هاتون باشید
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان کاملیاو کیاشاه مامان کاملیاو کیاشاه ۴ سالگی
مامانا حالم خیلی بده ازبس گریع کردم دیگ نفسم بالا نمیاد داشتم ظرف میشستم دخترم گفت مامان من دیگ میخام بمیرم توداداشی تنها میشی بعدمن گفتم دخترم چرااین حرف میزنی خدانکنه بعد چنددیقه میگفت مامان من امشب خیلی میترسم میخام بمیرم بیقرار بود خیلی
بعد رفت بالا سرداداشش گفت داداشی من میمیرم تو بامامان تنها میشی
من خیلی میترسم آخه این حرفا چی بود این زد امشب همش بالا سرشم ب گریه کردن
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان سبحان،آیدان مامان سبحان،آیدان ۴ سالگی
مامانا تو هفته ۳۱ دل درد عادیه؟
تکونایی نی نی خوبه ها (دیروز کلی استرس داد بهم تا تکون بخوره)
ولی از صبح که بیدار شدم خیلی کم دل درد دارم ببخشید در حد اینه که آدم اسهال میشه دردش اون اندازس (باعرض پوزش😓)
چیکار کنممممم تورخدا کمک کنید
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 79
بهنام واقعاً رفتارش خیلی خوب شده بود.....
بالاخره رفتیم سونوگرافی و گفتن که بچه دختره.....
بهنام خیلی خیلی خوشحال بود.....
برای ما فرقی نمی‌کرد من دوست داشتم فقط بچه‌ام سالم باشه جنسیت برام واسم مهم نبود....
اما چون تو شهر غریب بودم و می‌دونستم این غربت تا عمر دارم همراهمه دوست داشتم که دختر داشته باشم و بشه همدمم.....
بالاخره دو ماه دیگه گذشت و معلوم شد یکی از جاریامم حامله است....
جاری بزرگم خیلی ناراحت بود...
با اینکه خیلی سعی می‌کرد به روی خودش نیاره اما کاملاً مشخص بود که چقدر ناراحته....
جاریم ۳۷ سالش بود دکتر بهش گفته بود که آخرین راهت رحم جایگزین هست.....
اما جاریم نمی‌خواستی اینو قبول کنه....
شایدم حق داشت هر مادری دوست داره که خودش مادر بشه...
کم کم متوجه شدیم که جاری بزرگم دچار افسردگی شده.....
کاملا حق داشت عروس بزرگ خانواده بود و دو تا عروس کوچکتر از اون هر دوتاشون بچه داشتن....
گاهی با خودم می‌گفتم کاش توی خونه نبودیم....
کاش حداقل هر روز ما رو نمی‌دید
مامان رزا مامان رزا ۵ سالگی
مامانا یه سوال میپرسم اگه دوست داشتید جواب بدین. دقیقا چی توذهنتون بود که تصمیم گرفتین بچه دار بشید؟ یعنی چرا بچه دار شدین؟
علت خود من : من سالها یه کیست تو تخمدانم داشتم که خیلی درد میکرد و رشد میکرد. با دارو خوب نمیشد و دکترا گفتم باید عمل کنم. بعد چندتا دکتر رفتم و همگی گفتن حای خیلی بدیه و ممکن باردار نشی یا خیلی سال درمان کنی تا باردار بشی. منم سه سال بود ازدواج کرده بودم و تو زمان مجردی هم با شوهرم که اون موقع دوست پسرم بود هم خونه بودیم. یعنی سالها بود با هم بودیم و هر غلطی بگی من کرده بودم. دلم تنوع تو زندگی میخواست و با خودخواهی تمام دلم میخواست مادر شدن رو تجربه کنم و بخاطر کسب این تجربه میخواستم قبل اینکه ریسک عمل رو بپذیرم باردار بشم. که همینم شد. من حامله شدم و بعدش تو سزارین دکتر گفت این کیست رو بردارم احتمال بارداری بعدیت خیلی کمه. در اصل من به خاطر اینکه مادر بودن رو تجربه کنم و زمان زیادی نداشتم و نمیخواستم به سختی بیوفتم تصمیم گرفتم بچه دار بشم
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۰
بچه داشت روز به روز بزرگتر می‌شد....
دیگه شروع کرده بود به خندیدن.....
بالاخره بچه جاریم به دنیا اومد...
با اینکه خیلی ازش خوشم نمی‌اومد و واقعاً دلم رو شکسته بود اما باز هم رفتم هم دیدن بچه‌اش و هم خودش.....
دیگه خونمون حسابی شلوغ شده بود سه تا بچه کوچیک داشتیم.....

مادر شوهرم خیلی خوشحال بود همش می‌گفت باورم نمیشه که خدا توی دو سال تمام آرزوهای منو برآورده کرد و هر سه تا پسرم صاحب بچه شدن.....
رابطه با بهنام خیلی خوب بود....
بهنام عکس ظاهرشو رفتارش خیلی قلب مهربون و نازکی داشت.....
گاهی می‌گفت سحر وقتی تو صورت هدیه نگاه می‌کنم خجالت می‌کشم حس می‌کنم کار خیلی بدی کردم....
اما وقتی آرامش می‌کردم می‌گفت نه سحر کار خوبی کردیم ما می‌تونیم دوباره بچه‌دار بشیم ولی اونا هیچ وقت نمی‌تونستن بچه‌دار بشن......
بچه‌هامون داشتن بزرگ و بزرگتر می‌شدن و خانواده ما هر روز داشت صمیمی‌تر از قبل می‌شد....
خیلی جالب بود خونه نه بحثی بود نه دعوایی مه سرشون تو کار خودشون بود و احترامات رو به جا می‌آوردن....
شیطون خانواده بهنام بود....
مامان سبحان و نویان مامان سبحان و نویان ۴ سالگی
سلام مامانا....فردا انشاالله سزارین میشم با دلهای پاکتون برام دعا کنید بچم سالم باشه...انگار همبن دیرور بود تست زدم و ایقد شوکه شدم و انتظارش رو نداشتم همونحا تو حیاط نشستم سیر گریه کردم گفتم خدایا شکرت و لی من الان نمیخواستم شوهرمم میخندید ازم فیلم گرفت گفت میخوام موقعی بزرگ شد نشونش بدم تا سه ماه شوک بودم حالم بد بود بعدشم که قبول کردم هزار تا مشکل جور وا جور و استرس تو زندگیم کشیدم ی بارداری پر از استرس نتونسم ازش لذت ببرم و امشب که اخرین شبه خیلی دلم تنگ میشه برا بارداریم ی حس عجیبی دارم قابل توصیف نیست. برام دعا کنید الان هیچی جز سلامت بچم نمیخوام
مشاهده ۱۷ پاسخ دیگر
مامان قلب های من💙🫀 مامان قلب های من💙🫀 ۳ ماهگی
تو بارداری سرماخوردگیتون چقد طول کشید؟؟؟خوب بشین من الان دوهفته خوب نمیشم هرروز دارم بدتر میشم احساس عفونت داره همه جام انگار
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان محمدسبحان مامان محمدسبحان ۵ سالگی
یه تجربه ای رو باهاتون به اشتراک میذارم شاید بدردتون بخوره
پسرم از چهار روز پیش تب و دل درد و استفراغ داشت یبار بردیم دکتر باز از دیروز اسهال گرفته بود امروز دوباره بردیم دکتر براش آمپول هیوسین برای دل دردش و چند تا دارو دیگه برا اسهالش داد آمپول و زدن اومدیم تو ماشین دیدم پسرم یدفعه خیلی قرمز شد گفتم شاید از گرمای زیاده خلاصه یدفعه تب کرد زنگ زدم مطب گفت زود بیارش منم استامینوفن دادم وزود بردمش دکتر گفت به آمپول هیوسین حساسیت داشته خلاصه شربت سیتریزین داد گفت نیم ساعت بشینید تبش بیاد پایین
دکتر گفت خیلی کار خوبی کردی سریع آوردیش درصورتیکه شوهرم میگفت لازم نیست ببریم تو این گرما
خداروشکر بخیر گذشت
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۱۰۰....
خاله هرروز می‌گفت می‌خوام برم خونم......
و هرچی می‌گفتیم خونت سوخت قبول نمی‌کرد......
کم کم متوجه شد حالم خوب نیس.....
و تا حالمو پرسید زدم زیر گریه.....
خاله.....
جان....
میشه بمونی اینجا....
منم جز تو کسیو ندارم....بمون هم بشو مادرم هم همدمم.....
نه دخترم من مال شهر نیستم.....
اینجا انگار خفه میشم.....
اما بخاطر تو یه مدت میمونم......
تو این مدت اینقد بهم رسیدگی میکرد انقد سعی می‌کرد منو شادنگه داره که من اگه یه روز قرصامو می‌خوردم سه روز نمی‌خوردم.....
اما کم کم اونم به ما عادت کرده بود....
دیگه مثل سابق خونشو نمی‌گرفت......
هم واسه من مادر شده بود هم واسه جاریم......
بهنام گفت خاله انتخاب من یا بمون پیش ما یا بگو برات خونه بگیریم اما بدون بمونی پیش ما بهتره هم پیر شدی هم تنهایی....
هم هواست به ما باشه هم از تنهایی در بیا......
خاله اولش من من کرد ولی بعد گفت باشه .....
خوسحالترین آدم دنیا بودم...
مامان آهو 💕آرسام مامان آهو 💕آرسام ۵ سالگی
سلام مامانا عزیز من دیروز نوبت پریودیم بوده خیلی کمر درد و دل درد دارم ولی نمیشم چی بخورم که زود پریودبشم
مشاهده ۱ پاسخ دیگر