۲ پاسخ

ویروس چی گرفتی عزیزم

انشاالله بهتر بشی عزیزم 🌷❤️
قدم نو رسیده مبارک انشالله زودتر سرپا میشی نینیه خوشگلتو یه دل سیر بغل می‌کنی و میبوسی

سوال های مرتبط

مامان نیلماه🌙 مامان نیلماه🌙 ۲ ماهگی
خب من اومدم با تجربه زایمان (سزارین)✨
من آدمی بودم به شدت ترسو از یه آمپول ساده میترسیدم🫠
زایمانمم یهویی شد یعنی ساعت ۱۲ شب قبلش دکترم بهم گفت فردا بیا برای زایمان
صبح ساعت هشتو ربع رسیدم بیمارستان. کارای بستریمو خیلی زود انجام دادیم طوری که ساعت دهو بیست دقیقه اینطورا بود بردنم اتاق عمل. (البته اینکه دکترم سرعت عمل خیلی خوبی داشت بی تاثیر نبود نذاشت چندین ساعت استرس بکشم واقعا دمش گرم)
قبلش استرس سوندو داشتم ولی باید بگم اصلا دردی نداره فقط در حد چندثانیه سوزش بعدش اوکی میشه. تو اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد اسپاینال تزریق کنه من خودمو خیلی منقبض کرده بودم از ترس همین باعث شد یکم دردم بگیره. بعد بی حسی دراز کشیدم سریع پرده رو کشیدن روم. خلاصه که دخترم ساعت ۱۰:۵۵ دقیقه به دنیا اومد💕
نگم از اون لحظه و حسی که داشتم...واقعا قابل توصیف نیست از خدا میخوان هرکی آرزوشو داره تجربه کنه این حس قشنگو✨
کلی اشک ریختم دخترمو اوردن بغلم کلی بوسش کردم😌
یه ساعت ریکاوری بودم بعدش بردنم بخش
ماساژ رحمی هم تو بی حسی و اتاق عمل برام انجام دادن که من هیچی نفهمیدم (خیلی استرس اینم داشتم🥴)
یه خوبی که بی حسی از کمر داره اینه که دردت آروم آروم شروع میشه با کم شدن بی حسی. من پمپ درد گرفتم و راضی بودم. پنج شیش ساعت بعد رفتن بی حسی درد داشتم بعدش کم کم بهتر شد. آخر شبم سوندو برداشتن و بلندم کردن که راه برم.اولین بار راه رفتن دردناکه یکم بعدش بهتر میشه..
خلاصه همه این سختیا با بغل کردن نی‌نی کامل فراموش میشه جوری که هزاران بار دلت میخواد به اون روز برگردی🥰 شیرین ترین و زیبا ترین خاطره از اون روز برام به یادگار مونده🥲🩷
مامان لیام مامان لیام ۳ ماهگی
📍تجربه سزارینم💕
من ساعت ۶ صبح بیمارستان(کلینیک) بودم و تا عمل شم تقریبا ساعت ۱۰ شده بود چون دکترم مریض اورژانسی داشت بعد از کارای پرونده سازی و پذیرش و لباس و سروم ک یکساعتم طول نکشید تا ۱۰ منتظر موندم خیلی خسته شده بودم که بالاخره صدام زدن تا اتاق عمل رفتم یهو استرس بدی گرفته بودم😢😅جوری که اشکام بند نمیومد رفتم داخل بعد از اینکه سوند و وصل کردن( چند ثانیه درد بدی داشت😑) گفتن بشینم برای آمپول بی حسی که تو نخاع زده شد کمی درد داشت ولی قابل تحمل بود سریع خابیدم یهو پاهام گرم شد و دیگ حسشون نمیکردم دکترم اومدخیلی استرس داشتم و بخاطر همون تنگی نفس گرفتم دکتر بیهوشی بالا سرم بود و حواسش بهم بود بهش گفتم نفسم نمیاد برام تنفس مصنوعی گذاشت شروع کردن ب عمل یه چیزایی حس میکردم رو شکمم ولی دردی نداشتم پسرم بدنیااومد گذاشتن رو صورتم حس خیلی خوبی بود اصلا قابل توصیف نبود🥺🥰 بعدش رفتم ریکاوری یکساعت اونجا بودم بدنم مخصوصاگردنم خیلی گرفته بود هی خودمو به چپ ک راست میکشیدم در صورتی که نباید تکون میخوردم بعدمنو بردن اتاقم و بعد پسرمم آوردن پیشم ی شب بیمارستان بودم با پمپ دردی ک از قبل با خودم برده بودم زیاد نداشتم فقط اولین بار میخاستم از تخت بیام پایین خیلی درد داشتم و همینجوری ک راه میرفتم ازم خون میرفت در کل فقط از تخت میخاستم بیام پایین راه برم یا بشینم خیلی درد داشت وگرنه دیگ دردی نداشتم
_ در کل از عمل و دکترم راضی بودم و جای بخیه هم درد نداره و عفونت نکرد
📍توصیم اینه ک حتما پمپ درد بگیرین برا من ک خیلی تاثیر داشت
و بعد عمل اصلاا تکون نخورید و حرف نزنین من گردنمو تکون دادم چند روز اول گردن خیلی درد بدی گرفتم
بماند ب یادگار ۱۴۰۳‌.۵.۱۵♥️
مامان خرسی🐻🍯 مامان خرسی🐻🍯 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت تکمیلی
از سزارین بخوام بگم، بعد از بی حسی با اینکه سرمم زیاد تکون داده بودم نه سردرد داشتم نه کمردرد، فقط جای بخیه هام به شدت میسوخت، پمپ درد هم نگرفته بودم، و اولین راه رفتن بعد از عمل به حدی دردناک بود که رنگم سفید شد، سوند رو بعد از بی حسی بهم وصل کردن بخاطر همین چیزی حس نکردم، فقط موقعی که درش آوردن یه مقدار سوز داشت، بعد از عمل هم یه مقدار شکمم رو فشار دادن، ولی چون همچنان بی حس بودم بازم چیزی حس نکردم،
از تجربه خیلی کمی که از طبیعی هم‌داشتم میتونم بگم موقعی که اومدن سوند رو بهم وصل کنن گفتن دهانه رحمت زخم شده، بخاطر معاینه ها، من از اون آدمایی بودم که به شدت طرفدار زایمان طبیعی بودم، ولی بعد از تجربه ای گه داشتم واقعا‌حق میدم به‌کسایی که‌ دوس ندارن طبیعی زایمان‌کنن، خودمم اگه برگردم عقب از همون اولش سزارین رو انتخاب‌ میکنم با توجه به وضعیتی که داشتم، از بیمارستان هم بخوام بگم ولیعصر بیماستان خوب و تمیزیه، ولی از برخورد کادر و پرسنلش زیاد راضی نبودم، از حال الانمم بخوام بگم بعد از ۲ هفته خداروشکر دردام خیلی کمتر شده، فقط گهگاهی تو قسمت بخیه ها احساس سوزش دارم هنوز، این بود کل تجربه ی من، بازم سوالی بود بپرسین میام جواب میدم حتما❤️
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
با کمک پرسنل اتاق عمل از روی ویلچر بلند شدم رو تخت دراز کشیدم ،
اولین بار بود میرفتم اتاق عمل تجربه جالبی بود ،دور برم نگا کردم خبری از تیغ چاقو انبر نبود چون فکر میکردم اتاق عمل پر اینجور وسایلاس ولی اینجا فقط ی تخت بود چراغ بالاسرت ،دوتا دکتر بیهوشی بودن هردو خانوم بهم روحیه میدادن گفتن خودت هم کن و بی حسی زدن (اصلا بی حسی درد نداره ،دردش مثل آمپول های دیگس ک می‌زنیم حتی کمتر فقط فرقش اینه ک تو کمره )تا آمپول زد گفت دراز بکش و دکترم اومد پرده سبز کشیدن جلو روم ،اینقد این پرسنل اتاق عمل مهربون بودن ک واقعا هیچ استرسی نداشتم و فقط منتظر دخترم بودم ،فکر میکردم وقتی شروع به کار کنن دکتر هی میگه چاقو بده تیغ بده سوزن بده ولی اصلا ی کلمه هم تو اتاق عمل ازین چیزا صحبت نکردن بلکه کلا موضوع ی چیز دیگه بود منم سرگرم حرفاشون بودم 😁😅واقعا تو اخلاق درجه یک بودن استرس وارد نمیکردن وقتی میخاستن ماسک اکسیژن بزنن برام گفتم دارم خفه میشم تورو خدا نزنین و گفتن اوکی عزیزم اکسیژن خونت همه‌چیت نرماله ،دکتر عمل ک شروع کرد بی حس بی حس بودم ولی خب حرکات حس میکردم ک‌حس عجیبی بود انگار دارن رو بدنت دست میکشن ولی دردی متوجه نمیشی ،
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان امیر علی مامان امیر علی ۴ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت اول
.
من دکترم سیمین احتشام کیا بود و خودش توی صارم سزارینم کرد. علت سزارینم بریچ بودن بچه بود. هفته۳۷ نامه سزارینمو گرفتم و یه روز بعدش با آزمایش های قبل از عمل و نوار قلب رفتم بیمارستان پیش دکتر بیهوشی و طب قانونی تشکیل پرونده دادم. بهم ساعت ۶ صبح نوبت دادن. شب قبل از عمل از ساعت ۱۰ شب ناشتا موندم و صبح ساعت ۵ و نیم رفتیم بیمارستان. پذیرشمون طول کشید یه کم چون یه نفر مسئول پذیرش بود و کلی آدم. خلاصه پذیرش شدم و رفتیم بخش و سرم بهم وصل کردن و بردنم برای عمل. ولی خیلی بیمارستان شلوغ بود و تا اتاق عمل حاضر بشه و ببرنم داخل نزدیک دو ساعت طول کشید. خیلی استرس داشتم و کمی هم گریه کردم. خلاصه بردنم داخل اتاق عمل، خیلی اتاق تمیز و خوبی بود و پرسنل خیلی سرحال و پرانرژی بودن و باهمدیگه و با من صحبت و شوخی میکردن منم حواسم به حرفاشون پرت شد و یه ذره از استرسم کم شد.بعدش دکتر بیهوشی اومد که آقا بود و آمپول بی حسی برام زد که اصلا چیزی ازش حس نکردم حتی از آمپول معمولی دردش کمتر بود. بعد با یه کم تاخیر پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شدم. وقتی کامل بی حس شدم حالت تهوع گرفتم و نفسم تنگ شد و خیلی ترسیدم ولی بعدش برام ماسک اکسییژن گذاشتن. بعدم شونه هام درد خیلی شدید گرفت و وقتی بهشون گفتم برام مسکن زدن. بعد دیگه خوابم گرفت و آروم شدم و چشمامو بستم و چند دیقه بعدش صدای گریه دخترم اومد. یه کم بعدتر نشونم دادنش و صورتشو به لپم چسبوندن ولی چون ماسک اکسیژن داشتم حس نکردم.
مامان پویان و‌ آنیا مامان پویان و‌ آنیا ۸ ماهگی
من دیروز زایمان کردم دقیقا روزتولد خودم ساعت ۲/۴۵ ظهر .هیج مشکلی نداشتم فقط نوبت دکترم بود اومدم ان اس تی دادم طبق هفته های پیش ولی اینبار درد نشون داد خودمم شب قبلش رابطه داشتم که خیلی اشتباه بود و باعث شده بود دهانه رحمم باز بشه ..خلاصه تو ۳۷ هفته و ۵ روز معاینه شدم و گفت باید بستری بشی ..سز بودم ولی خیلی اذیت شدم شایدم خودم بددردم پمپ دردم گرفت شوهرم ولی قبول نکردن با اینکه دکتر همینجا هم برام نوشت و گفت نسخه رو دادن به شوهرم و رفت گرفت تو اتاق عمل گفتن تو بخش میزنن ولی تو بخش اصلا بهم نزدن بیمارستان دولتی بودم ..بعد از اتاق عمل و ریکاوری و بخش ..اومدم بچمو آوردن مامانم میگفت وقتی آوردنش خیلی سردش شده بود تاحدی ک داشته پاهاش سیاه می‌شده...یادم اومد تو اتاق عمل خیلی سرد بود یه خانمه گفت کولر روشن کنیم وقتی بدنیا اومد خاموش میکنیم من فکرمیکردم بخاطر استرس سردمه ولی واقعا سرد بود ..نگو بچمم بخاطر همین موضوع یهو یخ کرده بود همه اینا باعث شد که بچم پیشم بود و کمی ناله میکرد بردیمش پیش دکتر گفت تامیتونید گرمش کنید تا ساعت ۱۱ شب اگه باز اینجوری بود بستری میکنیم ان ای سی یو ..بچم بستری شد تو یه دستگاه که فقط گرمش کنه ‌‌‌..خودشون فهمیدن این مشکل از اتاق عمل شروع شده شوهرمم عصبانی ک اگه اتفاقی برای دخترم بیفته میام بیمارستانو بهم میریزم از دیشب ساعت ۱۱ بچم پیشم نیست حی میرم شیرش میدم میام تا صبح که گفتن مشکلش برطرف شده فقط منتظریم ۱۲ ظهر زردیش رو چک کنیم میترسم برا این گرم کردنه زردی گرفته باشه ...این تجربه زایمانم بود ..تلخ و سخته ک تو اتاق چهارتخته فقط تو بچت پیشت نیس ..امیدوارم شما زایمان خیلی خوبی داشته باشید و امیدوارم بیمارستان دولتی رو انتخاب نکنید ⚘
مامان پویان و‌ آنیا مامان پویان و‌ آنیا ۸ ماهگی
من دیروز زایمان کردم دقیقا روزتولد خودم ساعت ۲/۴۵ ظهر .هیج مشکلی نداشتم فقط نوبت دکترم بود اومدم ان اس تی دادم طبق هفته های پیش ولی اینبار درد نشون داد خودمم شب قبلش رابطه داشتم که خیلی اشتباه بود و باعث شده بود دهانه رحمم باز بشه ..خلاصه تو ۳۷ هفته و ۵ روز معاینه شدم و گفت باید بستری بشی ..سز بودم ولی خیلی اذیت شدم شایدم خودم بددردم پمپ دردم گرفت شوهرم ولی قبول نکردن با اینکه دکتر همینجا هم برام نوشت و گفت نسخه رو دادن به شوهرم و رفت گرفت تو اتاق عمل گفتن تو بخش میزنن ولی تو بخش اصلا بهم نزدن بیمارستان دولتی بودم ..بعد از اتاق عمل و ریکاوری و بخش ..اومدم بچمو آوردن مامانم میگفت وقتی آوردنش خیلی سردش شده بود تاحدی ک داشته پاهاش سیاه می‌شده...یادم اومد تو اتاق عمل خیلی سرد بود یه خانمه گفت کولر روشن کنیم وقتی بدنیا اومد خاموش میکنیم من فکرمیکردم بخاطر استرس سردمه ولی واقعا سرد بود ..نگو بچمم بخاطر همین موضوع یهو یخ کرده بود همه اینا باعث شد که بچم پیشم بود و کمی ناله میکرد بردیمش پیش دکتر گفت تامیتونید گرمش کنید تا ساعت ۱۱ شب اگه باز اینجوری بود بستری میکنیم ان ای سی یو ..بچم بستری شد تو یه دستگاه که فقط گرمش کنه ‌‌‌..خودشون فهمیدن این مشکل از اتاق عمل شروع شده شوهرمم عصبانی ک اگه اتفاقی برای دخترم بیفته میام بیمارستانو بهم میریزم از دیشب ساعت ۱۱ بچم پیشم نیست حی میرم شیرش میدم میام تا صبح که گفتن مشکلش برطرف شده فقط منتظریم ۱۲ ظهر زردیش رو چک کنیم میترسم برا این گرم کردنه زردی گرفته باشه ...این تجربه زایمانم بود ..تلخ و سخته ک تو اتاق چهارتخته فقط تو بچت پیشت نیس ..امیدوارم شما زایمان خیلی خوبی داشته باشید و امیدوارم بیمارستان دولتی رو انتخاب نکنید ⚘
مامان جوجه مامان جوجه ۳ ماهگی
تجربه عمل سزارین و دکترم و بیمارستان
نی نی من ۲۵/۵/۱۴۰۳ به دنیا اومد😍
پارت یک
دکتر سزارینم شهلا شهریور بود ولی مراقبتم شخص دیگه و چون شکم اول بودم و زودتر باهاشون آشنا نشده بودم قبولم نکردن واسه مراقبت از هفته ۳۶به بعد واسه عمل قبول میکنند بیخود نیست به پنچه طلا معروفند ، من چند تا دکتر عوض کردم برا مراقبت و در اخر واسه سزارین ایشون رو انتخاب کردم هیچ کدوم به با دقتی خوش اخلاقی ایشون نبود بادقت آروم و خوش اخلاق اصلا عجله نمیکنند تو ویزیت و هر سوالی دارید با حوصله جواب میدن و کلا سلامت جسم و روان بیمار واسشون مهمه هر چی بگم کم گفتم فوق العاده هستند من تمام عمرم از به دنیا اوردن بچه وحشت داشتم یجورایی شده بود فوبیا و فقط خودم تونستم باهاش کنار بیام و دکتری انتخاب کنم که ته دلم اعتماد کامل بهش داشته باشم و واقعا بخاطر وجود دکتر شهریور بود که من تونستم با این ترسم کنار بیام و از اتاق عمل وحشت نکنم تا پامو گذاشتم داخل اتاق عمل اومدند دستمو گرفتم با نوازشها و صحبتهاشون و توضیحاتشون واقعا باعث آرامش من شدند و من با خیال راحت و ارامش تمام عملم انجام شد بی حس بودم ولی میفهمیدم سوند گذاشتند تو بی حسی بدون هیچ دردی بتادین و پارچه هایی که میزاشتن و برش رو کامل میفهمیدم ولی دردی حس نمیکردم و سخت نبود من واقعا بزرگش کرده بودم ماساژ یا همون فشار رحمی هم یه بار تو اتاق عمل دادند که بی حس بودم یه بار تو ریکاوری یه بار هم وقتی اومدم تو بخش اصلا درد نداشت بازم،
مامان فندق💙 مامان فندق💙 ۳ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان سزارین

وارد اتاق عمل شدم هنوز لرز داشتم، من اینقدر تجربه زایمان خونده بودم و آشنا به کارا که اصلا استرس نداشتم
فقط یه لحظه وقتی چراغهای اتاق عمل رو دیدم تو دلم گفتم حالا یه هفته دیگه هم مونده بود تو شکمم هم خوب بودا😅
خلاصه تو اتاق اینقدر همه مهربونم بودند و ازت سوال میپرسم که به استرس فکر هم نکنی، دیگه دکترم اومد و یکم باهام حرف زد و پروسه بی حسی شروع شد
آمپولش خیلی درد نداره و در حد یه آمپول معمولی بود و پا شروع به داغ شدن و بی حس شدن می‌کنه
تا جایی که زدن بتادین رو حس کردم ولی حس سردی و گرمی نداشتم و دیگه چیزی حتی حس نکردم و به خاطر پارچه جلوم چیزی هم نمیدیدم فقط یکی دو جا تکونهای خیلی شدیدی می‌دیدم ، یکم حالت تهوع داشتم که برام ضد تهوع زدن. با شروع عمل من فقط یاد همه میافتادم و دعا میکردم که صدای گریه شو شنیدم و آوردن گذاشتنش روی صورتم، خیلی صورتش داغ بود و حس خوبی داشت.
بعد آوردنم ریکاوری ، که همچنان لرز شدید داشتم ولی به خاطر هیتر گرم شدم و آروم شدم.