۱۱ پاسخ

من چون سفت کردم از ترس دردم اومد زخمم شد

خانمی میشه بگی وسایل برای خودت و بچه چیا دادن؟ و اینکه فیلم برداری هزینه اش چقدره؟

بخش شبنم

تصویر

اینا رو ول کن امپول بی حسی درد داره 😂

مبارکه

مبارک باشه عزیزم

مبارک باشه عزیزم الهی پا قدمش پر از خیر و برکت و عشق باشه

چه خوب به سلامتی مبارکت باشه خوش بحالتون مارم دعا کنید

مبارک باشه
سزارین بودین یا طبیعی؟

به سلامتی عزیزم
منم شنبه سزارینم برام دعا کن

چه خووب
مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
(بیمارستان میلاد لاهیجان)
پارت چهارم:واسه پذیرش رفتیم بخش مادر همراه من دو تا خانم باردار دیگه اومده بودن واسه پذیرش که یکیش دکترش دکتر خودم بود و فهمیدم ک دکترم روز عمل من ی عمل دیگه داره،تو بیمارستان اون روز آزمایش خون دادم،نوار قلب دادم و دکتر بیهوشی منو ویزیت کرد و کارام برای شنبه آماده شد از اونجایی ک من آدم معذبی هستم دوست نداشتم با کسی تو ی اتاق باشم واسه همین درخواست اتاق خصوصی دادم و بعد زایمان فهمیدم چقدر کار درستی کردم که اتاق خصوصی گرفتم🥴
خلاصه اون روز کارم تموم شد و اومدم خونه و همچنان استرسی نداشتم و ریلکس بودم که واقعا برام جالب بود این موضوع😳
تو این فاصله ی روزه تا زایمان خانواده همسرم چند بار اومدن پیشم و بهم سر زدن و همش سعی می‌کردن بهم روحیه بدن و میگفتن نه تو دختر قوی هستی خیلی خوب زایمان میکنی و میای فامیلام  و دوستام بهم زنگ میزدن بهم انرژی میدادن و تو راس همه مادرم وپدرم و همسرم بودن که خیلی بهم انگیزه میدادن🙂
مامان nazi&nora مامان nazi&nora ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲
آخه میخواستم دکتر خودم منو عمل کنه
اما ساعت ۳نصف شب دردام شدید تر شد و خودم رفتم به پرستارا گفتم وچون زایمان پیشرفت کرده بود اورژانسی منو اتاق عمل بردن و من از درد داشتم میمردم و با بدترین حالت آماده برای سزارین شدم درحالیکه دکتر شیفت میخاست عملم کنه و من با درد شدید بودم خلاصه رفتم رو تخت عمل امپول بی حسی در مقابل اون دردا برا من اصلا درد نداشت من بی حسی تو پاهام رو حس کردم و دردام آروم شد ولی لرزش دستام که نمیدونم به خاطر ترس بود یا بی حسی داشتم که دکتر بی هوشی گفت طبیعیه بعد دو سه دقیقه صدای دخترم رو شنیدم که تو اون شرایط از ته دل خندیدم و خوشحال شدم که سالمه و صورت زیباش که همه ی پرستارا ازش تعریف میکردن عمل تقریبا یه ربع طول کشید ومنو تو ریکاوری بردن اونجا صدای همسرم رو می شنیدم که حالمو از پرستار میپرسه ولی من لرزش شدید داشتم تااینکه داشتن منو به بخش انتقال میدادن که دخترم و خواهرم وهمسرم رو دیدم که همه خوشحالن .
تجربه زایمانم خوب بود ونمیدونم که چه حکمتی بود که به خاطر ۳تا۴ساعت دکتر خودمم عملم نکرد و این ناراحتم میکنه .
مامان نیهان مامان نیهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان نیل آی مامان نیل آی ۹ ماهگی
پارت دوم :
داخل بخش ی رب نشستم و خیلی استرس داشتم استرس عمل نه استرس اینکه سر عمل گلاب به روتون دسشویم بگیره🙈🙈 چند بار رفتم سرویس و بعد خانومی که پرونده سزارین رو تکمیل میکرد صدام زد و رفتم مشخصاتو کامل کنم یهو گفتن مریض دکتر اصغرنیا و صدری بیاد در صورتی که اول اسم منو گفته بودن...حتی خود اون خانم هم عصبانی شد ... خلاصه اون سه نفر رفتن و بعد پرستار اومد خون گرفت ... ضربان قلب و نوار قلب و چک کرد و بردن ی اتاق دیگه بزای سوند وصل کردن فقط ی لحظه سوزش داره بعد بی حسی دیگی چیزی متوجه نشدم...
بعد بردن به سمت اتاق عمل خواهرم اومد ی لحظه جلو پیشونیمو بوس کرد ... بعد من با اسانسور رفتم ی طبقه دیگه ... وارد اتاق عمل شدم ماما و پرستار و دکتر بیهوشی خیلییی مهربون بودن طوری رفتار میکردن که استرسم رفع بشه ...ولی من اون لحظه به این فکر میکردم که ی روز پشت در ی اتاق عملی مادرمو از دست دادم و حالا خودم تو ی اتاق عمل دیگه دارم مادر میشم خیلی اون لحظه ها هم تلخ بود هم شیرین بخاطر تجربه لحظه مادر شدن...
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
خلاصه تا گفتن بستری اشک تو چشمام جمع شد
پرستار گفت به همراهت بگو کارای بستری رو انجام بده
مامانم پشت در بود و همسرم پایین
طاقت نیاوردم بدون دیدن همسرم برم بستری بشم
این بود که گفتم زود برمیگردم رفتم با همسرم یکم تو حیاط قدم زدیم همینجوری داشتم گریه میکردم
تا اینکه بلاخره آروم شدم و اومدم برای بستری
لباسامو عوض کردم و روی یکی از تختها دراز کشیدم
دو نفر دیگه هم بودن توی اتاق یکیشون خیلی داشت درد میکشید
به من باز همون وسایل نوار قلب رو وصل کردن
و یک سرم زدن بهم
هر لحظه فکر میکردم میان و بهم آمپول فشار میزنن تا دردام شروع بشه
البته خودم هر ده دقیقه دردم میومد ولی خیلی کم بود
دوباره اونجا سه بار از جنین نوار قلب گرفتن و همه گزارش هارو برای دکتر فرستادن
تو این مدت اون دوتا خانم دیگه که بنده خدا ها از دیروز تو بیمارستان بودن زایمان کردن هر دوتاشون
پا قدمم خوب بود براشون انگار یکیشون دختر یکیشون پسر
تا زایمان کردن اومدن و راحت شامشونو خوردن و بچه شونو شیر دادن
خلاصه گزارش هامو که دکتر دید گفت که برای عمل آماده م کنند
مامان آرسام😻❤️ مامان آرسام😻❤️ روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان سزارین
بیمارستان مهر پارت ۲
پذیرش من یک شب قبل بود ساعت ۱۱ شب که تا کارهای اداری و ازمایش …انجام شد حدود ۱۲نیم اینطوریا شد
تنها اعصاب خوردی من از این بود که دکترم گفت یازده شب ۲۵ آبان برو بیمارستان بستری شو
و نگفت صبح چه ساعتی برای عمل میادش
خلاصه همه میامدن ساعت ۶_۷ پذیرش میشدن بعد میرفتن عمل و من همچنان منتظر دکتر بودم و خبری ازش نبود اینجا داشتم کلافه میشدم دیگه زنگ منشی زدم میگفت میادش ولی چه ساعتی نمیگفت ده بار زنگ زدم و بحث کردم باهاش اخه میرفتم پذیرش بخش میگفت اطلاع نداریم کی میاد خلاصه .قبل رفتن تو اتاق عمل یه پرسنل بخش نوزاد اومد گفت بعد عمل نوازد ملاقاتی نداره و چندساعت بعد واکسن ازمایش هاش همراه با خودت ب بخش میاد اون وسط هم طلب شیرینی کرد و سرهمی قبول نکرد و گفت بلواز شلوار بده) یهو یه پرستار بود یا پرسنل بخش اومد صدام زد گفت بیا بریم اتاق عمل منم هول شدم فقط زنگ همسرم زدم بیا منو دارن میبرن مامانم همراهم بود فقط با مامانم خداحافظی کردم ساعت ۱۰ نیم یا ۱۰ بودرفتم از بس انتظار کشید تا صدام زدن بدون خداحافظی و بغل همسرم رفتم دنبال اون پرستار برای عمل تو بدو ورد شنل بود و چادر دادن بهم که رو لباسم بپوشم بعد منو فرستادن یه جایی که کل بیمار ها و پزشک ها بودن من بگو تا وارد شدم زدم زیر گریه دلم همسرمو میخواست فقط با مامانم ک همزاهم بود خداحافظی کرده. بودم. خلاصله اومدن سوالات مربوط حالا دارو خاصی بیماری خاصی از اینجور سوالات پرسیدن…
صدام زدن و گفتن برو اتاق عمل شماره ۸
دور تا دور یه فضا پر از اتاق عمل بود
خلاصه من وارد اتاق عمل شدم کرک پرم ریختااا
با اینکه سابقه رفتن ب اتاق عملو داشتم اما این اتاق با اتاق عمل قبلی فرق داشت..
مامان نعنا مامان نعنا ۷ ماهگی
تجربه سزارین قسمت اول
من میخواستم کلا به صورت اختیاری سزارین بشم اما اورژانسی سزارین شدم 🤣
روز دوشنبه سوم اردیبشهت بود که رفتک برای نوار قلب جنین گفتن صبحانه بخور و بیا اینم بگم من هم دیابت بارداری داشتم هم فشتر خون بارداری و روزای اخر فشارم تا ۱۹ هم بالا میرفت
خلاصه سوم رفتم برای نوار اما خوب نبود گفتن پاشو راه برو دوباره یه چیز شیرین بخور بیا دوباره رفتم جنین حرکت نداشت و تماس گرفتن دکترم گفت اورژانسی بفرستینش عمل اخی نگم که چه استرسی گرفتم اون لحظه چون همسرمو‌ فرستادن بره خونه کارت ملیمو بیاره مامانم رفت که لباس خودمو بچمو بیاره تا اونا بیان منو اماده کردن بردن اتاق عمل بگم که پاهام زیر تنم داشت میلرزید
میخواستن سوند بذارن گفتم لطفا تو بی حسی برام بذارین پذیرفتن لباسامو پوشیدم رفتم اتاق عمل اینقدر اورژانسی بود عملم که بعد عمل از شوهرم رضایت عمل گرفتن
تو اتاق عمل فشارمو گرفتن بازم بالا بود دکتر بیهوشی اومد تا بیحسم کنه
ادامه پارت دوم
مامان اورهان 👼🏼💙 مامان اورهان 👼🏼💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت سوم
که هر چقدر بازم التماسشون کردم قبول نکردن و مجبور شدم بر کردم خونه که دکترم گفته بود اگه بازم قبول نکنن فردا صبح بستری شو که شیفته خودمه بیام عمل کنم صبح زود پاشدم رفتم برای بستری و بستری شدم ولی بازم بیمارستان گیر داد برای بریچ بودن بچه و دکتر خودم هر چقدر گفت من دیروز سونو کردم و بچه بریچ بود بازم بیمارستان چند دقیقه قبل تشکیل پرونده فرستاد تو خود بیمارستان سونو تا مطمئن باشه که دروغی در کار نیست خلاصه که بازم بریچ بود و رفتم برای عمل که حالا استرس بی حسی کمر و سوند رو داشتم به شدت که درد سوند کمتر از درد سرم بود و درد خاصی نداشت الکی به خودم استرس داده بودم و همچنین تو بی حسی من اصلا هیچی حس نکردم و پرسنل اتاق عمل هم عالی بودن کلی باهام موقع عمل حرف زدن و مشغولم کردن و کلی آهنگ های عالی باز کردن ولی من سختی اتاق عمل رو تو سر درد دیدم که سرم داشت منفجر میشد و یه ربع نکشید که صدای آقا اورهان رو شنیدم و آوردن نشونم دادن
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇