۱۲ پاسخ

با چشم خیس خدارو بہ عابروے فاطمہ زھراش قسم دادم بہ پاکے و معصومیت حضرت رقیہ قسم دادم بچتون سلامت کااااملش رو بدست بیارہ حضرت زینب خودش دست شفا بیارہ بہ کل بدنش
حتما حتما ھمین اتفاق میوفتہ خواھرعزیزم امیدت بہ خداباشہ

درخواستمو قبول میکنی

عزیزم ایتا گروه داریم بچه های تاخیریه شمارتو بده ادد کنم

من که کشیدم این روزا درک میکنم هر ثانیش سخت میگذره 🤦

بعد ۱۲سال بچه دار شدم همیشه ب مامانم میگفتم مامان خدا منو نمیبینه گریه هامو تحقیر شدنم مادرم میگفت مامان خدا هر که رو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر اذیتش میکنه خدا حیلی دوست داره سخته اما کم نیار بسپار به بالایی عجب معجزه میکنه

خیییلی سخته😔 💔💔💔💔

با یک بچه ک خیلییی اسونه ۲ سالش ک شد عالیه میتونی سمت هر شغل یا هنری بری
ولی با دوتا بچه خیلی سخته

الهي عزيز دلم چي شده مگه نينيت؟

الهی بگردم میدونم چی میگی عزیزم اما بچه چ گناهی داره منم یوقتایی کم میارم اما بعد میگم بچه تقصیری نداره خودش ک نخواسته بدنیا بیاد اکنا هم فقط پشت و پناهشون ما هستیم

عزیزم از خانه رشد کمک بگیری بنظرم بهتره

نی نی کوچولوت مشکل چی داره

ای خواهر گفتی التماس داغ دلم تازه شد

سوال های مرتبط

مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
کسی هست بچش‌ انحراف چشم داشته باشه؟؟😞😞😞
دخترم یکمی انحراف داشت ۸ ماهگی بردیم دکتر گفت تا ۲ ماه روزی ۲ ساعت چشم راستشو ببندیم ، بعد ۲ ماه که رفتیم گفت خوب شده ۲ سالگی بیارید ببینم.
ولی چند وقت بود حس میکردیم یه وقتایی انحراف داره که امروز‌ بردیم دکتر گفت یه وقتایی نیست کاملا انحراف داره و باید عینک‌ دائمی‌ بزنه و شاید بعدا نیاز به عمل داشته باشه😭😭😭
خیلی ناراحتم آخه چرا این بچه باید تو همه چی اذیت بشه چرا هرروز یه داستان جدید یه درد جدید اضافه میشه خدااا من واقعا پشیمونم بچه دار شدم که انقدر عذاب بکشه...😭😭
از لحظه تولدش سیانوز‌ ، عمل قلب باز ، تشنج ، عفونت ریه ، تاخیر حرکتی ،مننژیت ، حالام‌ انحراف چشم😭😭😭
چرا ما باید انقدر‌ سختی بکشیم اونم سر بچه اول که آدم پر شوق و ذوق و آرزوعه‌...😭😭😭
به خدا دلم نمیخواد هیچ جا برم که بچه های دیگرانو نبینم حسرت کارایی که دخترم نمیتونه بکنه بخورم... بچه میبینم فقط تو دلم ماشالله میگم که نکنه به خاطر حسرت من چشم بخوره بچه مردم... زن حامله میبینم قلبم درد میگیره از اینکه یه بچه دیگه قراره بیاد توی این دنیای کوفتی که همش درد‌ و عذابه..‌😭
مامان آرین و عرشیا مامان آرین و عرشیا ۲ سالگی
سلام از طرف یه مادری که تو تاریکی شب و تو خلوت خونه داره شام میخوره و به هفته ای که بهش گذشت فکر میکنه...به هفته ای که پسر کوچولوش بهونه گیر شده بود و هرچی میخواست فقط گریه میکرد..به هفته ای که شوهرش انقد از کار خسته بود که همش بی حوصله بود وقتی میومد خونه...به شبایی که نفسم کم میومد انگار یه چیزی رو سینه م خوابیده بود....به وقتی که دست یکی رو روی پیشونیم حس کردم و فکر کردم شوهرمه اما یهو یادم اومد سرکاره و من تنهام..به اینکه چقدر دوست داشتم برم دو روز خونه مامانم و نشد....حالا من وقتی شوهرمو پسرم خوابن دلم گرفته از اینکه چرا در مقابل گریه های پسرم و بهونه گیریاش صبور نبودم....منی که پسرمو شوهرمو واطرافیانمو خیلی دوست دارم و جونم براشون می‌ره اما یه وقت ناخواسته دلشون رو میشکونم....خدایا منو ببخش بخاطر اون وقتا که دلشون رو شکوندم..دلم میخواد صبح که بیدار شدم خدا بهم یه صبر بده تا دیگه بچه مو دعوانکنم یا عصبی نشم ازش....پسر قشنگم منو بخاطر وقتایی که عصبی میشم ببخش...بخدا من خیلی دوست دارم