۱۲ پاسخ

مامان خوشگلی باز من که عذای برگشتن به کار رو دارم خیلی دلم میسوزه و استرس برگشت به کار رو دارم
هر چیزی تایم خودش رو داره الان تایم نی نی داشتنمون هست ان شاءالله چشم به هم بزنیم این دوران میگذره و از رشدشون بیشتر لذت می‌بریم زندگی همین لحظه هاست یه روز برای همین ثانیه ها دلمون تنگ میشه که چه کوچولوی نازی بود ماشاءالله آقا شده خانم شده

عزیزم طبیعی هست
به خاطر تغیرات هورمونی و افسردگی بعد زایمان هست
خستگی بارداری و درد و فشار زایمان که از تنت بره بیرون با کوچولوت عشق میکنی به خودت سخت نگیر حتماحتما قرص آهن هاتو بخور

عزیزم خودتو ناراحت نکن همه ما همین طوره شرایطمون بلاخره بچه داری پر از چالشه
اگه سخت بگیری سختم میگذره
انشالله کارت رو روال میوفته در آینده هم سر کار میری هم تفریح و استراحت میکنی 💕

ناشکری نکن خانمی خیلیا هستن دوست داشتن حس الان شما رو داشته باشن

وایی چقد منیی تو

من خواب ندارم یه پسر مدرسه ی دارم این یکی همش رو پام یا داره نق میرنه ولی شیرش بخوره من این سختی هارو به جون میخرم چون میگذره ولی مغزی که. دیگه داغون شده اون دیگه درست نمیشه

منم همین حسو داشتم، اللن یکم بهترم

عزیزم منم مثله شما هستم چون الان نشستم خونه و فقط پسرم رو نگه میدارم و سر کار نمیرم

منم همینم
منتظرم نه ماه مرخصیم تموم شه برگردم سرکار پرستار بگیرم
وافعامن ادم خانه داری و بچه داری نیستم

منم همینم بخدا
فقط کارم شده توی خونه موندن
حسرت تا سرکوچه رفتنو میخورم
شوهرم حتی شبایه نمیگه بربم‌دور بزنیم هوات عوض شده 😩

منم همینطور
فکر کنم تا یکسال اول زندگی همین برنامه باشه بعدش امیدوارم درس بشه

من حاضرم خوابش درست بشه گریه نکنه تو سرم درعوض هیچ جا نرم
بخدا خستم از بی قراری هاش

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
شوهرم خیلی کم حوصله و جو‌شی هست قبل بچه دار شدن تحملش، می‌کردم دعوا و بحث داشتیم ولی نه در حد الان و شرایط قابل تحمل بود. اما از وقتی بچه دار شدم هروز باهم بحث و درگیری داریم
با اینکه تو غربت بچه داری میکنم و قلبه بچه ام مشکل داره و شرایط روحی خیلی داغونی دارم شوهرم فقط به خودش و خوابش که بهم ریخته فکر میکنه هروز بچه ام که صدا میده غر میزنه و به من بد و بیراه میگه اونقدر حرصم داد که شیرم خشک شد 😭و بچه دو ماهه را از شیر گرفتم. بچه ام مریضی قلبی داره دکتر گفته نباید سرمابخوره ولی به حدی غر میزد که برگ چند روز خونه بابات تا من بخوابم و خسته شدم بچه ام را آوردم شهرستان با اینکه میدونست خونه بابام اینا خیلی ها میرن و میان و هوای شهرستان خیلی سرده و شرایطش خونه بابام خیلی بده ما را فرستاداینجا بابام خیلی سیگار میکشه ولی تو اتاق بچه ام نمی‌کشه سعی میکنه رعایت کنه ولی خوب تو اتاق های دیگه هوا آلوده هست چند روز پیش هم دست روم بلند کرد که گفتم چرا به بچه ام بد و بیراه میگی به نظرتون با همچین شوهری می‌ه ادامه زندگی داد؟ خیلی به این که لچه ام بی بابا بشه فکر میکنم و تحمل این شرایط هم برام سخته شما جای من بودید چیکار می‌کردید؟