۱۱ پاسخ

سخت گیری افراطی بچتا منزوی میکنه ببین گلم میخواهی قالیت کثیف نشه ی زیر انداز بنداز و خودتم رو زیر انداز بشین ی بشقاب بذار بازی کنه تو غذا بده تا زمانی ک عادت نکرده رو زیر انداز غذا بخوره لطفا مهمونی تعطیل کن بذار لباساشا کثیف کنه مگ چی میشه لباسای تو خونشا ارزون خرید کن . دستت کثیف میشه برو بشور با دستمال پاک کن خودش یاد میگیره تا سه سالگی هر کار کنی نمیتونی تربیت کنی فقط باید درست رفتار کنی تا خودش باهات بیاد جلو پا برهنه اجازه نده چون بعدا هر کار کنی یاد نمیگیره

به حرف خاله ات اصلا گوش نده بچه از الان باید یاد بگیره بشینه یه چیزی بخوره بعد بشه دوسالش دیگه هرکار کنی نمیتونی بهش بفهمونی راه نرو دختر ابجیم ۱۱ سالشه چون از اول مادرشوهرش خیلی دخالت میکرد الانم راه میره و یه چیزی میخوره دیگه اجیم هرچی میگه ترکش نمیشع شما اون زمان بگو باشه و کاری که خودت فکر میکنی درست انجام بده

ببین اول و آخر خودت باید تصمیم بگیری

پزشک که صحبت میکرد میگفت تا دو سالگی بزارید بچه ها تجربه کنن و هرچی میخوان دراختیارشون بزارید چون چیزی از اطراف متوجه نمیشن

اما از دو تا چهارسال برای هرچیزی که ازت خواست باید قبر کردن و بهش یاد بدی و بعد خواسته شو‌عملی کنی

من خودم بچم از وقتی راه افتاده باید درکنارش راه برم و غذا بخوره
اما قبلش کنارمون سر سفره میشنست و غذا میدادم

الانم‌نیاز باشه به قابلمه و بشقاب و قاشق و لیوان کنارش میزارم سر سفره یکم هم غذاشو میریزم توش،با اونا بازی میکنه و کثیف کاری منم کنارش بهش غذا میدم

من منشی یک پزشک بودم به حدی بچه رو آژاد گذاشته بودن که من همیشه تو شوک بودم .مادرشون که پزشک بود میگفت دخترم تمام رو فرشی رو با لاک نقاشی کرده و کلی عکس گرفته بود و میخندید این یک مثال کوچکی بود حالا .بعضی وقتا من سرسام میگرفتم از دستش اما خانواده ش خیلی راحت بودن و البته بچه هم پر از اعتماد به نفس و قوی بود مثلا من نقاشی میکشیدم اونم میکشید من میگفتم مال من خیلی از مال تو قشنگتره میگفت خوب معلومه شما خیلی از من بزرگتری 😅فکر کن بچه ۴ ساله .

سخت گیری باید باشه ولی نه افراطی ، الان با این توضیحات به نظر من شما سخت گیرهستید، مثلا غذا رو بده خودش بخوره ولی ی زیر انداز بنداز زیر پاش ، هندوانه رو چون آبش میریزه و راه هم میره اینو خودت بده، نگران لباساش نباش بزار کثیف کنه بادست که نمیشوری که خسته بشی این چیزای کوچیک باعث شکوفایی استعدادهای درخشان میشه و شما جلوش رو میگیری

تصویر

خالت راست میگه انقد به بچه هی بگو بشین ی جا بشین ی جا خوب کوفتش میشه الان ک خیلی کوچیکه مثلا حالا میوه اشو برداره بره اونوربخوره اصلا بره پیش اسباب بازیاش بخوره اسکال نداره چیزی نگو گناه داره اما غذاشو خب زیرش چیزی بنداز ک بشینه هرجاش دلش خواست بخوره تا کی میخای بزور تمیزومرتب قاشق بزاری دهنش؟ از دوسه ماه قبل ک غذای جامدوشروع کردی بچرو میزاشتی تا خودش بخوره وعادت درست غذاخوردنو یاد بگیره ک رو لباسش نریزه نه اینکه بترسی ازاینکه لباس تمیزش کثیف بشه و بگی همون بهتر ک خودش نخوره وخوذم بدم معلومه ک بچه میخاد غذاشو بشناسه باهاش ور بره توام درکنارش غذاشو کم کم بزاردهنش از یه جایی ب بعد باید قید تمیزی رو برای ی مدت کوتاه بزنی حداقل . لازم نیست خونه کسی ک بچه زیر ۶سال داره همیشه مرتبو تمیز باشه

بچه باید تمیز خوردن تمیز بودن رو یاد بگیره..خواهرزاده من تا دستمال زیرش نباشه غذا شروع نمیکنه..من وقتی طی میزنم دخترم عادت کرده تا خشک نشه از رو فرش نمیره رو پارکت یا دستاشو میشورم تا خشک نکنم نمیره چون دیده من اب دستمو زمین نمیریزم..فردا بری جایی یه خوراکی بدی میخواد پاشه رابیفته شاید صابخونه بدش بیاد ولی بچه شما عادت داره...نکن از الان خیلی چیزارو یادش بدی بهتره

منم برا بچه اولم مثل شما بودم
الان 7سالشه هنوز حوصلش نمیشه خودش غذاشو بخوره
نمیدونم بخاطر اینه که نذاشتم مستقل باشه یا نه
الان برا دخترم رو فرشی میندازم میدم دست خودش
خیلی هم میریزه و پخش میکنه
میگم بلکه تو غذا خوردن مثل داداشش نشه

من سخت گیر بودم ولی دخترم زیر بار نمی رفت منم ولش کردم آزادانه ریخت و پاش می کنه

نمیتونیم با این دومورد بگیم ک سختگیری یا نه ولی با بچه ی کوچیک خونه ت تمیز نباشه لباس بچت هم تمیز نباشه درک میکنن

نه اون وقت بچه بد عادت میشه با روش خودت تربیت کن نزار کس دیگری دخالت کنه

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱۶ ماهگی
خانوما سلام خوب هستید
میخواستم یه چیزی بپرسم ازتون
من با مادرشوهرم اینا که زندگی میکنم پدرشوهرم یچه های منو خیلی دوست داره از همین حالا داره به بچه های من میگه بزرگ که شدیم با خودم همه جا میبرمتون دامداری داره ظهر میره اونحا شبا هم اونحا میمونه به پسرم میگه یکم بزرگ شو با خودم میبرمت پیش خودم بمونی اونجا نمیدمت به اینا ولشون کن اینارو هم پدرت منم هم مادرت فقط یکم بزرگ شو

خیلی دلهره میگیرم از این حرفاش چون پسرمم بیرون خیلی دوست داره از همین حالا برا بیرون رفتن گریه می‌کنه خیلی میترسم وابسته خانواده شوهرم بشن هر دوتاشون دیگه نفهمن من مادرشونم میترسم به من وابسته نباشن و پسرم بره و اصلا نزدیک من نیاد از الان داره تو گوش بچه ها من میخونه که یکم بزرگ بشید همه چی در اختیارتون میزارم فقط پیش من باشید
نوه پسری هم یدونه داره که پسر منه همشون دخترن
دلهره شدیدی افتاده به جونم پسرم خیلی وابسته منه بیشتر از پدرش ولی میترسم بزرگ که شد بره طرف اونا و دیگه به من نزدیک نشه
پدرشوهرمم که عاشق پسره
۲ و سال نیم مونده تا خونمونو بدن بریم از این خونه ۷ ساله دارم باهاشون زندگی میکنم خودم نزاشتم بچه دار شم
میترسم بعد خونه دار شدنمون بچه هام خونه نیان همش بمونن اینجا
چیکار کنم این فکرا نیاد سراغم چیکار کنم اروم بگیرم 😭😭😭خیلی کلافم