پارت سه..مامانمو دیدم دیگه گریم گرفت حواسم به خودم نبود که دیدم دکتر اومدبا دوتا پرستار..مامانم دستامو گرفت و یکیش شکممو فشار داد و اون یکی از پایین دست کرد و هی فشار میداد و من فقط جیغ میزدم آخر سرم داد کشید گفت خودتو سفت کنی می‌برمت اتاق عمل ..خیلی بد بود پرستار گفت چون خونریزی کردی و اون آمپول رو زدی اینجوری شدی وگرنه واسه بقیه انقددردناک نیست فقط ماساژ میدن شکمو..خلاصه مردم و زنده شدم ولی وقتی بچه رو آوردن همش یادم رفت وقتی بغلش کردم البته دردام زیاد بود پمپ درد گرفتیم و شیاف..منو یه روز بیشتر بستری کردن و روز آخرم وقتی مرخص میشدم خلاصه پرونده رو پرستار خوندنی فهمیدم حین عمل هم خونریزی کرده بودم..خلاصه با همه سختی هاش گذشت و زایمان چه طبیعی چه سزارین سختی خودشو داره و شیرینی خودشو هم داره خدا نی نی همه رو حفظ کنه پسر منم توش..مامانای حامله هم به سلامتی بارشونو زمین بزارن و اقدامی ها دامنشون سبز شه

۹ پاسخ

الهی خدا نگهدار خودت وپسر کوچولوت باشه❤❤

عزیزم تجربت مثل منه دقیقا منم امپول هپارین میزدم شبش رفتم ان اس تی بدم اورژانسی سزارین شدم دقیقا صبحش هم هپارین زدم از کمر بی حس شدم

الهی نی‌نی‌ت قدمش پر خیر برکت باشه براتون❤️❤️🌹🌹

مبارک باشه گلم

عزیزم خیلی بغض کردم یا تایپکت. خدا رو شکر خودت و نی نی سالم هستین. انشالله به سلامتی و به خوشی بزرگش کنی و موفق باشه تو زندگیش. خوش قدم باشه انشالله

مبارکه عزیزم ، منم میخوام سزارین اختیاری بشم شما کدوم بیمارستان و کدوم دکتر رفتی؟ هزینش چقدر شد؟؟

خوش قدم باشه برات انشالله بزرگ بشه برات جبران کنه با موفقیتاش😊

عزیزم شما آب دور بچه ات زیاد بود چیکار کردی،زیر چند تا از تایپیکات پرسیدم،فک کنم ندیدی چون جواب ندادی
الان منم همین مشکل خوردم آب دورش یهو از ۱۷شده ۲۴

خوش قدم باشه برات عزیزم چشمتم روشن🥹😍♥

سوال های مرتبط

مامان آوا مامان آوا ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۳
خلاصه منو بردن اتاق خودم و دخترم هم بعدش زود آوردن پیشم دردام کم کم داشت شروع میشد ولی خب همش بهم مسکن میزدن و پمپ درد هم داشتم ولی فکرکنم تاثیر خاصی نداشت مسکن هایی که خود شخص دکتر میگفت و اونا میزدن تو سرم خیلی خوب‌ بودن.
راسی تو اتاق عمل شکممو فشار دادن که خب بیحس بودم هیچی نفهمیدم
ولی وقتی بی حسیم رفت تو اتاق دوسه بار دیگه هم فشار دادن که من مردم و زنده شدم دااااد میزدم از دردش ، شوهرم و مامانم دستامو گرفته بودن و پرستار فشار میداد ولی خب همین کار باعث شد کلا تا الان که خونه ام خونریزی خیلی کمی داشته باشم.
بعد یکی اومد منو بلندکنه راه بریم بلند که شدم خون ازم رفت و سرم گیج رفت و فشارم افتاد و از حال رفتم ولی درد اونجوری نداشتم فقط فشارم خیلی افتاد که پرستار بیخیال شد گفت بخواب بعدا دوباره میام
بعدش کلا درد خیلییی زیادی که نشه تحمل کرد نداشتم همه چیزم خوب بود بچم هم شیر میدادم که اولش خب‌ آغوز بود ولی از ۳۱ خرداد شیرم اومد کامل و بچم هم میخوره و سیر میشه خداروشکر
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان محمد آرسام مامان محمد آرسام ۱ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم
رفتیم بیمارستان و تا رسیدم بیمارستان دیدم دکتر خودم داره میره انگار عمل داشته قبلش
منو دید و اومد معاینه کرد گفت همراهیش بره کارای بستریش رو بکنه
به پرستار ها هم گفت سریع بستری شه هشت سانت بازه😶
دیگه لباس دادن پوشیدم و بردنم سمت تخت ها
کیسه اب و پاره کرد🤦🏻‍♀️
تو سرم فک کنم آمپول فشار بود تزریق میکرد چون تا تزریق میکرد یه درد بدی میومد سراغم
هی فشار داد شکمم و گفت زور بزن
منم هرچی زور میزدم نمیشد
با اینکه سرش و میگفتن می‌بینیم ولی نمیتونستم زور بزنم
بردنم تو یه اتاق دیگه که از این تخت های معاینه داشت
اونجا نمیدونم چیشد و چم شد که مثل دیوونه ها شدم ترسیدم ینی
لنگ و لقد میزدم به همه جا😂😂
حتی پام یبار خورد به دکتر 😂😂
دیگه تیغ و اورد و زد و بعدشم بچه اومد 🥲 و دردا رفتن
بچه رو گذاشت رو شکمم
واییی که اون لحظه شیرین ترین لحظه بود 🥺
بعدشم یه بیهوشی تزریق کرد که بخیه بزنه
بیدار که شدم دیدم به فاصله پنجاه متر تقریباً اون طرف تر یه بچه لخت رو تخته 😑 نی نی من بود
ما ساک لباس هم برنداشته بودیم🤦🏻‍♀️😂
که اون فاصله زایمان من شوهرم رفته بود دنبال مامانم و رفته بودم ساک بچه رو برداشته بودن و اومدن
و نی نی من همون جا یکم سرما خورده بود
انگار نمیتونستن یه چیزی رو بچه بندازن😑
خلاصه که بعدش رفتیم رو تخت اولی و به بچه شیر دادم و بعد تایم ریکاوری رفتیم تو بخش
انشاالله که همتون به سلامتی نی نی هاتون رو بغل کنید
با این که طبیعی اون لحظه درد داره اما بازم بهتر از سزارین هست که بعدش به سختی باید به بچه شیر بدی کاری انجام بدی
تخت کناری من سزارین بود و واقعا خداروشکر کردم که تونستم طبیعی زایمان کنم بازم😁
مامان ماهک🎀 مامان ماهک🎀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من 😩😂
روز قبلش دکترم گفت دو فینگر باز شدی فردا صبح برو بیمارستان واسه طبیعی منم اومدم و کارای بستری انجام دادم برام سرم فشار وصل کردن و کیسه آبمو پاره کردن ساعت 11بود تا 12دردا قابل تحمل بود همون دو فینگر بودم بعد از اون دیگه اصلا قابل تحمل نبود برام کل بیمارستان رو ینفری رو سرم گذاشته بودم با جیغ های بنفش😂
خلاصه رسیدم به 3 سانت دیگه داشتم میمردم و جیغ میزدم و موهای سرم رو میکندم یکی از ماما ها گفت مادرت همراهته زنگ میزنم بیاد پیشت حدودا یک ساعتی منتظر بودم نیومد دیگه اعصابم خراب شد سرم فشار درآوردم رگم خونریزی کرد و افتادم توی راهرو دیگه دوباره گذاشتن سر جام معاینه شدم رسیده بودم 5سانت ماما گفت بذار کمکت کنم دهانه رحمت رو باز کنم زودتر تموم شه در همین حین مامانم هم اومد تو اتاق و تا وقتی که به 9سانت رسیدم پیشم بود بعدش دیگه گفتن برو بچه وقتی اومد بیرون کل درد هام تموم شد حدود ساعت 11تا 3ونیم زایمانم طول کشید ولی کلی بخیه خوردم😂😂 خلاصه با این همه دردی که داشتم بازم برگردم عقب طبیعی رو انتخاب میکنم سوالی بود درخدمتم
مامان نیهان مامان نیهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان رَستا مامان رَستا ۵ ماهگی
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۸ زایمان 💙☺️👶🏻
خلاصه با خودم عزمم و جزم کردم و وقتی دردم گرف خیلی محکم زور زدم ماما گفت باریکلا آهااا آره بزن بزن بزن سرشو دیدم بزن زور بزن افرین دختر خوب بعدم سریع لباساشو پوشید نشست جلو پاهام که نی نی رو بگیره😍💙
منم هم چنان داشتم محکم و با تمام انرژیم زور میزدم که یهو دیدیم نی نی رو کشید بالا یه پرستار دیگه اومد نی نی رو گرف بعدم سریع گذاشتنش رو شکم من 😍 ساعت ۱ ظهر
وای اصلا باورکردنی نبود!
این نی نی که گذاشتنش الان رو شکم من این پسر منه؟؟ همونه که ۹ ماه تو شکمم بود؟؟ همونه که با هر تکونش قند تو دلم آب میشد؟؟ حالا گذاشتنش رو شکمم 😭 چه حس ناب و بی نظیری بود!!! کو اون همه درد ؟؟ کجا رفتن ؟؟؟ مگه من تا همین چند لحظه پیش زایشگاه رو نذاشته بودم رو سرم؟؟ پس چرا الان هیچ دردی ندارم؟ پسرم خودشو رسوند به سینه سمت راستم 😢😍 ماما کنارم وایستاده بود با دستش سینه منو فشار داد سر نوزادم نزدیک کرد و پسرم شروع کرد به خوردن سینه م 😭😱
انگار داشتم خواب میدیدم انقدر پوستش نرم و لطیف بود وقتی رو بدنم بود انقدر آروم بود قربونش برم من. موقع زایمان وقتی داشتن حسین رو میکشیدن بیرون همه گفتن مامان دعا یادت نره همه شون یه حاجتی داشتن همه میگفتن توروخدا برا من دعا کن 🙏🏻
اول از همه از خدا خواستم این طعم قشنگ مادر شدن رو به تمام چشم انتظارای نی نی بچشونه❤️
وقتی نی نی رو کشیدن فک کن ۲ ثانیه بیشتر طول نکشید که حس کردم یه چیزی که چون قبلا ازش اطلاعات داشتم میدونستم چه شکلیه ازم خارج شد که ماما گف جفتت هم به سلامتی خارج شد😊🤲🏻
تماس پوست با پوست مادر و نوزاد دقیقا از ساعت ۱ تا ٢ طول کشید و خب باید بگم خیلی تجربه نابی بود به کل تمام دردای طبیعی رو میشوره و میبره با خودش ... 👌💙
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
دکتر برام سه دز قرص زیر زبونی تجویز کرده بود که هرسه تارو بهم دادن و من هیچ پیشرفتی نکردم و هیچ دردی هم نکشیدم فقط بچم خودشو شل و سفت میکرد ،مامانم از سه چهار ساعت پیشم بود تو اتاق زایشگاه ک دیدم ساعت ۱۱ شب دکترم اومد گفت اماده شو می‌برمت برای سزارین 😍قبل من ی مریض اورژانسی داشت بعدش نوبت من بود ،حالا منو میگی انگار دنیا رو بهم داده بودن ،چون تو زایشگاه از صبح اینقد جیغ داد بقیه باردارارو برای طبیعی شنیده بودم واقعا روحیم تضعیف شده بود و در توان خودم نمی‌دیدم طبیعی بزام 😑مامانم از خوشحالی رفت خبر ب شوهرم و خونوادم بده ،دستیار دکتر اومد سون برام وصل کرد (اصلا نترسین از سون چون فقط ی سوزش کوچیک همون اولش داره )شلوار بیمارستان پام داد کلاهم سرم داد منتظر بودم ی ۲۰ دقیقه ک اومدن کمکم کردن نشستم رو ویلچر راهی اتاق عمل شدم البته قبلش همسرم اومد کفشام عوض کرد خونوادم دیدم با همه خدافظی کردم 🥲😅
یکی از پرسنل مرد اتاق عمل اومد ی سری سوال پرسید بهم روحیه داد منو برد اتاق عمل ....
مامان محمد امین 😍💙 مامان محمد امین 😍💙 ۱ ماهگی
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 مامان آرتین کوچولو🥹🩵😍 ۵ ماهگی
پارت دوم*

خلاصه خودش معاینه کرد گفت دو سانتی. و‌ بخاطر اینکه آمپول هپارین تازه زدی نمیشه عملت کنم الان. من ساعت ۱۱ و نیم زده بودم. گفت یکم صبر کن نوارت تموم بشه و رفت. بعد اومدن بردنم از اون اتاق بیرون. دم پرستاری، دکترم اول گفت برو تو اتاق زایمان تا صبح زود ورزشاتو انجام بده. حتی اتاق خصوصی هم گرفته بودن برام. مامانمم اونجا بود.خلاصه یکم بعد دیدم دکترم با یه پرستار دیگه دارن حرف میزنن و یه برگه که فکر کنم مال nst بود دستشون بود. یه دفعه گفت بریم اتاق عمل🤦‍♀️ منو باش تو شوک بودم بدتر شدم😂 مامانم بهم گفت بدو برو. بهتره اینه که تا صبح درد طبیعی بکشی و بعدشم نشه یه وقت. خلاصه بردنم اتاق عمل. ساعت ۳ بود. همه ی کادر اتاق عمل خواب بودن بیدارشون کرده بودن. همشون میخواستن منو جر بدن😂😂😂 ولی اونکه مال بی حسی بود خیلی خوب بود.
راستی خودم خواستم که بی حسی بشم. دکترمم قبول کرد.
خلاصه نشستم، یه آقایی گردنمو گرفت پایین گفت تکون نده، اون دکتره هم انگاری دوتا آمپول زد. سریع پاهام بی حس شد. ازم سوال کرد گفتم بله بی حسه. خلاصه کارو شروع کردن، یکم حالم بد شد، وقتی هم اون پرده ی کوفتی رو کشیدن جلوم نفسم بالا نمیومد. به یکی اون پسرا تو اتاق گفتم آقااا توروخدا اینو بکش جلوتر دارم خفه میشم.😢نمیدونم چند دقیقه شد که صدای گریه ی بچم اومد🥹🥹 وای باورم نمیشد. چون زن داداشم پارسال زایمان کرد گفت وقتی پاره کرد شکممو قلقلکم شد. منم چنین انتظاری داشتم. ولی من هیییچی نفهمیدم. برا همین صدای بچم که اومد گفتم بچه منه؟ پرستاره گفت آره دیگه.
وای باورم نمیشد🥹🥹 منتظر بودم بیارتش.
واااای قشنگترین لحظه ی زندگیم اونجا بود که پسرمو آورد و صورتشو گذاشت رو صورتم😢😢(الهی خدا نصیب هرکس که دوس داره بکنه)