تجربه زایمان ۳
خلاصه منو بردن اتاق خودم و دخترم هم بعدش زود آوردن پیشم دردام کم کم داشت شروع میشد ولی خب همش بهم مسکن میزدن و پمپ درد هم داشتم ولی فکرکنم تاثیر خاصی نداشت مسکن هایی که خود شخص دکتر میگفت و اونا میزدن تو سرم خیلی خوب‌ بودن.
راسی تو اتاق عمل شکممو فشار دادن که خب بیحس بودم هیچی نفهمیدم
ولی وقتی بی حسیم رفت تو اتاق دوسه بار دیگه هم فشار دادن که من مردم و زنده شدم دااااد میزدم از دردش ، شوهرم و مامانم دستامو گرفته بودن و پرستار فشار میداد ولی خب همین کار باعث شد کلا تا الان که خونه ام خونریزی خیلی کمی داشته باشم.
بعد یکی اومد منو بلندکنه راه بریم بلند که شدم خون ازم رفت و سرم گیج رفت و فشارم افتاد و از حال رفتم ولی درد اونجوری نداشتم فقط فشارم خیلی افتاد که پرستار بیخیال شد گفت بخواب بعدا دوباره میام
بعدش کلا درد خیلییی زیادی که نشه تحمل کرد نداشتم همه چیزم خوب بود بچم هم شیر میدادم که اولش خب‌ آغوز بود ولی از ۳۱ خرداد شیرم اومد کامل و بچم هم میخوره و سیر میشه خداروشکر

۲ پاسخ

شکر خدا

الهی هزار مرتبه شکر. تنتون سلامت. بچتون شیر میدید ماروهم دعا کنید به لطف پروردگار به خوبی و خوشی زایمان کنیم.🌺🙏

سوال های مرتبط

مامان سید محمـد حسیـن مامان سید محمـد حسیـن ۷ ماهگی
من کلا آدم کم خوابی هستم تو بارداری هم همینطور بودم و حتی تو پروسه زایمان وقتی اوردنم اتاق درد داشتم و به خاطر بی هوشی بود فک کنم هی از خال میرفتم و چیزی نمیفهمیدم و شاید. ۵-۱۰ دقیقه طول میکشید خواب من ، پسرم۸.۴۵ دقیقه صبخ دنیا اومد من رو ۱۱ بود که بردن بهش و تا ساعت ملاقات تقریبا جون اومده بودم همونطور م دکترم گفت مرتب میومدن و مسکن تزریق میکردن تا درد آروم شه اما خوب من درد داشتم و اون فقط تسکین بود، البته من خودمو برای درد آماده کرده بودم و کلا با کادرو همراهم همکاری میکردم این تو پروسه زایمان هم برای خودم هم همراه و و هم کادر کمک کننده بود پرستار بار اپل یا دوم بود ک اومد بالای سرم و بهم گفت میدونم درد داری مثل پریودی شدید و شکمت میگیره و ول میکنه بهت سرم فشار وصل کردیم تا با انقباض رحمت همه خون ها و... خالی بشه، راستی شکمم هم دوبار تو اتاق عمل فشار دادن که تو شرح عملم نوشته بود و من اصن متوحه نشدم تو ریکاوری اومدن شکممو یکم فشار دادن م من سریع دستشونو گرفتم گفتم نکنین خانوم قربون صدقم رفت و گفت عزیزم یکم تحمل کن همکارم باید چک کنه و مطمئن بشیم شکمت توش خون و لخته نمونده باشه عفونت کنه منم دیگه دست اون خانومه فشار میدادم و گفتم باشه، ولی خیلی کم فشار داد همکارش و دردش لحظه ای ولی شدید بود،
مامان لیان مامان لیان ۱ ماهگی
(پارت سوم)وقتی رفتم تو اتاق ریکاوری گفتم برام پمپ درد بزارن ولی نمیشد ازش استفاده بکنم و مسکن هم نمیزنن تا زمانی که حس به پاها برگرده و ببرن بخش
ومن اینجا حس شکمم و کمرم کامل برگشت ولی حس پاهام برنگشت یعنی نمیتونستم حتی ی انگشت پام رو حرکت کنم واینجا دردام شروع شد خیلی بد بود من ساعت ۷ونیم تو اتاق ریکاوری بودم موندم تا ساعت ۱۱صبح
۷بار شکمم رو فشار داد وحشتناک بود
خیلی بد بود ولی دردش همون موقعس که فشار میده ولی دستاشو برمیداره درد ماساژ رحمی میرفت ولی خب کلا چون حس شکمم برگشته بود کلا درد داشتم
لرز هم داشتم سردم نبود ولی میلرزیدم که ی لوله گذاشت هوای گرم میورد گذاشتن رو شکمم که تمام لرزا همون موقع رفت بد بود ولی مهربون بودن پرستارا واینجوری دردا قابل تحمل میشد
ولی به محض اینکه رفتم بخش حالم خوب بود و مسکن میزدن وشیاف ومنم پمپ درد داشتم
پمپ درد عاااااالیه من تا تموم نشد قدرش رو ندوستم خیلی عالیه ولی سعی کنید کم کم بزنید که زود تموم نشه تا زمان ترخیص بمونه چون روزی که قراره مرخص بشید دیگه مسکن نمیزنن مگر شما شیاف بخرید بزارید
خلاصه بگم براتون همچی خیلی عالی بود
وخیلی خیلی خیلی اسونتر از تصوراتم
حتی اولین راه رفتنم خوب بود وهمچی خیلیی قابل تحمل
حسی که وقتی بچه به دنیا بیاد اصلا قابل وصف نیس به محض اومدن شد تمام دنیام وقتی گریه میکرد باهاش گریم میگرفت تحمل دیدن اشکاش رو ندارم
برای همه چشم انتظارها دعا کردم
فقط تنها مشکل الان بچم پاهاش انحراف دارن گفتن که با ماساژ خوب میشه(دعا کنید برام) انشالله همینطور باشه و اینکه بچم سینمو نمیگیره چون نوک ندارن🥲 مجبورم شیر خشک هم بدم کمکی
توصیه هام برای اونایی که میخوان سزارین بشن رو میزارم تایپیک بعدی
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان ویهان و هامین💙 مامان ویهان و هامین💙 ۱ ماهگی
میخوام‌ از تجربه‌ سزارینم بگم هر کس دوست داشت بخونه❣️
امروز‌‌ صبح که بیدار شدم اشتها نداشتم ساعت‌ ۱ تازه صبحانه خوردم بعدش احساس کردم یکم درد دارم گفتم‌ برم حمام که اگه دردم گرفت تمیز باشم همین که از جام بلند شدم خون با فشار ازم ریخت سریع پوشیدم اومدم بیمارستان معاینم کرد گفت دهانه رحمت بسته ولی همچنان خونریزی داشتم قرار شد به مانیتور وصل کنن و تحت نظر باشم که اگه خونریزیم قطع شد زایمان نکنم‌ چون‌۳۶ هفته و ۶ روز بودم اما خونریزیم بیشتر شد و درد داشتم ولی همچنان دستگاه انقباضی نشون نمیداد به دکترم زنگ زدن و آمادم کردت واسه عمل بهم سوند وصل کردن قبل از بیحسی دردش خیلی کم‌بود فقط یه لحظه درد داشت اصلا نترسید ساعت‌۴:۳۰ ظهر با بی حسی سزارین شدم چون تازه غذا خورده بودم‌ نمیشد بیشهوش کنن‌ سوزن بی حسی هم اصلا اونجوری که میگن درد نداشت مثل یه رگ گرفتن بود چند ثانیه بعدش کامل بی حس شدم نی نیمو بغلش کردم و بعد از بخیه سرکلاژمم باز کردن و رفتم اتاق ریکاوری بی حسیم که داشت میپرید دردم شروع شد راستش خیلی درد داشتم و مسکن هم خیلی تاثیر نداشت بعد از یک ساعت کم کم بهتر شدم پمپ درد هم نداشتم دکتر گفت واسه بچت خوب نیست شیاف که گذاشتم خیلی آروم شدم هنوز پا نشدم راه برم این مرحله راه رفتن از همش سخت تره واسم کنید
مامان نی نی ناز مامان نی نی ناز ۴ ماهگی
مامان رها🐤 مامان رها🐤 ۱ ماهگی
چشام و باز کردم دیدم پرستار بالا سرمه رهارو گذاشته کنارم داره از سینم بهش شیر میده نگام کرد و گف خب الان تو ریکاوری هستی یکم دیگه میبریمت داخل اتاق VIP (همسرم همون شب با رفیقش هماهنگ کرده بود برام اتاق VIP گرفت چون من اورژانسی بودم VIP نمیدادن ولی خب دمش گرم دوست همسرم هوامونو داشت بردنم تو اتاق بلندم کردن گذاشتنم روی تخت سرم و اینارو بهم وصل کردن و رهارو اوردن شیر بدم مامانم کمکم کرد شیر میدادم بچمو خلاصه تموم شد همه چی خوب بود تا اینکه صبح که بی حسیم کامل اثرش رفت تازه دردام شروع شد ساعت ۱۰ اینا بود یهو حس کردم بین پاهام داغ شد از رحمم تیکه تیکه یه چیزی با آب داغ بیرون میاد به مامانم گفتم ببین چیه مامانم پتو زد کنار و دید تخت پر خونه و لخته خون داره ازم خارج میشه چشمتون روز بد نبینه بدترینش همین جاس مامانم رفت پرستار و گفت اینجوری شده اوناهم اومدن فشار دادن یعنی داد میزدما دست پرستاررو جوری فشار داده بودم بیچاره کبود شد خیلی درد بدی بود خداروشکر از حال رفتم بعدش بیدارشدم زیرم تمیز همه چی تمیز پتو هم عوض کرده بودن ولی درد داشتم یکم بعدشم مرخص شدم 🩷 الانم ۹ شبه بیخوابی و بچه داری همه چی قاطی شده بهم ولی میخوام بگم همه اینا ارزششو داره کافیه یه لحظه نگاش کنم کل دردام یادم میره 🫶مواظب خودتون و تودلی هاتون باشین 🩵🪽
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم ...
از اتاق عمل اوردنم توی ریکاوری دکتری که اونجا بود گفت سر تختمو بیارن بالا چون خطر امبولی کمتر میشه بیحسی هنوز توی بدنم بود ولی از توی اتاق عمل تو بدنم ارز افتاده بود و تا توی ریکاوری هم ادامه داشت توی ریکاوری یک ساعتی بودم حدودا شاید هم بیشتر دقیق نمیدونم توی ریکاوری هم بهم سرم زدن توی اتاق عمل هم دوتا سرم بهم زده بودن.....
دیگه حدودا ده دقیقا اخری که تو ریکاوری بودم داشت اثر بی حسی کم میشد و زیر شکمم یه دردای خیلی خفیف حس میکردم ..بعدش منو بردن توی بخش ملحفه زیرمو عوض کردن و یه ملحفه جدید انداختن نوار نزاشتن فقط ملحفه بود و لباس هم تنم نبود چون تو اتاق عمل لباسمو پاره کرده بودن فقط پتو روم بود دیگه توی بخش لباس جدید رو هم تنم کردن ولی تا پیین نکشیدن تا روی شکمم بود....
خب دیگه تا اینجا گل و بلبل بود ،پرستار اومد وبرام سرم بیزاکول زد واسه جمع شدن رحمم درد ها شروع شدن مثل درد پریود کم و زیاد میشد و خیلی دردناک میشد گاهی اوقات با اینکه دوتا دوتا شیاف میزاشتم و مسکن هم برام تزریق میکردن درد داشتم....تا صبح چهار تا سرم زدم و زمانی که سرم ها تموم شد بهتر شدم تو این مدت همین ثابت موندن با وجود درد خیلی واسم سخت بود کمرم خششششک خشششک شده بود میترسیدم پاهامو خیلی بالا بیارم و تکون بدم ولی چند دقیقه یکبار پامو جمع میکردم ولی بازم کمرم درد داشت ..البته من سرمو تکون میدادم و تقریبا حرف هم میزدم اما خداروشکر بیحسی هیچ عوارضی واسم نداشت...دیگه ساعت چهار ماما اومد یکم سر تختمو برد بالا و سوند رو هم کشید یکم درد داشت اما خیلی کم بود گفت ساعت پنج صبح خوردن مایعات رو شروع کنم‌...بارداری زایمان
مامان ایلیا💙🤰🏻 مامان ایلیا💙🤰🏻 ۲ ماهگی
تجربه زایمان2:
خلاصه صبح شنبه با شوهرم راهی شدیم بیمارستان.. اونجا سریع برام پرونده تشکیل دادن و لباس و اینا بهم دادن بستریم کردن بردنش بخش زایمان همش خانومای باردار بودن... تا عصر نگهم داشتن دردام خیلییی کم شروع شده بود یه سانت بودم قرار بود امپول فشار بهم بزنن که زایمان کنم.. ساعت. 6 اومدن سرم زدن و امپول فشارو زدن داخلش.. نیم ساعت بعد دردای من کم کم بیشتر شد که یهو حس کردم آب ازم اومد با فشار و بدون اختیار به دکتر شیفت که. گفتم اومد معاینه کرد گفت خانوم بچت مدفوع کرده باید همین الان سزارین بشی... حالا من تو اوج درد از شانسمم گفتن اتاق عمل پره باید وایسی خالی شه... تا ساعت 9 من از درد زمینو گاز میزدم و نوار قلب بچم هم هی ضعیف تر میشد که دیگه اومدن بردنم.. منم تاحالا تو فضای اتاق عمل و این چیزا نبودم مث چییی ترسیده بودم دم و دستگاه هاشونو که دیدم دیگه بی حسی برام زدن و ساعت 9 و نیم بچم دنیا اومد ولی چون گفتن ممکنه مدفوع خورده باشه بردنش اتاق نوزادان منم ندیدمش تا 12 که از ریکاوری بردنم بخش... شب دکتر اومد چنان زخمو فشار داد که مردم و زنده شدم تا صبح هزار بار مردم و هیچ مسکنی برام نزدن الان بعد گذشت دوروز هنوز درد دارم ولی هربار که به بچم نگاه میکنم همش یادم میره....