پارت ۸ زایمان 💙☺️👶🏻
خلاصه با خودم عزمم و جزم کردم و وقتی دردم گرف خیلی محکم زور زدم ماما گفت باریکلا آهااا آره بزن بزن بزن سرشو دیدم بزن زور بزن افرین دختر خوب بعدم سریع لباساشو پوشید نشست جلو پاهام که نی نی رو بگیره😍💙
منم هم چنان داشتم محکم و با تمام انرژیم زور میزدم که یهو دیدیم نی نی رو کشید بالا یه پرستار دیگه اومد نی نی رو گرف بعدم سریع گذاشتنش رو شکم من 😍 ساعت ۱ ظهر
وای اصلا باورکردنی نبود!
این نی نی که گذاشتنش الان رو شکم من این پسر منه؟؟ همونه که ۹ ماه تو شکمم بود؟؟ همونه که با هر تکونش قند تو دلم آب میشد؟؟ حالا گذاشتنش رو شکمم 😭 چه حس ناب و بی نظیری بود!!! کو اون همه درد ؟؟ کجا رفتن ؟؟؟ مگه من تا همین چند لحظه پیش زایشگاه رو نذاشته بودم رو سرم؟؟ پس چرا الان هیچ دردی ندارم؟ پسرم خودشو رسوند به سینه سمت راستم 😢😍 ماما کنارم وایستاده بود با دستش سینه منو فشار داد سر نوزادم نزدیک کرد و پسرم شروع کرد به خوردن سینه م 😭😱
انگار داشتم خواب میدیدم انقدر پوستش نرم و لطیف بود وقتی رو بدنم بود انقدر آروم بود قربونش برم من. موقع زایمان وقتی داشتن حسین رو میکشیدن بیرون همه گفتن مامان دعا یادت نره همه شون یه حاجتی داشتن همه میگفتن توروخدا برا من دعا کن 🙏🏻
اول از همه از خدا خواستم این طعم قشنگ مادر شدن رو به تمام چشم انتظارای نی نی بچشونه❤️
وقتی نی نی رو کشیدن فک کن ۲ ثانیه بیشتر طول نکشید که حس کردم یه چیزی که چون قبلا ازش اطلاعات داشتم میدونستم چه شکلیه ازم خارج شد که ماما گف جفتت هم به سلامتی خارج شد😊🤲🏻
تماس پوست با پوست مادر و نوزاد دقیقا از ساعت ۱ تا ٢ طول کشید و خب باید بگم خیلی تجربه نابی بود به کل تمام دردای طبیعی رو میشوره و میبره با خودش ... 👌💙

۱۸ پاسخ

من چرا گریم گرفت بااین متن😭😭😭😭😭

وای چرا من انقد بغضی شدم اخه🥺🥺🥺مبارکت باشه عزیزم ایشاا... که عاقبت بخیر بشه❤️

عزیزم مبارک باشه....واقعا چقدر شیرین و جذاب تمام ماجرا رو تعریف کردی...خیلی لذت بردم...استعداد خیلی خوبی تو نویسندگی داری ...حتما پیگیر باش..موفق باشی مامان آقا حسین

ای ننههه😍😍😍

بغض کردم چ خوب تعریف کردی😭

مبارک باشه عزیزدلم😍😍😍😍❤❤❤🥺🥺🥺🥺🥺

عزیزم 🥺🥺🥺

من چرا دارم گریه میکنم🥹

چقدر خوب توصیف کردی یاد لحظه تولد دخترم افتادم گریم گرفت خیلی حس قشنگیه انگار زندگی بهشت میشه صورت قشنگشو ک میبینی شیر خوردنش همه دردا یادت میره
مبارک باشه انشالله ۱۲۰ساله بشه زیر سایه ی پدرو مادر

مبارکت باشه. خیلی خوب نوشتی اشک منم در اومد

عزیزم منم تجربه زایمان داشتم ولی شما خیلی قشنگ تعریف کرده بودین

مبارک باشه عزیزم

ای جانم مبارک باشه عزیزم...بخیه نخوردی؟

گریم‌گرفت انشالله منم جمعه این حس قشنگو تجربه کنم 🥹🥹

ای جاان
انگار با تعریفات منم اونجا بودم
ان شاءالله قسمت همه بشه نینیاشونو سالم و سلامت بغل کنن😍
دعا کن برا منم مامانی

ای خدا😍😍😍 دستت راستت رو سرم
ان شاءالله که هر کی آرزوی این لحظات رو داره تجربه کنه

ممنون که تجربه ت گفتی گلم 😭اشک امونم برید ❤️😭
خدایا خودت نینی همه چشم انتظارارو صحیح و سالم بغلمون برسون

من بچه ک دنیا اوند هانه رحم بسته شد جفت رفت بالا 😂😂زایمانم ده دیقه طول کشید دراوردن جفت دوساعت ونیم

سوال های مرتبط

مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۷ زایمان 😂💙🤷🏻‍♀
یه ماما اومد تو اتاق مامای خودم نبود یه مامای دیگه بود انقد که تو اوج درد بودم با حالت زار ازش خواستم میشه دستتو بگیرم ؟؟؟ بعد خیلی یُبس تو چشام نگا کرد میله کنار تختو داد بالا گف نه اینو بگیر 😒🤦🏻‍♀😂😂
قشنگ 🤎 قهوه ای شدم و به دردام عصبانیت هم اضافه شد کاش شوهرم تا اخرش مونده بود پیشم
خلاصه ساعت ١١:٣۰ بود دکتر اومد گف تا اذان ظهر زایمان کردیا پسرت میخواد سر اذان بیاد
خوشحال شدم که کلا نیم ساعت مونده
انقد که از اون گاز NO2 استفاده کرده بودم حالت گیج و مَنگی بهم دست داده بود
دقیقا تو زایمان طبیعی همون ۱۰ سانت که شدی بعدش مهمه چون با زور زدن درست و به موقع توعه که باعث میشه نی نی درست و سالم بدنیا بیاد
خلاصه به من گفتن ۱۰ سانتی و هروقت که منقبض شدی و درد داشتی سرتو بیار بالا گردنت رو خم کن به داخل سینه ت پاهات و باز کن از هم طوری که رون های پات رو بکشی به سمت شکمت و کف جفت پاهات به صورت کج رو اون جایگاه باشه و زور بزنی
با هر زور زدن نی نی بیشتر به سمت بیرون هدایت میشه اما این زور زدن ها فقط باید موقع دردا باشه و اگه موقع دردات بود و نتونی زور بزنی خطرناکه و نی نی خدایی نکرده مشکلی براش پیش میاد
همه چیز به خودت بستگی داره
من واقعا فک میکردم دیگه قراره نهایتا تا اذان ظهر زایمان کنم اما طولانی تر شد چون موقع دردام اون اندازه ای که باید زور بزنم رو نمیتونستم زور بزنم بخاطر اینکه قبلش خیلی انرژی از دست داده بودم سر جیغ جیغ کردنام و بابت استفاده از اون گاز گیج بودم و فک میکنم دلالیش همینا بود... خلاصه ساعت شد ۱۲:١۵ ظهر به ماما گفتم پس چرا بدنیا نمیاد گفتی تا اذان بدنیا میاد ک ... من دیگه طاقت ندارم گف ۲ ,٣ تا زور دیگه بزنی اومده بیرون
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
پارت ۹ زایمان 🤍
بعد از تموم شدن اون ۱ ساعت تماس پوستی نی نی رو بردن واسه قد و وزن و بخیه های منم دیگه اخراش بود و منم که کلی عرق کرده بودم بابت زورای آخر و حسابی لِه و لَورده افتاده بودم رو تخت اما حالم خیلی خوب بود 😌☺️ بعد اومدن یه پوشک از همین ساده ها بهم دادن گفتن بزار لای پات و بیا پایین از رو تخت و بشین رو ویلچر و لباسمو عوض کردن و بعد رفتیم یه اتاق دیگه گف برو رو تخت دراز بکش رفتم رو تخت صدای شوهرمو شنیدم داشت میومد سمت اتاق اومد چشاش پر اشک بود منم با دیدنش شروع کردم گریه کردن اونم شروع کرد بغلم کرد و همون لحظه پرستار نی نی مونو اورد و شوهرم حسابی ذوق کرده بود و ازم تشکر میکرد خیلی حس قشنگی بود بعدم سریع گوشیشو دراورد و اولین عکس سلفی ۳ نفرمونو گرفتیم با پسرمون💙☺️
خیلی پر حرفی کردم براتون ببخشید خواستم خوبِ خوب هرچی که تجربه کرده بودم رو براتون با جزئیات بنویسم... ببینید من تو اوج دردام با خودم گفتم چه غلطی کردم اومدم طبیعی آخه مگه من آدم طبیعیم ؟؟؟ من باید میدونستم تاب تحمل ندارم چرا نرفتم سزارین؟ حتی شوهرمم که داشت دردکشیدنامو میدید گف باید میرفتی سزارین
آماااااااا .... 😅 حالا که از اون دردا گذشتم و تموم شدن بازم میگم اگه برگردم عقب یا اگه بازم بچه دار شدیم به خواست خدا طبیعی رو انتخاب میکنم به خاطر هزار و یک برتری که نسبت به سزارین داره البته که اینم بگم تو اوج دردا همش میترسیدم این دردا رو تحمل کردم یهو نفرستن منو سزارین و نتونم طبیعی زایمان کنم و اونطوری خیلی بدتر میشد هم درد طبیعی رو میکشیدی هم سزارین رو ... که خب به لطف خدای بزرگ نی نی من به روش طبیعی به دنیا اومد و من بعد از زایمان دیگه دردی نداشتم و خیلی راحت کارامو میکنم.👌👌
مامان محمد آرسام مامان محمد آرسام ۱ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم
رفتیم بیمارستان و تا رسیدم بیمارستان دیدم دکتر خودم داره میره انگار عمل داشته قبلش
منو دید و اومد معاینه کرد گفت همراهیش بره کارای بستریش رو بکنه
به پرستار ها هم گفت سریع بستری شه هشت سانت بازه😶
دیگه لباس دادن پوشیدم و بردنم سمت تخت ها
کیسه اب و پاره کرد🤦🏻‍♀️
تو سرم فک کنم آمپول فشار بود تزریق میکرد چون تا تزریق میکرد یه درد بدی میومد سراغم
هی فشار داد شکمم و گفت زور بزن
منم هرچی زور میزدم نمیشد
با اینکه سرش و میگفتن می‌بینیم ولی نمیتونستم زور بزنم
بردنم تو یه اتاق دیگه که از این تخت های معاینه داشت
اونجا نمیدونم چیشد و چم شد که مثل دیوونه ها شدم ترسیدم ینی
لنگ و لقد میزدم به همه جا😂😂
حتی پام یبار خورد به دکتر 😂😂
دیگه تیغ و اورد و زد و بعدشم بچه اومد 🥲 و دردا رفتن
بچه رو گذاشت رو شکمم
واییی که اون لحظه شیرین ترین لحظه بود 🥺
بعدشم یه بیهوشی تزریق کرد که بخیه بزنه
بیدار که شدم دیدم به فاصله پنجاه متر تقریباً اون طرف تر یه بچه لخت رو تخته 😑 نی نی من بود
ما ساک لباس هم برنداشته بودیم🤦🏻‍♀️😂
که اون فاصله زایمان من شوهرم رفته بود دنبال مامانم و رفته بودم ساک بچه رو برداشته بودن و اومدن
و نی نی من همون جا یکم سرما خورده بود
انگار نمیتونستن یه چیزی رو بچه بندازن😑
خلاصه که بعدش رفتیم رو تخت اولی و به بچه شیر دادم و بعد تایم ریکاوری رفتیم تو بخش
انشاالله که همتون به سلامتی نی نی هاتون رو بغل کنید
با این که طبیعی اون لحظه درد داره اما بازم بهتر از سزارین هست که بعدش به سختی باید به بچه شیر بدی کاری انجام بدی
تخت کناری من سزارین بود و واقعا خداروشکر کردم که تونستم طبیعی زایمان کنم بازم😁
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
بالاخره منم قسمت شد و خواب نی نی مو دیدم💙
تویه فضایی شبیه بیمارستان بودیم...روز زایمانم بود اما درحال زایمان نبودم میگفتم پس کی بچه من به دنیا میاد؟خواهرم اومد گف درحال زایمانی دیگه باید صبر کنیم تا بدنیا بیاد طول میکشه...تو خواب مدت زیادی چشم به راه بودم ببینمش تا اینکه یه نی نی اوردن گفتم اینم گل پسرتون...قد بلندی داشت و صورتس هم ترکیبی از چهره خودم و همسرم بود...اما نگم براتون از دهن مبارکش 😂 از این گوش تا اون گوش فقط دهن بود ... دهنش بزرگ بود تو خواب که بچه رو دادن بغلم خندیدم گفتم الهی مادر قربون این دهن گنده ت بشه پسر...😂
خلاصه گفتن باید شیرش بدی منم دستپاچه شده بودم نمیتونستم سر نی نی رو به سینه م برسونم و شیرش بدم خلاصه با کلی تلاش تونستم و بهش شیر دادم
انقدر لذت بخش بود با تمام وجودم حس کردمش... حس میکردم با هر میک که میزنه حجم زیادی شیر رو قورت میده صدای قورت دادنشم میشنیدم از جفت سینه هامم شیر دادم و تو خواب گفتم ماشالله چرا سیر نمیشه خسته نشد انقد خورد؟ پس کی سیر میشه😂 تو این حال و هوا بودم که پرستار گف حالا بزار رو تختش گذاشتم ولی ماشالله چه قد بلند بودا
خیلی حس قشنگی بود
آخر تو خوابم نفهمیدم طبیعی ضدم با سزارین بالاخره😂😂
بماند به یادگار
1403.03.26
دیگه چیزی نمونده به دیدن صورت ماهت پسر گلم بیا که منتظرتیم نفس مامان و بابا 💙
مامان شاهان و پناه🍒 مامان شاهان و پناه🍒 ۱ ماهگی
#تجربه زایمان3

بعداز یک ساعت بیدار شدم دیدم هنوز خبری از دردا نیست یهو شکمم خیلی سفت شد دوباره ولکرد بازم درد نداشتم تا نیم ساعت منظم همیطوری سفت و شل شد بعداز نیم ساعت دردای خفیف پریودی شروع شد کم کم رفته رفته دردا شدید تر میشد ماما اومد معاینه کرد و گفت دیگه وقت زیادی نمونده تا دخترتو بغل کنی خوشحال شدم
دردا همیطوری شدت میگرفت ولی خوب بود با تکنیک تنفس خوب تونستم تحمل کنم فکر نمیکردم با یکساعت درد کشیدن همه چی تموم شه
تو همین دردا بمودم که یهو دردا خاموش شد و داشت خابم می‌برد که یهو حس کردم دستشوییم گرفته احساس فشار داشتم شدید احساس کردم سر بچمه داره میاد بیرون درد که میومد فشارم میومد دست خودم نبود زور میزدم داد زدم بچم داره میاد پرستار با داد من رسید تا نگاه کرد گفت وای فول شدی سریع ماما صدا زد پاهامو جفت کردن منو نشوندن رو ویلچر و با سرعت نور رسوندنم اتاق زایمان تا نشستم رو صندلی زایمان با یک زور دخترم به دنیا اومد🥹😍وایی چه حسیییییه این لحظه که میزارنش رو سینت انگار تموم دنیارو دادن بهم
مامام خیلی تشویقم کرد گفت چه زاهو آرومی و فلان چون جیکمم درنیومد از اول تا اخرش
دیگه لباس نی نی و تنش کردن و برام بخیه زدن تمام وقتی که داشتن بخیه میزدن من چشمام به دخترم بود فرشته کوچولوی من
هیچوقت فکر نمی‌کردم اینقدر راحت بدون درد برم بیمارستان و طبیعی و تو دوساعت زایمان کنم
از خدا میخام همه خانوما این حس مادرشدنو تجربه کنن و همه اونایی چشم انتظار تو دلیاشونن بسلامت بغلشون کنن🐥❤️
مامان ❤️لیلی❤️ مامان ❤️لیلی❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۲
ماما گفت بیا حرکت های آخر رو هم انجام بدیم که سر بچه قشنگ توی کانال قرار بگیره و راحت زایمان کنی، همون لحظه شوهرم رو هم آورد توی اتاق و گفت باهاش ورزش کن تا آرامش بگیره، حدودا دو سه دقیقه ورزش کردیم گفتم دیگه انقباضه شدید شده نمیتونم خودم رو بگیرم که من رو خوابوندن روی تخت و گفتن یه زور بزن و یهو گفتن که موهاشو داریم میبینیم، دیگه به حرف ماما همراهم برای اینکه چه موقع زور بزنم و چه موقع نفس بکشم گوش دادم و خدارو شکر با چندتا زود بچه بدنیا اومد.و بگم وقتی بچه رو کشیدن بیرون یه حس باحال تخلیه شدنی رو تجربه میکنین😅😅 و نی نی رو گذاشتن روی سینه ام خیلی حس خوبی بود انگار اون لحظه کل اون درد ها رو آدم فراموش میکنه.
بخیه های داخلی زیاد درد ندارن، ولی بخیه بیرونی چون بدن بی حس نمیشه دردشو حس میکنی، ولی خب قابل تحمل هست، من ۵ تا بخیه خوردم.
راستی بچه ها من خودم پرسنل بیمارستان هستم و از اول بارداری همه بهم میگفتن چرا میخوای طبیعی بیاری سزارین کن و منو مدام میترسوندن من جثه ام هم ریزه میزه هست و میگفتن توی زایمان طبیعی اذیت میشی و مدام انرژی منفی میدادن و از خاطرات بدشون میگفتن و آدم رو میترسوندن، اما من خودم چون معتقد بودم زایمان طبیعی خیلی بهتره کم نیاوردم و زیر بار نرفتم و گفتم فقط زایمان طبیعی.
البته خب هرکسی یه نظری داره و بدن هرکی یجوره.
و اینکه به نظرم ماما همراه بگیرین واقعا اون لحظه بهتون آرامش میده.