پارت ۴
بردنم اتاق و گذاشتنم رو تختم پرستار اومد شکمم فشار داد درد داشت ولی چون هنوز بی حس بودم اونقدر زیاد نبود دردش ولی باز سخت ترین قسمتش همین بود فقط
بعدشم شوهرم اومد پیشم چون تازه شکمم فشار داده بودن درد داشتم و گریه میکردم
خلاصه که بعد چند دقیقه منم آروم شدم و دردمم خیلی کم بود مثل پریودی از اونم شاید کمتر
که اومدن برام شیاف و پوشک گذاشتن
بعدشم یه پرستار اومد کمک کرد به نینیم شیر بدم همونطوری که خوابیده بودم
با اینکه شیر نداشتم ولی نینی مک میزد ک آروم میشد
شبم با مامانم بیدار بودیم کلا هرچند دقیقه یبار دخترم بیدار میشد و گریه میکرد
تا نصف شب دیگه گفتن میتونم چیزی بخورم منم خیلی گشنم بود خرما و کمپوت و اینا خوردم و یخورده خوابیدم
فردا صبحش بی حسی دیگه کامل رفته بود فقط یکم سردرد بودم .سوند رو هم صبح درآوردن و هیچ دردی نداشت بازم .بعدشم به کمک مامانم راه رفتم و رفتم دستشویی و عصرش هم مرخص شدیم
کلا تا یکم دردم میگرفت شیاف میذاشتم خوب میشد
پمپ درد هم خیلی تاثیر داشت
اومدم خونه فقط دلم میخاست بخوابم یکی دوساعتی خوب خوابیدم
و فقط موقع نشستن اذیت میشدم که اونم کم کم بهتر شد و راحت تر میتونم بشینم و پاشم
و از روز دوم بعد زایمانم سینم یکم شیر اومد و روز سوم خیلی بهتر شد دیگه بچم سیر میشه و یکم میتونم استراحت کنم و واقعا خداروشکر میکنم چون حس میکنم بدنم اصلا جون زایمان طبیعی رو نداشت و خدا خودش بهتر میدونه خیر آدم تو چیه و نباید سر یچیز خیلی اسرار کرد
اینم به دنیا اومدن نینی قشنگ من
پارت ۲
منم با مامانم رفتیم نمازخونه بیمارستان استراحت کردیم تا دیدم دکتر بهم زنگ زد گفت بیا بلوک زایمان
اونجا صحبت کرده بود راجب شرایطم و قبول کرده بودن که سزارین بشم
خلاصه کارای بستری رو انجام دادیم وبهم لباس دادن عوض کردم بهم سرم زدن و نشستم رو ویلچر با شوهرمم خداحافظی کردم ورفتم طبقه بالا که بخش جراحی بود .یکم استرس داشتم ولی خیلی ام ذوق داشتم و خوشحال بودم .توی قسمت ریکاوری نشستم با چند نفرم حرف زدم که تازه اومده بودن بیرون دیدم حالشون خوبه استرسم کمتر شد
نوبت من شد و وارد اتاق عمل شدم خداروشکر هیچی اونجوری که فکر میکردم ترسناک نبود اخلاق پرسنل اتاق عمل و دکترمم خیلی خوب بود
نشستم آمپول بی حسی رو زدن برام سوزش خیلی کمی داره بعد دراز کشیدم و پاهام کم کم گرم شد
دیگه نمیتونستم تکون بدم اصلا سوند رو هم وقتی بی حس بودم زدن برام و هیچی نفهمیدم دکترم اومد عمل رو شروع کرد و منم گاهی چشام باز میکردم گاهی میبستم و به نینی قشنگم که الان داره از شکمم میاد بیرون فکر میکردم خیلی خیلی حس قشنگی بود
به قدری حالم خوب بود فقط منتظر بودم صداشو بشنوم
هیچی هم حس نمیکردم که یه دفعه دکتر یخورده از بالا رو به پایین شکمم فشار داد و اون پرستار که پیشم بود گفت نینیت اومد
بعدم صدای دخترم شنیدم .قطعا قشنگ ترین لحظه زندگیم همین بوده بعدشم فقط چشامو بسته بودم و به صداش گوش میدادم و قربون صدقش میرفتم
نمیدونم چند دقیقه دیگه طول کشید پتو زخیم کشیدن روم و بردنم ریکاوری. پمپ درد برام وصل کردن و دخترم آوردن گذاشتم رو سینم و با یچیز بستن که نیفته
یکم اونجا خوابیدیم همش نگاش میکردم و قربونش میرفتم
پارت ۳
یخورده سرم سنگین بود فقط حس دیگه ای نداشتم که بعدشم بچم از روم برداشتن گذاشتن تخت کودک کنارم
اول بچه رو بردن بعدشم منو جابه جا کردن .فقط اون لحظه ها که از رو تخت میذاشتنم یه تخت دیگه تا برم بخش اذیت میشدم یکم
هزینه چقدر شده ؟؟؟مبارکت باشه 😍برا منم دعا کن زایمان خوبی باشه برام
عزیزم از کی شکمت و بستی؟
مرسی که نوشتی فقط سوند کشیدنی درد نداشت؟ یا راه رفتن اول
مبارکه گلم دعاکن منم دخترداربشم
ممنون ک با حس خوب نوشتی تجربتو منی ک هنوز زایمان نکردم کلی حال خوب داشت برعکس بقیه تجربه ها ک خیلی نکات مثبتو نمینویسن و ادم فقط استرس میگیره میخونه
خدا برات حفظ کنه نی نی تو قدمش خیر🫶🏻❤
مبارک باشه عزیزم
مبارک باشه عزیزم ❤😍 برای مام دعا کن 🙏 وقتی داشتم میخوندم اشک تو چشام جمع شده بود 🥺😕 انشالله همه مامانا نی نی ها شون بسلامتی بغل بگیرن 🥺 منم همینطور
مبارکه عزیزم😍کاش منم زود زایمان کنم خیلی میترسم و استرس دارم میدونم خدام بزرگه توکلم بهشه😥
عزیزم توضیحاتت برا منی که استرس داشتم عالی اروم شدم🫠چون منم پس فردا وقت سزارین دارم
بسلامتی خداروشکر
مگه پوشک میزارن؟وای زایمان طبیعی ام بکنی پوشک میزارن؟
عزیزمممم به خیرو سلامتی بزرگش کنی انشالله همیشه دلتون شاد باشه❤️😘
مبارک باشه قدمش پر خیروبرکت باشه 🌹 برای ماهم دعاکن 🙏
مبارکه بسلامتی❤️🥺
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.