۳ پاسخ

انشالله چندمش زایمان میکنی؟

انشالله بسلامتی زایمان کنین سر زایمان برا منم دعا کنین خوشبحالتون سزارین هستین میدونین چ تاریخی باید برین
من الان یک هفته خواب درستی ندارم همش میترسم میگم الان ک دردمو یاد کنم ولی خبری نیس

خدارا شکر به اینجا رسیدی
برای منم دعا کن خیلی

سوال های مرتبط

مامان مَهوا🌕 مامان مَهوا🌕 ۱ ماهگی
احساسات خیلی بدی سراغم اومده
اینکه به آخرای بارداری رسیدم دلم گرفته
اینکه از صبح تا شب توی خونه هستم و دیگه سر کار نمی‌رم بدتر میکنه حالم رو...
اون روزا همش دعا می‌کردم زودتر مرخصیم اوکی بشه و نرم... اما می‌بینم الان واقعا توی خونه، تک و تنها واقعا اذیت میشم...
استرس زایمان رو دارم، ترس دارم...
میترسم این روزای اخر زبونم لال اتفاق بدی بیوفته...
همیشه روز تولدم همین حال و هوای بد رو داشتم، ی حس ناشناخته و عجیب...
اما امسال برام بیشتره این حس
از ی طرف هم خوشحالم دیگه چند روز دیگه دخترم رو می‌بینم، خوشحالم بابت اینکه خدا لیاقت مادر شدن رو بهم داد...
اما به این فکر می‌کنم که چطوری می‌خوام ازش مراقبت کنم، ی ترسی میوفته توی وجودم که اگ نتونم چی...
الان نمی‌دونم بگم ۲۴ سالمه یا ۲۵...
فردا میشم ۲۴ سال و ۱ روز...
۲۳ سالگی رو پشت سر گذاشتم با تمام اتفاقای تلخ و شیرینش... از پارسال تا الان اتفاقای خوب زیادی واسم رقم خورد🌱 شکر بابت همه شون❤️
بماند به یادگار از
۳دی ۱۴۰۳
مامان نیک و راد💕 مامان نیک و راد💕 روزهای ابتدایی تولد
مینویسم برای تو از حسی که دارم
۹ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱ و ۲۳ دقیقه بامداد...
بالاخره رسید اون روز
بعد ۹ ماه همسفری در وجودم
پسر نازنینم رادمان من ...
نه ماه توی وجودم بودی انگار همین دیروز بود ۲۴ خرداد که فهمیدم هستی و تو شکم مامانی ...
چقدر ترسیدم ازین مسیر ۹ ماهه
چقدر گریه کردم که واقعا میتونم مامان دو تا بچه باشم؟
چقدر ترسیدم که نکنه در حق نیکان ظلم کردم ....
چقدر از این نه ماه ترسیدم و تا ۴ ماه حتی به مامانم نگفتم حاملم ...
یادش بخیر امتحانای ترم آخر کارشناسی که با حالت تهوع و ادیترون زیر زبونی گذشت تا امتحانای ترم اول ارشد با یه شکم گردالو....
ممنون رادمان من که ۹ ماه با همه حال من کنارم بودی و مامان رو اذیت نکردی ...
ببخش این نه ماه اینقدر تو رو اذیت کردم و گاهی فراموشت میکردم ...
ببخش که تا همین امشب تو رو با اسمت صدا نزدم ...
ببخش پسر قوی و صبور من ❤️
امشب حالم خیلی عجیبه ترکیب استرس و ذوق و شوق دیدنت
در کنارش اشک گوشه چشمم از دوری داداش نیکان و اذیت شدنش...
پسری خوشگلم ثانیه های آخر رو به ذوق دیدنت میشمرم ...
چیزی نمونده تا این وصال ...
دوست دارم قلب مامان
به وقت ۳۷ هفته و ۵ روز ....
فقط چند ساعت تا دیدنت ❤️