۳ پاسخ

براش توضیح بده ک باباجون بایدبره سرکارپول بیاره تابرات بتونیم خوراکی بخریم لباسای خوشگل بخریم.پسرمنم ۷صبح بیداره اصلاتاشب ساعت۱۰نمیخوابه.کلابیداره.باخوشی براش توصیح بده بخداقانع میشه.

الهی بگردم
پسره منم وقتی باباشو درحال لباس پوشیدن میبینه میگه ای باباااا باز میخای بری سرکار

خیلی گناه دارن طفلکیا
ببرش بیرون ،من پارسال ک حامله بودم هرروز بیرون بودم،پارک بودم،دهنم آسفالت شده بود از بس پسرمو می‌بردم پارک

کتابهای حواستو جمع کن و براش بگیر خیلی خوبه،سرش گرم میشه،اجر بازی ام خیلییی خوبه
قلعه بسازید باهم

پسرم منم بعضی وقتا گریه میکنه میگه بابام سرکارنره بهش گفتم بابات باید بره سرکار پول دربیاره که لباس بخریم خوراکی بخریم ببریمت خانه بازی وکلی براش توضیح دادم دیگه قانع شد
منم پارسال همین موقع دوماهه باردار بودم همش کسل و بیحال بودم بزورازجام بلندمیشدم بخاطر پسرم یه غذایی درست میکردم ظهر که میشد غذاشو میدادم میان وعده هم میوه خورد میکردم میذاشتم جلو نگاه تلویزیون میکرد منم یه چرتی میزدم

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
سلام دوستان وقتتون بخیر
خیلی دلم گرفته دلم میخواست حرف بزنم و سبک بشم اینجا همه مادریم پس درکتون بیشتره
۴۰روزه زایمان کردم حال جسمیم تقریبا خوبه ولی روحی بخاطر تنهایی خیلی بده خیلی خستم خیلی
آیهان مدام گریه میکنه میدونم دلدرد داره ولی کلافه شدم چون تنهام و آرشاهم بهم احتیاج داره خیلی کم میخوابه اگه میخوابید به همه کارا میرسیدم صبح که بیدار میشم اگه شوهرم خواب باشه حتی دستشویی هم نمیتونم برم چون ممکنه ارشا کاری کنه جفتشون باهم بیدار میشن صبحونه آرشارو هول هولکی میدم ی دستم لقمه میگیرم بااون دست بچه بغل میگیرم تا شب اوضاع همینه شوهرم سرکاره و‌حالا کارش فشرده تر شده از۸به بعد غیر قابل کنترل میشه چون شروع گریه ها شدید آیهانه هرشب بلا استثنا ارشا شامش رو ول میکنه چون میخواد پیشش باشم و حتی بهش غذابدم ولی نمیشه نمیتونم زیاد بازی کنم چون همش باید بچه ساکت کنم خودشم استرس میگیره و میگه از صدا گریه ها آیهان میترسه
وقتی فرصت باشه کلی میچلونمش چون خیلی دلتنگش میشم کلی حرف میزنم و واقعا حال روحیم بهتر میشه
شبا با گریه خودم و ایهان میخوابونمشون و بعد از اون میرم سراغ تمیزکاری و پختن ناهارفردا اخرشب جنازه میشم و تا۷صبح ک جفتشون بیدار میشن صدبار باید شیربدم و بیدار بشم
دیشب شاید۳،۴ساعت خوابیدم و تایک شب باید دووم بیارم ک فداسرشون من بابت استرس و تنهایی و خوب رسیدگی نکردن ناراحتم
مامانم شاغله و حالا بازار کارشه کسی دیگه نیس کمکم کنه هرروز از بعدازظهر استرس غروب به بعد رو دارم ک یهو حجم کارم زیاد میشه و گریه ها شر‌وع میشه
خیلی دلگیرم خستم میدونم بعدها شرایط بهترمیشه ولی من میخوام ازاین شرایط لذت ببرم بعدها بچه هابزرگ میشن من دلتنگ خوابیدن تو بغل ارشام بازی هامون وخیلی چیزادیگه