۲ پاسخ

طبیعی کلا خیلی چرته و وحشتاک من ک مجبور شدم طبیعی بیارم ، شیرینی به دکتر پنج تومن داده بودم برا سز شب دردم گرف زنگ و پیامش دادم ی شهر دیگ بود جواب نداد منم مجبوری رفتم شهر خودمون بزور بستری کردن و امپول فشار زدن تا بچه بدنیا اومد قشنگ تا چهل روز داغون بودم ن میتونسم درست بخوابم ن بشینم، تازه بعدش مشکلاتش میگه بگیر ک اومدم گوشت اضافه بخیه ها و بواسیر ک مجبوری باز بری اتاق عمل🫠🫠🫠🫠

خب بقیش چی شد

سوال های مرتبط

مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۵ ماهگی
این تایپکم برا مامانایی زایمانشون طبیعیه و هفتشون بالاس و تاریخ زایمانشونه ودرداشون شروع نشده من تاریخی که آنومالی برام زده بود دردام شروع شد ۲۷خرداد ولی شدتش زیاد نبود بعد مامانم میگف پشم شتر برای زود زایمان کردن خیلی خوبه باعث میشه دهانه رحم باز بشه دردا با شدت زیاد شروع بشن اون داشت وقتی دردام شروع شد البت باشدت کم برام دود کرد منم از روش رد شدم هی دردام بیشتر میکرف تا عصر رفتم معاینه گفتن تازه میخای ی سانت باز بشی برو پیاده روی کن منم برگشتم خونه غروب بود من دردام هی بیشتر میشد بعد شب ک شد همش پیاده روی داشتم از پله بالا پایین رفتم دیگع خیلی زیاد درد داشتم جوری ک پیاده روی میکردم و اشکام رو گونه هام جاری میشدن اون شب اصن از درد نتونستم بخابم تا صبح ت اتاق راه میرفتم و گریه میکردم دیک پنح صبح شده بود نتونستم طاقت بیارم منو همسرم همراه با مادرش رفتیم بیمارستان گفتن بازم معاینه شدم گفتن سه سانت بازی برو پیاده روی کن ی ساعت نیم بعد بیا چهار پنج سانت شده باشی بستری میشی بعد من جون و نای راه رفتن و پیاده روی نداشتم ب سختی پیاده روی میکردم بسختی زیاد حتی صبحونه هم نخورده بودم فقط ی کوجولو بیسکوت و چایی خوردم اونم ت بوفع بیمارستان دیگه زیاد پیاده روی داشتم هی میرفتم معاینه و باز میگفتن برو پیاده روی کن دیگ بعد چن بار معاینع ک خیلی اذیتم کردن دیگ اخرین بار ی ماما معاینم کرد گف چهار سانت باز شدی بستری گف فقط ب حرفام گوش کن زود زایمان میکنی منم بش گفتم باشه ولی درد داشتم زیااااد اذیت شدم اونو هم اذیت کرده بودمـ بعد اون روز ک ۲۸خرداد بود از ساعت پنج صبح ک رفته بودم ساعت ۱۵:۳٠ظهر زایمان کردم
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 2

خلاصه نهم اردیبهشت بود رفتم زایشگاه گفتن اگر تا سه شنبه درد نداشتی بیا بستری کنیم منم صب روز سه شنبه یکم دردای خفیف داشتم زنگ زدم مامانم اومد خونمون منو بست ب خرما و چای نبات و اصلا نمیزاشتم بشینم یا منو میبرد حموم با آب گرم کمرم و ماساژ میداد یا کمرم و همین طور با روغن نارگیل چرب میکرد که خیلی ازش ممنونم ♥️😘

خلاصه ساعت 3بود منم از شدت درد دیگه واقعا نای راه رفتن نداشتم اما هرچه ب مامان میگفتم بریم بیمارستان می‌گفت نه تا ساعت شش زودتر نریم دیگه من ساعت سه و نیم بود زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم راهی بیمارستان شدیم تا رفتم داخل معاینه کرد گفت سه سانتی برو پیاده روی کن خرما بخور ی ساعت دیگه بیا بستری کنیم 😮‍💨🫡
منم روی چمنا هم پیاده روی میکردم هم از درد ب خودم میپیچیدم و این اخریا منو مامانم دوتایی گربه میکردیم بعد از یکساعت که رفتم زایشگاه تا معاینه کرد گفت پنج سانتی خیلی خوب پیش رفتی شوهرم رفت تشکیل پرونده داد منم لباس پوشیدم یکم خونریزی داشتم ب ماما گفتم گفت بخاطر معاینه هست خلاصه با گلی گریه با مامان و خالم (مادر شوهرم)ساعت شش وارد اتاق زایمان شدم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن از ماما پرسیدم دوباره کی میان معاینه گفت ساعت هفت و نیم منم هر دردای خیلی بدی می‌گرفت اما چون کلاس رفته بودم یاد داشتم چجور کنترل کنم
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
منو بردن انداختن تو ی اتاق و دستگاه نوار وصل کردن و سرم زدن و تک‌و‌تنها ولم کردن ...دردامم داشت فاصلشون کمتر میشد و شدت درد بیشترررر اتاقو گذاشته بودم رو سرم واقعا درد وحشتناکی داشتم و احساس جیش ،دستگاه نوارو باز میکردم سرم میگرفتم تو دستم میرفتم دسشویی دوباره میومدم دستگاهو‌ وصل میکردم . ب ساعت نگا کردم دیدم تازه یک ساعته ک بستری شدم و‌این همه درد ،پرستارو صدا زدم گفتم بیا معاینه کن ببین چندسانتم‌،منی ک‌انقدر از معاینه میترسیدم خودم میگفتم معاینه کن تا ببینم پیشرفت کردم یا نه کِی از شر این درد خلاص میشم‌و‌میزام ،اومد معاینه کرد گف ۳سانت شدی گفتم ماما همراه دارم بگید بیاد گفتن تا ۴سانت نشی مامارو نمیزاریم بیاد 🤦🏻‍♀️و رف ...ی لحظه حرصم گرف از شدت درد از اینک من داد میزدمو اونا میگفتن کاری نمی‌تونیم بکنیم دستگاهو باعصبانیت کندم پرت کردمو سرمو برداشتم گفتم یکم راه برم تو اتاق ولی تا دوقدم برداشتم دوباره دردم اوج‌گرف ...رفتم دم در اتاق گفتن چرا دستگاهو باز کردی اومدی بیرون با اجازه کی باز کردی .اصلا حق نداری پاتو از در اتاق بزاری اینور برو دراز‌بکش ،بغضم گرف اشک‌تو چشام جمع شد گفتم خب درد دارم ،گفتن میدونیم درد داری ولی بخدا ما نمیتونیم کاری کنیم باید تحمل کنی گفتم حدقل بزارید مامانمو ببینم دو دقیقه گفتن برو دراز بکش میزاریم بیاد پیشت 🥺
مامان الیاس مامان الیاس ۴ ماهگی
پارت سوم
گفتن تا فردا زایمان نکنی سزارین ان اس تی گرفتن دردا رو ۸۰ تا ۹۰ بود و دکتر گفت امپول فشار نزنن دردام خوبه ولی اونا امپول فشار زدن و این امپول فشار دیگه واقعااا تیر خلاص من بود دردی داشتم ک‌ نمیتونسم رو‌ پام بند بشم فقط فحش میدادم و گریع میکردم نمیزاشتم ازم ان اس تی بگیرن اینقدر ماما التماس کرد تا گذاشتم بگیره ی دقه هنوز نشده بود ک ان اس تی گرفته بود ک یهو داد زد افت کرد قبلش افت کرد بدویین همه اومدن سمتم و سوند وصل کردن سوند هم خیلی کم فقط سوزش داشت کارامو انجام دادن رفتم سزارین امپول بی حسی رو میخواستن بزنن من نفهمیدم اصلا اینقدر ک درد داشتم سریع خوابوندنم و عمل شروع شد یهو دیدم دکتره میگه چرا گریه نمیکنه محکم تر بزنید اینجا یه سکته قلبی زدم واقعاااا بعد از چند ثانیه صدا گریه بچه اومد ولی بهم نشونش ندادن بردنش بعد نیم ساعت اوردنش هنوز داشتن بخیه میزدن برام و اون لحظه شیرین ترین لحظه زندگیم بود بردنم ریکاوری یک بار ماساژ رحمی دادن بی حس بودم نفهمیدم اصلا من ساعت ۶ بستری شدم ۱ و ۴۰ زایمان کردم و ساعت ۳ هم رفتم بخش و ۱۲ ظهر هم راه رفتم ولی اون راه رفتن خیلی برام سخت بود غش کردم از درد مردم ماساژ رحمی هم ندادن
سوالی داشتین بپرسین حتما
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی من
وقتی بستری شدم اونجا بهم‌ اتاق دادن ماما ی من خودش معرفی کرد
سریع بهم سرم وصل‌ کزد
بعد یک چیز به اندازه ی یک مشت بود لاکی‌ بود که بهش‌سیم‌انگار وصل بود
وارد واژنم کردنم خیلی ترسیدم‌هی میگفت برای اینکه زود به ۳ سانت چهارسانت برسی اینکارو‌کردم وقتی به ۳ سانت رسیدم‌خودش پرت شد بیرون از بدنم
که دکترم گفت عالیه گه زود ۳ سانت شدی کلا چهل دقیقه اینا طول کشید
تا اون موقع من دردی و حس نمیکردم
هی میگفتن چطور ۳ سانتی درد نداری ؟
منم خوشحال بودم
بعد از اون تازه شروع شد
هی معاینه تحریکی میکردن که خیلیییی دردناک بود
بعد معاینه سریع با اون چیزایی که وصل میکنن به شکم که ضربان قلب بچه ببینه و انقباضاتو چک کن وصل کزدن
اونقدر اون محکم وصل کزده بودن که دردای من هزار برار میشد
منی که درد نداشتم اصلا اونو وصل میکرد وقت دعا میکردم برش دارن
بعد که نیم ساعت اینا انقباضات رو میدیدن باز میکردن دو باره معاینه تحریک دردناک
بعد از این بهم گفتن بچه سرش تو لگن نیست !
فقط‌باید ورزش کنی که سرش‌بیاد پایین
من از ساعت ۸ شب اینا ورزش میکردم‌
ساعت ۱۲ شب دکتر‌مامای‌‌‌من امد‌که من ۴ سانت شدم
مامان آرمان مامان آرمان ۹ ماهگی
شرح زایمانم
قسمت دوم
ماما خصوصی گرفته بودم و ماما بهم گفت ۲ اسفند بیا برای معاینه تحریکی
۲۹ بهمن شب رفتم خونه مادرشوهرم و شام خوردیم و وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه توی راه من دردم گرفت
دیگ اومدم خونه و با شوهرم رابطه داشتم و بعد رفتم زیر دوش یکم اسکات زدم و شیو کردم
هر س دیقه ی بار درد داشتم که دیگ حاضر شدم و رفتم بیمارستان
معاینه کردن گفتن ۴ سانتم ب مامام زنگ زدم و اومد
اولش ضربان قلب بچه خوب نبود و احتمال میدادن مدفوع کرده باشه که وقتی کیسه آبمو زدن گفتن رنگش شفافه و مشکلی نیست خداروشکر
شوهرم تو تمام مراحل زایمان کنارم بود ک خیلی خیلی باعث آرامش و دلگرمیم میشد
با کمک ماما و شوهرم ورزش میکردم و آب گرم میگرفتن ب کمرم و شکمم
شوهرم با روغن اسطوخودوس کمرمو ماساژ میداد و...
همه ی دردارو با تنفس رد میکردم و اصلا جیغ نمیزدم ک باعث شد انرژی داشته باشم
چند دفعه ای این وسطا ماما معاینه کرد و بار آخری ک معاینه کرد گفت ۸ سانت شدی و دستم ب سرش میخوره حتی ب خودم و شوهرم گف دست بزن میتونی موهاشو لمس کنی🥺
دیگه یکم با دست تحریکم کرد ک فول شدم و اول تو حالت چمباتمه گفت زور بزنم و بعد رفتم رو تخت زایمان و با ۳ سا ۴ تا زور محکم بچم دنیا اومد و گذاشتنش تو بغلم
با چند تا سرفه ی محکمم جفتم بیرون اومد
برش نخوردم و فقط پارگی داشتم و ۴ تا بخیه بیشتر نخوردم
موقع بخیه زدن یکم سوزش داشتم اونم چون پسرم توی بغلم بود و کلی خوشحال و ذوق زده بودم اصلا برام غیرقابل تحمل نبود
من ۱۲ شب رفتم بیمارستان و دو و چهل و پنج دقیقه زایمان کردم