تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍

۲ پاسخ

خدا حفظش کنه
عاقبتش خیر

وای خیلی سختی هم کشیدی گلم ایشالا خدا برات حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان تبسم و تودلی مامان تبسم و تودلی ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان‌😅 یکم‌دیر شد

دوهفته قبل زایمان رفتم‌خونه مادرم چون یع شهر دیگ‌بود شوهرمم‌سرکار چند شب بود ک‌هی درد داشتم فشارمم‌بالا بود خیلی عفونت شدید داشتم تا‌اینک شوهرم‌اومد خونه مامانم‌چدن خیلی دلش برام‌تنگ شده بود شب اش ساعت ۱۲ خیلی درد شدید داشتم ک می‌گرفت ول میکرد تا ساعت۴ صبح ۴ صبح ب مامانم گفتم صبح ۷ رفتم با مامانم بهداشت رفتم بهم نامه داد واسه بیمارستان با شوهرم و مادرم‌رفتیم خیلی شلوغ بود تا وقت ب من رسید و معاینه کرد ب بخاطر مشکل فشار و قلب خودم بستری شدم کلا دردام قطع شد شب اش ک گذشت صبح ساعت ۶ دکتر اومد گفت میتونی بری هر وقت دردات شروع شد بیا ۳۶ هفته و ۶ روز ام بود دستیار دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم دید قلب بچه نمیزنه دکتر برگشت خودش نگاه کرد خیلی ضعیف شنیده می‌شد گفت شروع دستگاه وصل کنید قلب بچه افت کرده یع نیم ساعتی همش ازم نوار قلب گرفتن تا اینک ضربان قلبش زیر ۹۰ شد گفت سریع زنگ بزن شوهرت بیاد رضایت بده ک باید همین الان ببریم اتاق عمل تا زنگ زدم ساعت ۷ و تیم بود شوهرم بیدار کردم ک بیاد ۸ ک شد اومدن بردنم جلو در اتاق عمل گفت دیر شده رضایت نمیخوایم جلو در اتاق عمل شوهرم اومد😅 بهم میگفت توروخدا نمیری ک من دیوونه میشم بخدا تحمل ندارم من میخندیدم😅 شوهرم و مادرم خیلی نگران بودن بردنم اتاق عمل واییی خیلی لرز داشتم توی اتاق عمل یهو قلبم‌ب شدید درد گرفت و فشار بالا دکتر بیهوشی اومد سریع قرص و دستگاه گذاشت و ماساژ داد قلبمو تا اینک تا ۱۰ و نیم تموم شد بردنم ریکاوری واییی خیلی سردم بود فک میکردم لختم خخخ تا ساعت ۴ توی ریکاوری بودم فشارم‌بالا بود بالاخره بردنم بخش و شوهرم منو دید یکم حالش بهتر شد خیلی درد داشتم آخرش با پمپ درد بهتر شدم
مامان اوین مامان اوین هفته سیزدهم بارداری
تجربه زایمان ۲
ولی با پارتی مادرشوهرم امد حتی نمیزاشتن من برم دسشویی هیچ پرستاریم دستم نمیزد اولش صدا جیغ میومد من میگفتم خدا مرگشون ده چی خبره خودم که دردم گرفت زایشگاه رو سرم گرفته بودم یعنی
ساعت ۱ شب امد معاینه بازم ۱سانت بودم اصلا باز نمیشد ساعت ۴صبح ی دکتری امد من دردام زیاد شده بود هر ۵دقیقه میگرفت وول میکرد پاهامو ت شکمم جمع میکردم مادرشوهرم میگرفت وباز میکرد هم تو خودم جمع میشدم هی غش میکردم باز از درد بهوش میومدم ..امد بهم گفت بلند شو راه برو من ۱۰ دقیقه اسکات زدم راه رفتم کمرمو قر دادم امد شدم ۸سانت ساعت ۵صبح خیلی درد داشتم ولی ی چیزی که داره میشه تحمل کرد با اب داغ ودسشویی رفتن رو ورزش کردن کنترل میشد انقدری جیغ زده بودم انرژی نداشتم نمیتونستن ساکتم کنن یعنی ..خلاصه ساعت ۶گفت زور بزن انقدر زور زدم ساعت ۸ صبح شدم ۱۰ سانت پاهامو با دستام گرفتم به مقعدم زور میزدم ی نفس میگرفتم دوباره میگفت محکم واستوار بزن بردنم رو تخت زایشگاه من اول نفس کشیدم بعد بصورت زیاد واستوار زور کردم با ۵تا زور محکم سرش امد بیرون دست زدم ذیدم سرش تو دستمه اینجا اصلا درد نداشتم فقط تا ۸سانت درد داشتم ولی از جیغهام دیگه زور نداشتم از ۶صبح تا۲کلی بهم سرم زدم ابمیوه چایی نبات فشارم پایین بود بعد گفت دستاتو بردار چرا دستتو میزنی به سرش همش تشویقم میکرد خدا خیرش بده الهی میگفت تو میتونی زور بزن اره اخراشه یعد قیچی انداخت هنوز بی حس نبودم ی جیغی زدم خیلی درد داشت میگفت جیغ نزن بچه برنگرده باز بی حسی زد ولی زیاد تاثیر نداشت بچه رو کشید بیرون گذاشت رو شکمم
مامان مامان شهریار مامان مامان شهریار ۳ ماهگی
به رسم گهواره تجربه زایمانمو میزارم
من ۲۶هفته بودم رفتم حموم اومدم حالم یهویی ید شد دل درد داشتم و حس مسکردم میخام بیهوش بشم رفتم بیمارستان گفت انقباض داری و بستری کردن هرکار کردم نشد که بستری نکنن انقباضاتم طولانی بود مسخاستم بستری نشم تا برم پیش دکتر خودم ولی بعد نیم ساعت دردام بیشتر شد انقباض ها بیشتر شد هر ۵دقیقه یه بار و زورم میومد و مدام زور میزدم پرستارها که کاری نمیکردن خواهرشوهر و مامانم پاهامو گرفته بودن و گریه میکردن که زور نزنم شوهرمم سرکار تو یه شهر دیگه سودمند بردن زایشگاه و معاینه کردن‌گفت نیم سانت باز شدی ‌چیزی نیست ولی یکم کفت یه ماما اومد معاینه کرد گفت ۳سانت باز شدی هنوز هفته ۲۶ام بود و اگه زایمان میکردم بچه نمیموند بهم آمپول ریه و سولفات زدن وقتی سولفات میزدن بدنم داغ می‌شد و‌ نفسم بالا نمیومد اومدن اکسیژن وصل کردن خداروشکر بعد ۴روز خوب شدم و‌رفتم پیش یه دکتر دیگه اونم معاینه کرد گفت ۴سانت باز شدی ولی هرجور شده با آمپول نگه میداریمت تا ۳۲هفته و ۶روز خیلی خوب بودم نه دردی داشتم نه انقباضی با خوشحالی اومدم تو هفته ۳۲سیسمونی چیدم و گفتم کارامو بکنم سونو تو هفته ۳۱ گفته بود همه جی نرماله منم دکترم مسافرت بود منشی کفت همه چیز خوبه نگران نباش تو ۳۲هفته و ۶روز بود که رفتم پیش دکترم و‌سریع کفت شوهرت کجاست گفتم بیرون بهش گفته بود تست امینو شور بگیره و تست گرفتن و مثبت شد سونو خطا کرده بود و من متاسفانه اصلا نفهمیدم نشتی کیسه آب دارم یه هفته بستری بودند
مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان نیهان مامان نیهان ۶ ماهگی
پارت دوم
ضربان قلب بچه خوب نبود چون از زمانش گذشته بود ولی متاسفانه این بیمارستان ها اصلا واسشون مهم نیست هعی میگفت نه چیزی نمیشه
ساعت ۶ صبح از شدت درد کیسه آبم پاره شد
هرچی بهشون میگفتم میگفتن اشکال نداره چیزی نمیشه
همراه آب ازم خونم میومد از شدت درد
۳سانت سده بودم تازه
گریه میکردم
هیچکس محل نمی‌داد
ساعت ۲ظهر شده بود میگفتم بابا من کیسه آبم پاره شده
بچم خدایی نکرده چیزی نشه
هیچی نمی‌گفتن یا میگفتن نه
فقط بلد بودن همش بیان معاینه کنن و بهت توجه نکنن
خلاصه شب شد من شده بودم ۷ سانت
از شدت درد نفسم نمیومد
اکسیژن وصل بودم
ضربان قلب بچم بهم ریخته شده بود
چون اومده بود پایین ولی لگنم کوچیک بود نمیتونست خودشو رد کنه
قلبم داشت وایمیستاد میگفتم بخدا الان میمیرم
دکتر میترا انضباطی میگفت بمیر این همه مردن یکی هم تو
باز ی جا میگفت سر بچت دیده میشه زور بزن یا خودت میمیری یا بچت (زبووونم‌ لال)
خیلی گریه کردم میگفتم بقران تمام زورم میزنم ولی دیگه داره چشمام سیاهی میره و چیزی نمی‌فهمم دارم میمیرم
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت ۲
بعد یه روز قبل زایمانم رفتم بستری شدم بهم آمپول فشار وصل کردن دیگ کم کم دردام شروع شد ولی دهانه رحم باز نمیشد شب دکتر اومد معاینه کرد گفت بهش سون وصل کنین یعنی جونم در اومد خیلی درد داشت این سون گذاشتن تا دهانه رحمم باز بشه صبح شد دیدم خیلی درد دارم اومدن گفتن فقط دوسانت باز کردی باید باشه من گفتم دیگ طاقت ندارم درش بیارین بعد درش آوردن دیگ همینطور دردام شدید بود ولی دهانه رحم همین دوسانت مونده بود یک پرستار اومد گفت چیزی نخور احتمال داره ببریمت واسه سزارین منم تا این روز دیگ هیچی نخوردم ک شیفت پرستار عوض شد یکی دیگ اومد معاینه کرد گفت ک تو رحمت بالاست واسه همین دهانه رحمت باز نمیشه با دستش رحمم کشید پایین ک یهو ۷سانت باز کردم با اون ۲سانت قبل میشد ۸سانت ک گفت این ۲سانت دیگشم حالت سجده برو ک راحت باز بشه منم همین کار کردم بعد چند دقیقه حس کردم داره بهم زور میاد انگار میخام مدفوع کنم پرستارا اومدن گفتن برگرد گفتم نمیتونم بزور منو برگردوندن ک گفتن زور بزن من گفتم نمیتونم خیلی درد دارم بعد گفتن بهش بی حسی بزنین از کمر به پایین بی حس کردن ک بعد تونسم زایمان کنم دقیقا برج ۵روز۱مرداد ساعت ۹:۱۵شب بود ک زایمان کردم
مامان اوین مامان اوین هفته سیزدهم بارداری
تجربه زایمان ..برای کسانی که میخوان زایمان طبیعی بکنن ...
من ۳۴ هفته زایمان کردم .حاملگی بدی داشتم تا۳ماه پریود میشدم استراحت مطلق بودم باز تو ۶ماهگی جفت بچم مقاومت ۹۵ درصدی داشت خون رسانی کم بود وزنش خیلی پایین بود خودم وزن کم میکردم جایی دکتر سالاری تو نیشابور رفتم قرص داد جفتم بهتر شد وزن بچم از ۸۰۰ گرم رسید ۲کیلو ..من هرروز بیمارستان بودم برای صدا قلب وحرکاتش ‌...تو خونه نشسته بودیم ۱۰ عید بود ساعت ۶شب حس کردم ی چیزی تو شکمم ترکید ازچند روز قبلشم رحمم درد میکرد یهو کلی اب داغ ازم خارج شد نمیتونستم جلوشو بگیرم ولی درد نداشتم پدرشوهرم دسشویی بود مادرشوهرم ی جیغی زذ صداش کرد گفت نکنه داره جیش میکنه خخخ مادرشوهرم گفت اینجا سیله جیش چی فقط بدو ..رفتیم بیمارستان چون کیسم پاره شده بود بستریم کردن دهانه رحمم ۱سلنت بود چون بچم ایو جی از بود فقط معاینم میکردن رحمم باز نمیشه درد نداشتم امپول فشار ساعت ۸ زدن ساعت ۱۰ درد هام گرفت فقط رحمم تیر میکشید اصلا داشت کنده میشد ...راز زایمان تو ورزش واسکات زدنه اینکه یکی باهاتون باشه تنها نیاشین من نشد پرستار بگیرم