۳ پاسخ

😂😂😂لعنتیا چه زود باز میشید🙈🙈🙈 بابا من سه روز با سرم فشار از یک سانت بیشتر نشد رفتم زیر تیغ

😂😂😂لعنتیا چه زود باز میشید🙈🙈🙈 بابا من سه روز با سرم فشار از یک سانت بیشتر نشد رفتن زیر تیغ

توپ معجزه می کنه

سوال های مرتبط

مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
خلاصه از ساعت ۳ و نیم تا ۴ که مامای همراهم بیاد این وضع من بود 😂
مامای همراهی که گفتم همون روز رفته بود کربلا و من گفتم اون خانوم مهربونه که دیشبش بهم گفته بود سجده برو فردا میای واسه زایمان بیاد به عنوان مامای همراه
(اسم همه ماماها و دکترم و بیمارستان رو آخرکار میگم)
مامای همراهم اومد و واسم عود چوب صندل روشن کرد که آرامبخش بود و واقعا تو کم کردن درد و آروم کردنم تاثیر داشت
من شنیده بودم نادعلی واسه زایمان خیلی خوبه ، رفتم نادعلی با صدای علی فانی رو دانلود کردم و واسه خودم گذاشتم
همزمان با یاعلی گفتناش روی توپ میپریدم بالا و پایین و واقعا اینم یه ریتم برام ایجاد کرده و تاثیر مثبت داشت
جونم براتون بگه مامای همراهم اومد و گفت شدی ۵/۵ سانت و عالی داری پیش میری
چند تا ورزش بهم دادن تا ساعت ۵ و نیم که کیسه آبمو زدن
وقتی کیسه آبمو زدن گفتن خیلی تحت فشار بوده ظاهرا و جالب بود که کیسه آب من خیلیم مایع آمنیوتیک نداشت ، کلا اندازه یه لیوان آب اومد
(ورزشایی که بهم دادن رو هم آخرکار میگم)
ساعت ۵ و نیم وقتی من ۶ سانت و نیم بودم کیسه آبمو زدن و اینم بگم که مامایی که کیسه آبمو زد گفت بهم بگو من تو درد برات کیسه آبو بزنم که اذیت نشی
مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان
بعد۲ماه و چند روز حسم گرفت که تجربمو بنویسم
همونطور که همه دنیا میدونن 😅😂من استراحت بودم و از ۲۰هفته باز بود رحمم از ۳۴هفته استراحتمو نسبی کردش دکتر و ۳۶هفته رفتم گفت رابطه داشته باش و پیاده روی.رفتم ماما همراه گرفتم و ورزش هامو داد ولی روزی ده دقیقه تو خونه انجام میدادم و دکتر اجازه رابطه بهم داد واسه باز شدن رحمم.که بعد چند روز رفتم ببینم چندسانتم گفت ۷سانی خیلی هم تعجب کرد که بدون درد اون همه باز بودم فک کنم رابطه کار خودشو کرده بود😜🫠نامه داد گفت فردا برو بستری شو خودم میام بالا سرت عمل دارم ولی نامه رو بده که اجازه بدن بیام بالا سرت.ساعت۸رفتم تا بستری شدم و کارامو انجام دادم و ماما همراهم اومد شد ۹.اومد نوار قلب دخترمو چک کنه که هی بالا پایین میشد اجازه نداد بلندشم از روتخت گف اگه بلندشی نمیفهمیم ممکنه افت کنه متوجه نشیم.فقط نقاط فشاری رو ماساژمیداد.اومد دکتر کیسه ابمو پاره کرد و امپول فشار زد بد رف اتاق عمل خیلی دردام کم بود منم میگفتم هعععع زایمان همش همینه😂یهو منو زمین زد حس مدفوع داشتم رفتم سرویس ولی چیزی نبود اومدم هی کم کم شدید شد دکتر اومد چندتا جیییغ زد که دکتر دعوام کرد گف خودتو خسته نکن زور بزن حالا تو اون گیر و دار همش میگفتم به شوهرم بگین بیاددد اون این بلارو سرم اورده😂بد چندتا زور زدم برش زد که اصن متوجه نشدم با دوسه تا زور دخترم دنیا اومد گذاشتن رو شکمم🥲😭🥹داغ بود گریه میکرد بهترین حس دنیا بود
و خواست بخیه بزنه گفتم خانم دکتر این دیگه مث قبل نمیشه😂گف ولکن این حرفارو
مامان علی و حلما مامان علی و حلما ۴ ماهگی
هرچی تکنیک بلد بودم انجام میدادم که اذیت نشم و زودتر زایمان کنم، ولی هوقت میومدن برا معاینه میگفتن همونی😪ماما اومد نوار دردمو دید گفت عجبببب دردایی داری حالت خوبه؟ منم گفتم آره. درد دارم ولی قابل تحمله، پرسیدم اگه دردام تو نوار زیاد دیده میشه پس چرا زیاد درد ندارم، گفت حتما تحمل دردت بالاست، ومن ذووووووق کردم که آخ جون زایمانم راحته حتما😂
هروقت درد داشتم میرفتم حموم آب گرم میریختم رو کمرم
اسکات میرفتم، ورزش میکردم نفس عمیق میکشیدم، همه خانمایی که با من تو یه اتاق بودن همش درار کش بودن من فقط تلاش میکردم و مطمئن بودم زودتر از همه زایمان میکنم،
لحظه به لحظه دردام شدید تر میشد ولی با تنفس و یاد خدا تحمل میکردم، صبح درد کشیدم هر دفعه دکتر اوند گفت سه چهار سانتی، بعد ماما ساعت 5بود گفت تا ساعت 6 ورزش کن، درد داشتی لگنت رو تکون بده، دردت رفت اسکات برو،منم انجام دادم دیگه مطمئن بودم که رحمم باز میشه ولی زهی خیال باطل، تا 8صبح من یه بند درد کشیدم ولی دهانه رحمم تغییر نکرد، تا اینکه کیسه آبمو پاره کردن و درد وحشتناک من شروع شد، همش بین دردا ورزش میکردم، توپ بهم دادن، بعد یه عالمه دانشجو اومدن بالاسرم، یکیش خیلی مهربون بود برام آبمیوه میربخت کمکم کرد رو توپ ورزش کنم، وسط دردا همش آنژیوکتم کنده میشد دبگه تو کل دستم جای سالم نبود تمام دستام کبود بود،
منم دیگه به هیج وجه نمبتونستم تحمل کنم فقط داد میزدم که بیاید اپیدورالم کنید ولی میگفتن زوده😭😭
دیگه نزدیک ساعت ده بود اومدن آمپول اپیدورال زدن، به قدری دستام کبود بود، دکتر بی هوشی گفت لامصبا به جای سالم برا ماهم میذاشتید
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان آتوسا💕 مامان آتوسا💕 ۳ ماهگی
پارت ۲ #
رسیدم بیمارستانو شرایطمو به مامای بخش توضیح دادم اونم گفت باید معاینه بشی منم که به شدت از معاینه میترسیدم با اینکه قبلشم یه دوباری معاینه شده بودم ولی خب بازم ترس داشت..‌
وقتی معاینه کرد با تعجب بهم نگاه کرد گفت تو اصلا کیسه آب نداری بعد یه مامای دیگه رو صدا کرد اونم اومد معاینه کرد همین حرفو زد بازم با اینکه دیده بودن کیسه آب ندارم منو فرستادن دنبال آمنیوشور که تست بگیرن
به بدبختی تستو پیدا کردم بردم بالا برام گذاشتن مشخص شد که کیسه اب ندارم ان سی تی به شکمم وصل کردن ضربان قلب بچه خوب بود ولی چون حرکاتش کم بود بهم گفتن بستری میشی ولی چون از روز قبل نشتی کیسه آب داشتی فقط ۴ ساعت فرصت داری طبیعی زایمان کنی و اگه از ۴ ساعت بگذره سزارین میشی و اگه خودت بخوای طبیعی زایمان کنی باید امضا کنی که تمام عواقبش به گردن خودته
خلاصه که خودم رفتم پایین تشکیل پرونده دادم بعد زنگ زدم به شوهرم که وسایلای بچه رو بیار طفلک تعجب کرده بود نمیدونست که رفتم بیمارستان😂
مامان آرمان مامان آرمان ۹ ماهگی
شرح زایمانم
قسمت دوم
ماما خصوصی گرفته بودم و ماما بهم گفت ۲ اسفند بیا برای معاینه تحریکی
۲۹ بهمن شب رفتم خونه مادرشوهرم و شام خوردیم و وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه توی راه من دردم گرفت
دیگ اومدم خونه و با شوهرم رابطه داشتم و بعد رفتم زیر دوش یکم اسکات زدم و شیو کردم
هر س دیقه ی بار درد داشتم که دیگ حاضر شدم و رفتم بیمارستان
معاینه کردن گفتن ۴ سانتم ب مامام زنگ زدم و اومد
اولش ضربان قلب بچه خوب نبود و احتمال میدادن مدفوع کرده باشه که وقتی کیسه آبمو زدن گفتن رنگش شفافه و مشکلی نیست خداروشکر
شوهرم تو تمام مراحل زایمان کنارم بود ک خیلی خیلی باعث آرامش و دلگرمیم میشد
با کمک ماما و شوهرم ورزش میکردم و آب گرم میگرفتن ب کمرم و شکمم
شوهرم با روغن اسطوخودوس کمرمو ماساژ میداد و...
همه ی دردارو با تنفس رد میکردم و اصلا جیغ نمیزدم ک باعث شد انرژی داشته باشم
چند دفعه ای این وسطا ماما معاینه کرد و بار آخری ک معاینه کرد گفت ۸ سانت شدی و دستم ب سرش میخوره حتی ب خودم و شوهرم گف دست بزن میتونی موهاشو لمس کنی🥺
دیگه یکم با دست تحریکم کرد ک فول شدم و اول تو حالت چمباتمه گفت زور بزنم و بعد رفتم رو تخت زایمان و با ۳ سا ۴ تا زور محکم بچم دنیا اومد و گذاشتنش تو بغلم
با چند تا سرفه ی محکمم جفتم بیرون اومد
برش نخوردم و فقط پارگی داشتم و ۴ تا بخیه بیشتر نخوردم
موقع بخیه زدن یکم سوزش داشتم اونم چون پسرم توی بغلم بود و کلی خوشحال و ذوق زده بودم اصلا برام غیرقابل تحمل نبود
من ۱۲ شب رفتم بیمارستان و دو و چهل و پنج دقیقه زایمان کردم
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 2

خلاصه نهم اردیبهشت بود رفتم زایشگاه گفتن اگر تا سه شنبه درد نداشتی بیا بستری کنیم منم صب روز سه شنبه یکم دردای خفیف داشتم زنگ زدم مامانم اومد خونمون منو بست ب خرما و چای نبات و اصلا نمیزاشتم بشینم یا منو میبرد حموم با آب گرم کمرم و ماساژ میداد یا کمرم و همین طور با روغن نارگیل چرب میکرد که خیلی ازش ممنونم ♥️😘

خلاصه ساعت 3بود منم از شدت درد دیگه واقعا نای راه رفتن نداشتم اما هرچه ب مامان میگفتم بریم بیمارستان می‌گفت نه تا ساعت شش زودتر نریم دیگه من ساعت سه و نیم بود زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم راهی بیمارستان شدیم تا رفتم داخل معاینه کرد گفت سه سانتی برو پیاده روی کن خرما بخور ی ساعت دیگه بیا بستری کنیم 😮‍💨🫡
منم روی چمنا هم پیاده روی میکردم هم از درد ب خودم میپیچیدم و این اخریا منو مامانم دوتایی گربه میکردیم بعد از یکساعت که رفتم زایشگاه تا معاینه کرد گفت پنج سانتی خیلی خوب پیش رفتی شوهرم رفت تشکیل پرونده داد منم لباس پوشیدم یکم خونریزی داشتم ب ماما گفتم گفت بخاطر معاینه هست خلاصه با گلی گریه با مامان و خالم (مادر شوهرم)ساعت شش وارد اتاق زایمان شدم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن از ماما پرسیدم دوباره کی میان معاینه گفت ساعت هفت و نیم منم هر دردای خیلی بدی می‌گرفت اما چون کلاس رفته بودم یاد داشتم چجور کنترل کنم
مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
تا دیدن سریع لباس اوردن و تنم کردن و با ویلچر بردنم سمتی دری که ازش صدای جیغ میومد 😂
اول که ضربان قلب میگرفتن ازم میگفتم اون دره چیه چرا جیغ میزنن ماماها میخندیدن میگفت بالاخره میری اونجا میفهمی در حال رفتن برگشتم به مامانم نگاه کردم بغض کرده بود بهم گفت نترسی هیچی نیست زود تموم میشه دقیقا عین این بچه هایی که میخان آمپول بزنن دلواپسم شده بود
خیلی هم که زود تموم شد و هیچی نبود😂
رفتم روی تخت یه کش دور کمرم وصل کردن تخت کناریم جییییغ میزد منم هول کرده نگاهش میکردم اومدن بردنش یه اتاقی که میزاییدن اونجا یک جیغاییی میزد بند دلم پاره شد دردام هر دقیقه شدیدتر میشد باز یک ماما اومد و باز معاینه گفت ۱ سانتی ده دقیقه بعدش ماماها عوض شدن باز مامای جدید اومد معاینه گفتم ده دقیقه پیش معاینه کردن گفت منکه نکردم اومد گفت دارم معاینه تحریکی میکنم دوسانت شدی خوشحال شدم که روند زایمان سریع تر میشه هیچی نمیگفتم ک رفت باز یه ربع بعدش یکی دیگه اومد 😱 باز معاینه و گفت ۱ سانتی حرصم گرفت قبلی الکی معاینه کرده بود تخت کناریم ۳۵هفته بود کیسه آبش پاره شده بود تخت اونورترم ۳۸هفته و کیسه آبش پاره 😂
هممون کیسه آبمون پاره شده بود ساعت ۳ بستری شده بودم گفتم درخواست ماما خصوصی دارم گفتن دردت شروع بشه زنگ میزنیم گفتم آمپول فشار گفت دردت شدید نیست 😒 زیرم کثیف بود نشسته بودم ماما گفت چرا دراز نمیکشی گفتم کثیفه چندشم میشه گفت خوب زودتر میگفتی تمیز میکردن خلاصه تمیز کردن و دراز کشیدم ساعت ۵ معاینه کردن گفتن ۴سانتی این بین واسم ساک هم آورده بودن توش کفش آب آبمیوه و خرما بود میگفتن بخورین منم وقتی درد دارم تهوع میگرفتم هی میخورم هی بالا می‌آوردم میگفتن باید بخوری
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی