۲ پاسخ

منم طبیعیم ولی هنوز شروع ورزش نکردم از چند هفته شروع کنم و چه چیزایی برم

چه ورزش های داشتی از چند هفته توروخدا بکو

سوال های مرتبط

مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
تا رسیدیم بیمارستان کل کیسه آبم خالی شد رفتیم معاینه کرد گفت باید بستری شی دیگ ان اس تی گرفتن دید انقباض دارم ۳فینگر باز شده رفتم زایشگاه ساعت ۵ دردام ده دقیقه ای شد داد میزدم همیش التماس میکردم بیان بالا سرم ترسیده بودم گفتم میمیرم شده بودم ۳۵ هفته ۲ روز همش ترسم از این بود بچم بره دستگاه یا اتفاقی بیوفته
ساعت ۶ نیم صبح دردام شد هر ۴ دقیقه ساعت رو به رو بودم همش جیغ میزدم
اومدن معاینه کردن دیدن ۷سانت شدم گفت زور بزن تو و رفتن
منم همش زور میزدم جیغ میکشیدم ساعت ۷ اومدن دیدن ۱۰ سانت شده ریختن سرم فشار میدادن شکمم ک بچه بیاد رحمم خشک شده بود نمیومد بچه
لگنم کوچیک بود گیر کرده بود خودمم نفس کم آورده بودم اصلا نمیتونستم تکون بخورم آمپول فشار رو دوبار زدن بهم
دکتر هی میگفت زور بزن بچه تا نصفه اومده نمیشه سزارین کرد الان بچه از دست میره
من دوباره شروع کردم ب زور زدن ساعت شد ۷:۱۵ دقیقه بچه رو با دستگاه کشیدنش گذاشتن رو شکمم دکتر گفت مبارک باشه مامانی بچت سالمه سالم بدنیا اومد باز جفتم زد بالا ریختن سرم جفتم رو کشیدن بیرون
کلی بخیه خوردم بچم ۳۵هفته ۲ روز با وزن ۲۶۰۰ بدنیا اومد
ولی با زردی خیلی شدید و بالا ی روز خونه بودیم و بستری شد بیمارستان دوباره ۳۰درجه زردیش بود ۶روز داخل مراقبت های ویژه بود خونش تعویض شد و بهتر شد مرخص کردیم خودم تا ۱۰ روزگی بیمارستان بودم افسرده شدم حال روحی خوبی نداشتم🥰اینم از تجربه زایمانم و الان پسر عجول شده ۳ماهه زندگیه من😍
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت دوم .
رسیدیم بیمارستان یه ماما بود تو بخش با دیدن من گفت عه بازم که تویی چرا اومدی دوباره گفتم کیسه ابم پاره شده توروخدا بستریم کنین گفت برو دراز بکش دیدن بله بازم دوسانتم بازم ولی کیسه پاره شده بالاخره بستریم کردن رفتیم زایشگاه که نگم براتون از شانس من جمعه بود دکتر خودم نیومد مامای بخش گفت چون مریض نیس خودمون بهت میرسیم نگران نباش خلاصه که ازدرد کمر نمیتونستم بخوابم چند شب هم بود نخوابیده بودم باورتون میشه چشام تار میدید همرو یکسره هم گریه میکردم جراح اومد کیسه ابمو کامل پاره کرد کیسه ابم ۲۹ بود انقد ابم زیاد بود شد دریای عمان😂انگلولک کرد گفت هنوز دوسانتی بهم امپول زدن امپولو که زدن حالت تهوع گرفتم بالا اوردم گفتن نترس امپول اثر کرد یه چند ساعت که گذشت منم همونجوری باز مونده بودم فقط گریه میکردم از درد کمر اومدن معاینه کردن تقریبا ساعت ۱۲ اینا بود گفتن عالیه ۹ ساانت بازی یکم دیگه گفتن سر بچه دیده میشه منم تو همون شرایط گریه میکردم میگفتم منو ببرین سزارین نمیخام دیگه طبیعی بیارم گفتن نه وضعیتت خوبه یه چند ساعت دیگه زایمان میکنی ساعت ۱ که شد دیگه فول فول شدم گفتن زور بزن یعنی هرچی درتوانم بود فقط زور زدم بچه که اومده بود تو لگنم از بالای شکمم فشار دادن وخلاصه تا ساعت ۳ زایمان کردم اما اصلا جیغ نکشیدم تا وقتی بچه بیاد جفتم که نصفش چسبیده بود به شکمم هرکاری کردن نیومد دست دکتر تا کجا تو شکمم بود ازدردش نگم افتضاح بود بهم گفتن جفتت اومد نگونصفش مونده که بعد ده روز خونریزی شدید رفتم بیمارستان ۴ روز بستری شدم به زور امپول و سرم جفتم اومد خیلی خلاصش کردم براتون ولی من خیلی اذیت شدم
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
خلاصه از ساعت ۳ و نیم تا ۴ که مامای همراهم بیاد این وضع من بود 😂
مامای همراهی که گفتم همون روز رفته بود کربلا و من گفتم اون خانوم مهربونه که دیشبش بهم گفته بود سجده برو فردا میای واسه زایمان بیاد به عنوان مامای همراه
(اسم همه ماماها و دکترم و بیمارستان رو آخرکار میگم)
مامای همراهم اومد و واسم عود چوب صندل روشن کرد که آرامبخش بود و واقعا تو کم کردن درد و آروم کردنم تاثیر داشت
من شنیده بودم نادعلی واسه زایمان خیلی خوبه ، رفتم نادعلی با صدای علی فانی رو دانلود کردم و واسه خودم گذاشتم
همزمان با یاعلی گفتناش روی توپ میپریدم بالا و پایین و واقعا اینم یه ریتم برام ایجاد کرده و تاثیر مثبت داشت
جونم براتون بگه مامای همراهم اومد و گفت شدی ۵/۵ سانت و عالی داری پیش میری
چند تا ورزش بهم دادن تا ساعت ۵ و نیم که کیسه آبمو زدن
وقتی کیسه آبمو زدن گفتن خیلی تحت فشار بوده ظاهرا و جالب بود که کیسه آب من خیلیم مایع آمنیوتیک نداشت ، کلا اندازه یه لیوان آب اومد
(ورزشایی که بهم دادن رو هم آخرکار میگم)
ساعت ۵ و نیم وقتی من ۶ سانت و نیم بودم کیسه آبمو زدن و اینم بگم که مامایی که کیسه آبمو زد گفت بهم بگو من تو درد برات کیسه آبو بزنم که اذیت نشی
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
سلام وقت بخیر امروز خواستم تجربه زایمانم رو بگم من سزارین اولی بودم و از هفت ماهگی آنزیم کبدم بالا می‌رفت که تا نه ماهگی باقرص نرمال شد ولی سزارین رو انتخاب کردم وبیمارستان دولتی دکترم سزارین انجام دادم ساعت 7 صبح 28 تیر بیمارستان رفتیم تا تشکیل پرونده بدیم ساعت 9 شد برام سوند گذاشتن برام سخت بود از تجربه اینه که قبل سوند سرویس نرین برام سخت بود واز اونجایی که خواهرم کادر درمان بود خیلی هوامو داشتن ساعت 9/۳۰اتاق عمل رفتم وعملی رو شروع کردن وقتی صدای دخترم رو شنیدم گریه میکردم خیلی خوشحال بودم صورتش رو کنار صورتم گذاشتن بوسش کردم وخداروشکر کردم که این لحظه رو دیدم واز یکطرف هم احساس سبکی تو شکمم رو کردم برام پمپ درد گذاشتن وتو ریکاوری دخترم رو کنارم گذاشتن خیلی لحظه خوب و نابی بود ساعت 12 ظهر بخش انتفال دادن تا شب هیچی نخوردم زیاد درد نداشتم سوند رو که درآوردن بهم گفتن سرویس بری به کمک خواهرم سرویس رفتیم وفردا مرخص شدم خداروشکر میکنم که این لحظه رو خواستم بنویسم
مامان مهیار مامان مهیار ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ۱
من تا ۳۰ هفته بین طبیعی و سزارین دو دل بودم ولی آنقدر تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم طبیعی بهتره و آدم زود سرپا میشه
دیگه کلاس آمادگی زایمان رو شروع کردم و ورزش هاش رو انجام می‌دادم تا ۴۰ هفته داشت تمام می‌شد وخبری از درد نبود و خیلی دوست داشتم با درد طبیعی زایمان کنم که درد هامو تو خونه بکشم ولی نشد
با ماما در ارتباط بودم که میگفت تا ۴۱ هفته میشه صبر کنی ولی وقتی رفتم دکتر برا چکاب به خاطر دیابت بارداری گفت صبح میری بیمارستان برای القا زایمان حرفاش تموم نشده بود من ریز ریز گریه میکردم معاینه هم کرد و گفت خبری نیست
من رفتم خونه و شروع کردم ورزش کردن پله بالا پایین شدن همه کار کردم با ماما هم هماهنگ شدم گفت تو برو من هم تا ساعت ۱۰ میام حالا منم خنگ فکر میکرم الان برم همون موقع آمپول میزنم دردا شروع میشه بهش گفتم وای نه توروخدا من میترسم باهم بریم و اینا که گفت برو من کنارتم اصلن نترس حالا این شب مگه صبح می‌شد آخه یه خواب درست نتونستم برم هی می‌پریدم از ترس و استرس
دیگه صبح رفتم بیمارستان از استرس زیاد دیگه نمیدونستم چکار کنم دعا میخوندم که مامای بیمارستان اومد گفت هر چی بخونی دیگه فایده نداره بلند شو بریم
کارامو کردن و بستری کردن هر سرمی میزدن من میگفتم آمپول فشار ؟
میگفتن بابا عجله داریا
مامام هم اومد و آمپول فشار زدن دردام شروع شد اولاش که مثل پریودم بود و اوکی بودم کم کم زیاد می‌شد ولی قابل تحمل بود ا دکترم اومد و بعد ۴ ساعت شده بودم ۴ سانت کیسه ابمو اینجا دیگه شروع شددد😪😭😨
مامان ....❤ مامان ....❤ ۸ ماهگی
سلام من اومدم از تجربه زایمانم بگم تو دلم نمونه😁
21اسفند 40 هفتم کامل بود اصلا دردی نداشتم ولی 3 سانت باز بودم رفتم بیمارستان گفتن تا 42 هفته جا داری برو ،همسرم ک میترسید برای بچه مشکلی پیش بیاد و تا اون موقع مدفوع بخوره میگف باید بستری بشی
منم از دروغ به ماما میگفتم بچم تکوناش کمه نوار قلب گرفتن گف مشکلی
نیست برو ،منم گفتم اگ بچم تو شکمم چیزی بشه گردن میگیرن تا من
میرم ،ماما گف پس با رضایت خودت بستری شو منم گفتم باشه ساعت 1/30ظهربستری شدنبه همسرم گفتن شما برین هرموقعه زایمان کرد بهتون خبر میدم شاید دو روز طول بکشه خلاصه همسرم منو گذاشت تو بلوک رفت ،منم رفتم تنها تو یه اتاق درد هم نداشتم ،استرس داشتم حالم گرفته بود ب همسرم فوش میدادم ک منو گذاشت و رفت😁 خلاصه ساعت 2/30 یه قرص فشار دادم خوردم بازم دردم نگرفت ،ساعت 6/30 یه قرص دادن بازم درد نداشتم ،گفتن اگ دردات شروع نشه آمپول میزنیم ساعت 9/30 شب بود دردام کم کم شروع شد ،میگرفت ول میکرد ولی قابل تحمل بود ،ماما میومد معاینه میکرد گف خیلی عالی داری پیش میری از 3 سانت ب 8 سانت رسیدم و ساعت 12 شب زایمان کردم و کل زایمانم 3 ساعت طول کشید و خیلی راحت بود وقتی داشتن بهم بخیه میزدن من ب جانان خانم شیر میدادم گشنش
بود ،خلاصه
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
مامان (محمدمیلاد) مامان (محمدمیلاد) ۱۱ ماهگی
شرح زایمان:
4 دی ساعت یک و نیم رفتم بیمارستان شهید رجایی برای اکو قلب که ببینم نوع زایمانم چی میشه که نامه داد و گفت ریسک نکنم و زایمان سزارین انجام بدم ساعت 3:30 با مامانم رسیدیم خونه یه غذایی خوردم و فیلم داشتم نگاه میکردم رفتم دستشویی که حس کردم یه مایع خیلی داغی ازم خارج شد عین ابجوش اول گفتم هیچی نیست ادرار بوده حتما اومدم نشستم که دیدم باز همون مایع داغ خارج شد البته بماند که همش با شوهرم راجب بیمارستان حرف میزدم قبلش وقتی که دیدم خارج شد با حجم بیشتر زنگ زدم دکترم و گفت کیسه ابم پاره شده تا بابام رسید خونه شد 6 بعد از ظهر و راه افتادیم سمت بیمارستان شریعتی و من اصلا درد نداشتم فقط در حد زمان پریودیم وقتی رسیدیم بیمارستان و معاینه شدم دهانه رحمم فول شده بود ولی بخاطر قلبم بردنم سزارین همه کارام انجام شد اومدم بیرون که دیدم شوهرم نگران منو نگاه میکنه بردنم اتاق عمل ساعت 11:15محمد میلادم بدنیا اومد و منو بردن ریکاوری که 3 رفتم بخش و 4 پسرمو اوردن😍
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۸ ماهگی
پارت اول زایمانم.
خانما من وارد ماه نهم که شدم دیگه نه میتونستم بخوابم نه بشینم نه بلند شم یعنی وقتی میخوابیدم یا بلند میشدم یک ساعت طول میکشید بلند شم اونم با گریه وزاری بلند میشدم درد کشاله ران داشتم جوری که یه پله هم نمیتونستم برم وارد هفته ۳۹ که شدم دردام بدترشد درست ۳۹ یک روز بودم که انقباضاتم شروع شد روز اول که رفتم بیمارستان زنگ زدم دکتر خودم اومد معاینه کرد گفت دوسانت بازی برو خونه درداتو بکش بیا شبش دیگه من نتونستم بخوابم از درد دوباره رفتیم بیمارستان یه جراح بود معاینه کرد گفت این خانمو بستری کنین وضیتش برا زایمان خوبه زنگ زدن دکترم که خدا لعنتش‌کنه گفت نه این خانم هنوز دوسانته بزارین برین خونه دوروزم همینجوری درد کشیدم‌ اومدم خونه باخواهرشوهرم رفتیم کلی پیاده روی کردیم اسکات رفتیم اومدم خونه نشستم داخل اب شنبلیله صبح تقریبا ساعت ۵ بود نخوابیده بودم ازدرد که دیدم کیسه ابم پاره شد رفتیم بیمارستان ...بقیش پارت دوم
مامان علی و حلما مامان علی و حلما ۴ ماهگی
هرچی تکنیک بلد بودم انجام میدادم که اذیت نشم و زودتر زایمان کنم، ولی هوقت میومدن برا معاینه میگفتن همونی😪ماما اومد نوار دردمو دید گفت عجبببب دردایی داری حالت خوبه؟ منم گفتم آره. درد دارم ولی قابل تحمله، پرسیدم اگه دردام تو نوار زیاد دیده میشه پس چرا زیاد درد ندارم، گفت حتما تحمل دردت بالاست، ومن ذووووووق کردم که آخ جون زایمانم راحته حتما😂
هروقت درد داشتم میرفتم حموم آب گرم میریختم رو کمرم
اسکات میرفتم، ورزش میکردم نفس عمیق میکشیدم، همه خانمایی که با من تو یه اتاق بودن همش درار کش بودن من فقط تلاش میکردم و مطمئن بودم زودتر از همه زایمان میکنم،
لحظه به لحظه دردام شدید تر میشد ولی با تنفس و یاد خدا تحمل میکردم، صبح درد کشیدم هر دفعه دکتر اوند گفت سه چهار سانتی، بعد ماما ساعت 5بود گفت تا ساعت 6 ورزش کن، درد داشتی لگنت رو تکون بده، دردت رفت اسکات برو،منم انجام دادم دیگه مطمئن بودم که رحمم باز میشه ولی زهی خیال باطل، تا 8صبح من یه بند درد کشیدم ولی دهانه رحمم تغییر نکرد، تا اینکه کیسه آبمو پاره کردن و درد وحشتناک من شروع شد، همش بین دردا ورزش میکردم، توپ بهم دادن، بعد یه عالمه دانشجو اومدن بالاسرم، یکیش خیلی مهربون بود برام آبمیوه میربخت کمکم کرد رو توپ ورزش کنم، وسط دردا همش آنژیوکتم کنده میشد دبگه تو کل دستم جای سالم نبود تمام دستام کبود بود،
منم دیگه به هیج وجه نمبتونستم تحمل کنم فقط داد میزدم که بیاید اپیدورالم کنید ولی میگفتن زوده😭😭
دیگه نزدیک ساعت ده بود اومدن آمپول اپیدورال زدن، به قدری دستام کبود بود، دکتر بی هوشی گفت لامصبا به جای سالم برا ماهم میذاشتید