خلاصه از ساعت ۳ و نیم تا ۴ که مامای همراهم بیاد این وضع من بود 😂
مامای همراهی که گفتم همون روز رفته بود کربلا و من گفتم اون خانوم مهربونه که دیشبش بهم گفته بود سجده برو فردا میای واسه زایمان بیاد به عنوان مامای همراه
(اسم همه ماماها و دکترم و بیمارستان رو آخرکار میگم)
مامای همراهم اومد و واسم عود چوب صندل روشن کرد که آرامبخش بود و واقعا تو کم کردن درد و آروم کردنم تاثیر داشت
من شنیده بودم نادعلی واسه زایمان خیلی خوبه ، رفتم نادعلی با صدای علی فانی رو دانلود کردم و واسه خودم گذاشتم
همزمان با یاعلی گفتناش روی توپ میپریدم بالا و پایین و واقعا اینم یه ریتم برام ایجاد کرده و تاثیر مثبت داشت
جونم براتون بگه مامای همراهم اومد و گفت شدی ۵/۵ سانت و عالی داری پیش میری
چند تا ورزش بهم دادن تا ساعت ۵ و نیم که کیسه آبمو زدن
وقتی کیسه آبمو زدن گفتن خیلی تحت فشار بوده ظاهرا و جالب بود که کیسه آب من خیلیم مایع آمنیوتیک نداشت ، کلا اندازه یه لیوان آب اومد
(ورزشایی که بهم دادن رو هم آخرکار میگم)
ساعت ۵ و نیم وقتی من ۶ سانت و نیم بودم کیسه آبمو زدن و اینم بگم که مامایی که کیسه آبمو زد گفت بهم بگو من تو درد برات کیسه آبو بزنم که اذیت نشی

۲ پاسخ

ینی دمت گرم با این قلمت 😂👍🏻

چطورمامانتوراه دادن؟
واینکه زایشگاه که گوشی نمیزارن چطوربردی

سوال های مرتبط

مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
مامان آتوسا💕 مامان آتوسا💕 ۳ ماهگی
پارت ۲ #
رسیدم بیمارستانو شرایطمو به مامای بخش توضیح دادم اونم گفت باید معاینه بشی منم که به شدت از معاینه میترسیدم با اینکه قبلشم یه دوباری معاینه شده بودم ولی خب بازم ترس داشت..‌
وقتی معاینه کرد با تعجب بهم نگاه کرد گفت تو اصلا کیسه آب نداری بعد یه مامای دیگه رو صدا کرد اونم اومد معاینه کرد همین حرفو زد بازم با اینکه دیده بودن کیسه آب ندارم منو فرستادن دنبال آمنیوشور که تست بگیرن
به بدبختی تستو پیدا کردم بردم بالا برام گذاشتن مشخص شد که کیسه اب ندارم ان سی تی به شکمم وصل کردن ضربان قلب بچه خوب بود ولی چون حرکاتش کم بود بهم گفتن بستری میشی ولی چون از روز قبل نشتی کیسه آب داشتی فقط ۴ ساعت فرصت داری طبیعی زایمان کنی و اگه از ۴ ساعت بگذره سزارین میشی و اگه خودت بخوای طبیعی زایمان کنی باید امضا کنی که تمام عواقبش به گردن خودته
خلاصه که خودم رفتم پایین تشکیل پرونده دادم بعد زنگ زدم به شوهرم که وسایلای بچه رو بیار طفلک تعجب کرده بود نمیدونست که رفتم بیمارستان😂
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
فرداش رفتم پیش دکترم معاینم کرد گفت اشتباه گفتن و ۴ سانتی 😂
خلاصه با معاینه کمک کردن و کمک کردن و کمک کردن تا دیگه تحملم تموم شد 😂😂
رفتم مطب دکترم گفتم دکتر من میخوام سزارین بشم اصلا
دکترمم گفت یک شهریور بیا بیمارستان نیمه دولتی‌ای که یزد میشینم سزارینت کنم ، فقط دعا کن تا اون‌موقع تعمیرات اتاق عملاش تموم بشه
من دیدم اتاق عملاش تا آخر شهریور باز نمیشه رفتم نوبت گرفتم از یه دکتر دیگه تو یزد که برم مجیبیان سزارین کنم
قبلش گفتم یکبار دیگه برم دکتر خودم ببینم چند سانتم ، اگر پیشرفت کرده یودم که هیچی ولی در غیر این صورت میرم یزد سزارین میشم
شب قبل زایمانم رفتم ان‌اس‌تی بدم مامایی که به عنوان مامای همراه انتخابش کرده بودم قرار بود فرداش بره کربلا 🥲
معاینه‌م کرد و گفت تو باید سجده بری تا سر بچه تو جای درست قرار بگیره
یه خانم دیگه هم بودن که ایشونم مامای همراه بودن ، بهم گفتن نرجس اگر تو سجده بری و باسنتو به سمت چپ و راست ببری مطمئن باش صبح برمیگردی 🥲
راستم میگفت بنده خدا واقعا خیلی این حرکت بهم کمک کرد
صبح روز زایمانم با مامانم رفتم پیش دکتر ، معاینم کرد و گفت شدی ۵ سانت و عالی داری پیش میری بیا نامه بهت بدم برو بخواب و زایمان کن
دکتر به مامانم گفت من تا شب دخترِ نرجس رو میبینم ولی من نشنیدم ، رفتم پیششون گفتم دکتر یعنی من تا فردا زایمان میکنم ؟! 🥲
دکتر گفت فردا ؟؟؟؟ من دارم میگم شب باید تموم شده باشه 😂
مامان مهیار مامان مهیار ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ۱
من تا ۳۰ هفته بین طبیعی و سزارین دو دل بودم ولی آنقدر تحقیق کردم به این نتیجه رسیدم طبیعی بهتره و آدم زود سرپا میشه
دیگه کلاس آمادگی زایمان رو شروع کردم و ورزش هاش رو انجام می‌دادم تا ۴۰ هفته داشت تمام می‌شد وخبری از درد نبود و خیلی دوست داشتم با درد طبیعی زایمان کنم که درد هامو تو خونه بکشم ولی نشد
با ماما در ارتباط بودم که میگفت تا ۴۱ هفته میشه صبر کنی ولی وقتی رفتم دکتر برا چکاب به خاطر دیابت بارداری گفت صبح میری بیمارستان برای القا زایمان حرفاش تموم نشده بود من ریز ریز گریه میکردم معاینه هم کرد و گفت خبری نیست
من رفتم خونه و شروع کردم ورزش کردن پله بالا پایین شدن همه کار کردم با ماما هم هماهنگ شدم گفت تو برو من هم تا ساعت ۱۰ میام حالا منم خنگ فکر میکرم الان برم همون موقع آمپول میزنم دردا شروع میشه بهش گفتم وای نه توروخدا من میترسم باهم بریم و اینا که گفت برو من کنارتم اصلن نترس حالا این شب مگه صبح می‌شد آخه یه خواب درست نتونستم برم هی می‌پریدم از ترس و استرس
دیگه صبح رفتم بیمارستان از استرس زیاد دیگه نمیدونستم چکار کنم دعا میخوندم که مامای بیمارستان اومد گفت هر چی بخونی دیگه فایده نداره بلند شو بریم
کارامو کردن و بستری کردن هر سرمی میزدن من میگفتم آمپول فشار ؟
میگفتن بابا عجله داریا
مامام هم اومد و آمپول فشار زدن دردام شروع شد اولاش که مثل پریودم بود و اوکی بودم کم کم زیاد می‌شد ولی قابل تحمل بود ا دکترم اومد و بعد ۴ ساعت شده بودم ۴ سانت کیسه ابمو اینجا دیگه شروع شددد😪😭😨
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۱
سلام من سحرم ۱۹ سالمه و میخام تجربه خودمو درباره زایمان طبیعی براتون بگم

من صبح ۵شهریور تو سن حاملی ۳۹ هفته و ۵ روز احساس کردم ازم اندازه ته لیوان آب ریخت و شک کردم کیسه آبم باشه و بلافاصله خودمو رسوندم بیمارستان و نوار قلب گرفتن و معاینم کردن ک دهانه رحمم اندازه یه نیم انگشت باز شده بود و بعد فرستادنم سونو ک معلوم شد آب دور جنین کم شده و رفتم پیش دکتر و برام ختم بارداری زد و قرار شد شب ساعت ۹ برم بستری بیمارستان بشم
رفتم خونه و لوازم خودم و گل دختر رو آماده کردم رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم

من چون هیچ دردی نداشتم وارد بلوک زایمان که شدم بهم قرص زیر زبونی دادن و آمپول بهم زدن تا دردام شروع بشه و من بعد نیم ساعت انقباض های خیلی شدید و درد های هر ۵ دقیقه گرفتم و خوشحال ک به زودی زایمان می‌کنم اما هر بار ک اومدن معاینم کردن دهانه رحمم کلن بسته بود من اون شب رو تا فردا شبش تو همون وضعیت بودم هیچ تغییر نکرده بودم و اونموقع شروع کردن مسکن زدن بهم ک دردام کم بشه تا دوباره بتونن قرص و آمپول بزنن بهم وقتی هم ازشون پرسیدم چرا اینکار میکنید گفتن انقباض هات انقد شدیده ک ممکنه رحمت پاره بشه و من دو شب درد داشتم بدون اینکه دهانه رحمم باز بشه