تو فقط سهم خودتو درست انجام بده باقیشو بسپر به خدا اون بچه فقط بچه تو نیست بچه خداست حساس نباش ارامشتو حفظ کن با شادی به بچه ت خدمت کن تو بهترینی
میفهمم چی میگی امروز بچم زیاد نخوابید و خب به دلایلی نمیتونستم شی خودمو بدم امروز موفق شدم و بچه سینمو گرفت بعد نمیخوابید و من شروع کردا بودم به گریه کردن ک چرا اینطوری شیرومن مشکل داره چرا سیر نمیشه من مادر خوبی نیستم نمیتونم ازش مراقبت کنم نمیتونم سیرش کنم ولی کلی گریه کردم دست خودم نیست میخوام همه چیز براش عالی باشه 🥲
منم همینم دلم نمیخواد کسی بغلش کنه باهمه خستگی همه کاراش رو خودم میکنم ولی همه اش میگم از پسش بر نمیام😔😔
خودت کم کمخوب میشی منماوایل اینجوری بودم
چون به خودت تلقین میکنی این حس رو بنداز دور همه اولش همینن بعد اوستا میشن بگو من بهترینم تمام
فکر کردی بقیه چطوری هستن من و زنداداشم دوتایی افتاده بودیم به جون بچش هردو هیچی بلد نبودیم اون سزارین کرده بود منم بچه رو بهش میدادم بچه سینه رو نمیگرفت فقط گریه میکرد صدبار رفتم پرستار رو اوردم روش شیر دادن رو عوض میکرد بچه شیر میخورد تا اون میرفت ما باز گیج بودیم بعد حتی من نمیتونستم آروغ نوزاد رو بگیرم🤦🤦🤦🤦 همش میگفتم عمت بمیره که هیچی بلد نیستم خلاصه دوتا پتو مت درگیر بودیم با این بچه تا اومدیم خونه و تلاش تلاش هردو اوستا شدیم بعضی وقتها دوتایی گریه میکردیم از خستگی 😐😐😐حالا بیا زنداداش منو ببین که بچه رو چطور فیتیله پیچ میکنه انقد حرفه ای شده ماشاالله بعد ما حالا که حرف میزنیم باهم از خنده پاش میریم میگیم عجب روزهایی بود خاطره شد اون روزها🤣🤣🤣
شماهم یک روز به همین روزهات میخندی نگران نباش مامانی 😍
عادیه بخاطر دوست داشتن زبادیه کم کم متعادل میشه منم الان همینم ولی مطمئنم بهتر میشم و این حسو که مادر خوبی نیستم جدی نمیگیرم سعی میکنم از ذهنم پسش بزنم
سعی کن خودتو نبازی...هنوز اول راهی گلم منم مثل تو بودم دیدم دارم خودمو نابود میکنم...بچه گریه میکرد حس میکردم کامل نیستم حس میکردم مامان بدی ام خودمم میزدم زیر گریه مامانم کلی دعوا میکرد ..وقتی هم رفتم خونه خودم تنها تر شدم بچه رو نگاه میکردم و گریه میکردم اما دیدم نمیشه حالم روز به روز بدتر میشه سعی کردم خودمو جمع کنم
اینا که گفتی طبیعیه چون بالاخره بچه بزرگ نکردیم که تجربه داشته باشیم حق داریم اشتباه بکنیم تو بچه داری
اینو بدون بچت مامان افسرده نمیخاد یه مامان شاد و سرزنده میخاد
منم همین حس دارم 😓
منم این حس و دارم نگران آیندشم یا کسی بغلش میکنه حس میکنم میخادازم بگیرتش یا میخان کاری کنن ازش جداشم شده کابوسم
عزیزم خون از دست دادی .ما توپریودی هم افسرده میشدیم عصبی میشدیم الان ک حجم خون بالایی هم از دست دادی طبیعیه دلت گریه بخاد یا عصبی بشی.نگران نباش .برای سوختگیش کرم کالاندولا بزن.عزیزم خب توام بچه اولته یاد میگیری چرا خودتو عزاب میدی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.