تجربه زایمان سزارین :

اومدم بچه رو از مامانم بگیرم که بخیه هام تیر خیلی بدی کشید و خوتبیدم باز بعد سزارین پهلو به پهلو شدن و نشستن و بلند شدن وایسادن راه رفتن خیییییلی زیاد سخت میشه جوری که جونتون در میاد برای من که اینجور بود وقتی میخواین راه برین باید حتما خم خم راه برین اصلا نمیشه صاف وایساد اصلااا من با شال شکممو بستم تازه تونستم یکم وایسم اونم خیلی کم یه حس کشیدگی خیلی بدی داره شیر دادن به بچه با اون وضعیت خیلی سخته چون هی باید این سینه اون سینه کنی...خلاصه من چون به بی حسی سزارین واکنش نشون داده بودم فشارخونی شدم علاوه بر موندن بخاطر سزارین توی بیمارستان یروز اضافه ترم موندم برای فشارخونی شدنم که حالم بهم میخورد از بیمارستان دیگه...با اون وضعیت بد بخیه های تازه سوند سرم خونریزی ...بعد همه اینا رسیدیم به بخش ترسناکش (ماساژ رحمی) وااااقعا وحشتناکه شکممو فشار میدادن جیغ و داد و گریه میکردم مامانمم پا به پام گریه میکرد چقد لحظه های بدی بود برام بعد رب ساعت ولم کردن بی جون بی جون شدم دیگه سرم زدنا و مراقبتا شروع شد و هی باید پاشین راه برین که خیلی سخته مخصوصا اولین راه رفتن بعد سز...اینا که گذشت من به ناچار با قرص فشار برگشتم خونه که هی زنگ میزدن ببینن حالم چطوره بعد یکماه من فشارم از ۱۷ و ۱۵ اومد روی ۹ و الان حالم خیلی خوبه از بعد سزارین بخوام بگم براتون خیلی سخت میگذره اما حموم که برین بخیه ها یکم یاری میکنن که صاف بشین ولی بعدش باز همون اش و همون کاسه اس من ده روزگی بخیه هامو کشیدم ۱۷ روزگی خونریزی (خون ابه) ام قطع شد و ۲۰ روزگی رابطه داشتم و هیچ مشکلی نداشتم و اینکه ۱۰ روزگی که رفتم لخیه هامو بکشم دو طرفش سفت شده بود ک دکترم گفت عفونته با قرص خوب میشه که خوردم و خوب شد

۳ پاسخ

والا من رو ن ماساژ شکمی دادن ن اذیت شکم من زیاد پهلو ب پهلو شدنی و راه رفتنی درد زیادی نداشتم فقط موقع عمل دردام‌شروع شد ک‌اونم قابل تحمل بود راه رفتنی هم‌خوب بودم فقط چون چندین ساعت گشنه نگه داشته بودن و فقط ی اب میوه خوردم‌پاشدم رفتم توالت سرم گیج رفت جوری ک چشام‌جاییو نمیدید شوهرم مادرشوهر عمم همشون منو گرفته بودن چون وقعا اون لحظه احساس کردم‌کور شدم🤣دیگ بقیش خوب بود برام

منم دقیقا دردم مثل شما بود وحشناک بعدشم سردرد شدید شدم به حدی ک سرم میکوبیدم به دیوار و شوهرم سرش گرم خانوادش بود ولی گذشت ایشالا خدا کمکم کنه این یکی راحت باشه برام

بجز قسمت ماساژ رحم ک خیلی سخت بود بقیه سزارین خیلی راحت بود برای من چقدر شما اذیت شدی فک کنم دست دکتر خیلی مهم باشه ک فرز باشه و زود شکمو بدوزه ک هوا داخلش نره

سوال های مرتبط

مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان قسمت چهارم

تا حدود دو‌سه ساعت پاهام بی حس بود و هیچ دردیم حس نمیکردم و بعدشم که آمپول مسکن میزدن و دردی حس نمیکردم
سه ساعت بعد عمل پرستار اومد و گفت باید راه بری و کمک کرد با همسرم دستهام گرفتن و داخل اتاق راه رفتم
گفت اگر میخوای زودتر خوب بشی باید‌ زیاد راه بری و دفعه دیگه برو داخل راهرو راه برو
این از تجربه عمل
برگردم عقب به طبیعی‌با بی‌حسیم فک میکنم اما بازم احتمالا سزارین انتخاب میکنم چون از درد لحظه اخر طبیعی خیلی میترسم
سختی های بعد سزارین بیشتره اما دردش خیلی کمه و فقط بعد مرخص شدن بخیه ها یکم میسوزن و استراحت لازمه
زایمان من استانبول بود و دوشب بیمارستان نگه داشتن که خیلی کمک خوبی بود و پرستارها خیلی کمک میکردن، دکتر اطفالم هر روز میومد و بچه رو چک میکرد
بعد عمل سزارین تا چند ماه بالای بخیه ها بی حس هست بخاطر اینکه عصبها بریده شدن، رد بخیه اینجوری نیس زود خوب بشه اما اذیت کننده نیست و باید مراقب بود و کرم های ترمیم کننده زد
اولش خیلی حس مادر بودن نمیکردم و کم کم این حس میاد و بیشتر میشه و الان اینجوریم که دوس دارم جونم برای بچه ام بدم
اگه کمکی داشته باشین و دورتون شلوغ باشه کمتر حس افسردگی میکنین
اینم از تجربه زایمان من
مامان فداش بشم منه آراد مامان فداش بشم منه آراد ۲ ماهگی
ادامه تجربه زايمان🤍
داخل بخش كه رفتم يه مقدار طول كشيد كه پسرمو لباس تنش كنن و بيارن بعد پرستار اومد منو چك كرد و شياف برام گذاشتن و پوشك گذاشتن برام گفتن تا ١٢ ساعت نميتونم چيزي بخورم و از جام بلند بشم،
بعد از اون بازم به پسرم شير دادم و تا ساعت ٥ بعد ازظهر هنوز شير داشتم ولي بعد از اون خيلي كم شد و پسرم دائم گريه ميكرد و نميدونستيم چشه( فرداش فهميديم كه گرسنه ميمونه) ساعت ١٠ شد كه بهم گفتن بايد بلند شم راه برم و اول يه آب سيب خوردم و بعد يه كم نسكافه بعدش با كمك پرستار بلند شدم، اولش يه مقدار سخت بود پايين اومدن از تخت ولي شياف دردو خيلي كم كرده بود حدود ٥ دقيقه كمك كردن بهم كه راه برم بعد از اون بهم گفتن هر نيم ساعت يه بار سعي كن بلند شي راه بري كه خودت راحت تر باشي، بهم يه شربتي دادن كه براي كار كردن شكم بود، من همون شب براي پسرم ترنجبين و شيرخشت دم كردم در حد ٥ ميل كمتر دادم بهش خورد، همون نصف شبم شكمش شروع كرد به كار كردن و دستشويي كرد، فردا صبحش دكتر اومد بخيه هامو چك كرد و گفت ١٠ روز ديگه بيا بكشمش و كارامونو كردن و ساعت ٢ اينا بود كه مرخص شديم…
اين تجربه من بود با اينكه يه عالمه درد كشيدم قبل از زايمانم ولي واقعا سزارين در حدي نبود كه من نتونم باهاش كنار بيام، برام يه غول بزرگ شده بود ولي اصلا اينطوري نبود، من واقعا راضيم از اينكه سزازين شدم، حتي من فردا عملم بعد از مرخص شدنم شياف گذاشتم و٣ طبقه از پله هاي خونمون اومدم بالا و اصلا اونجوري اذيت نشدم و تا ١٠ روز بعد عملمم هر موقع مهمون ميومد و يا خيلي درد داشتم شياف ميذاشتم و راحت بلند ميشدم،
اميدوارم همه مامانا به سلامت زايمان كنن 😍 و با آرامش ني ني هاشونو بغل بگيرن🫶🏻🤍
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_سزارین
#پارت_دوم
قبل و حین و بعد تحویل به پرستار بخش چند بار ماساژ شکمی شدم. که چون بیحس بودم فقط سنگینی فشار رو حس کردم و درد نداشت. کم کم اثر بی حسی داشت میرفت و درد هایی مثل درد پریود شدید سراغم اومد. پشت هم شیاف ضد درد استفاده میکردم که برای چند دقیقه درد رو کم میکرد ولی چیز خیلی آزار دهنده ای نبود. چیزی که منو اذیت میکرد این بود که از ۹ صبح تا ۹ شب نباید تکون میخوردم ولی من سرم و گردنم و حتی تا شونه هام رو تکون دادم. که ای کاش این کار رو نمی کردم. تا ۹ شب با هر بار ماساژ شکم کلی درد تحمل کردم. بعد از ۹ شب باید خوراکی میخوردم. با کاپوچینو و خرما شروع کردم. بعدم یه مقدار از غذای بیمارستان. حال روحیم هم که اصلا خوب نبود. به هر حال گذشت‌. سوند رو خارج کردن و گفتن باید راه بری. راه رفتن خیلی سخت بود حتی کوچک ترین تکونی کلی درد داشت. با هر سختی و با کمک همراه هام چند دور راه رفتم. ساعت یک شد خیلی خوابم میومد ولی هم تختی من تازه میخواست کارهاش (غذا خوردن و راه رفتن) رو شروع کنه و لامپ های اتاق کلید مشترک داشتن و من نمیتونم لامپ رو خاموش کنم. ساعت ۳ شد و من هنوز بیدار بودم. نشستم که برم سرویس که یه دفعه عضلات گردم گرفت و به سمت عضلات تنفسیم میومد پایین و نمی تونستم نفس بکشم و هی بیشتر میشد و جیغ زدم و گریه کردم. ترسناک بود خیلی برام. پرستار ها اومدن و برام اکسیژن گذاشتن و آمپول مستقیم به انژیوکتم تزریق کردن. بعد چند دقیقه نفسم باز شد....ادامه در پارت سوم.
مامان 👸🏼🤴🏻جوجه ها مامان 👸🏼🤴🏻جوجه ها ۲ ماهگی
تجربه سزارین من
وارد ۳۶هفته شدم دکترم گفت ۳۷هفته سزارینت میکنم ۷/۷بیا که یه تاریخ قشنگ باشه برای دوقلو هات منم گفتم باشه کارهای عمل انجام دادم رفتم خونه
خیلی سخت میگذشت چون خیلی بدنم واکنش نشون داد توبارداری
بخاطر خارش شدید دست وپام شبانه روز بیدار بودم گریه میکردم
چند روز گذشت تا اینکه یهو دیدم یه آب زیاد ازم اومد وفطع نمیشد مدام بیشتر میشد سریع جیغ زدم کیسه اب پاره شد🥴😂
خلاصه منو رسوندن بیمارستان معاینه کردن بعد سوزن زدن به دستم بردنم اتاق عمل بی حسی چیزی متوجه نشدم اصلا سوند خیلی قابل تحمل بود سریع منو خوابوندن بچه هام وبدنیا اوردن خیلی حس خوبی بود ازاتاق عمل که رفتم بیرون فشارم رو۱۷اومد سریع امپول زدن که کنترل کنن کل صورتم کبود شد سرم داشت واقعا منفجر میشد تمام لامپ های اتاق وخاموش کردن تا سر دردم برطرف بشه چند دقیقه مراقبت کردن ازم فشارم اومد پایین رفتم بخش چشمتون روز بد نبینه بخاطر فشارم هر۴ساعت ۱۰سی سی مواد میریختن تو امپول میزدن بهم ومیگفتن به امپول درد معروفه خیلی وحشتناک بود🥲 بی حسی تموم شد حالا میترسیدم راه برم نمیتونستم بشینم وحرکت کنم اونجا بود که به ادمهایی که گفتن سزارین راحته بابا حسابی فحش دادم🥲😂پرستارکمک کرد دوقدم رفتم روز بعدش شوهرم اومد وکمک کرد راه برم که توی راه رو ازحال رفتم بشدت بدنم ضعیف شده بود بخاطر فشارم ۳روز توی بیمارستان موندم اصلا برام قابل تحمل نبود سه شبانه روز نخوابیدم بچه هام گریه میکردن منم شیر نداشتم 🥲🥲🥲
خلاصه سزارین برای من تجربه سختی بود البته که بدن ها خیلی متفاوته
انشالله شما زایمان راحتی داشته باشین💋💚
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان S A M Y A R مامان S A M Y A R ۱۰ ماهگی
پرستارا هم ميگفتن واي چه بوره و…گذاشتنش زير اكسيژن و بردنش زود
دكترم گفت يه زور كوچيك بزن جفت بياد
بعد يه زور زدم جفت اومد
اينم بگم بعد از اينكه بچه اومد كاملل دردها رفع شد
و اصلا درد نداشتم ديگه
بعد از اونجا كه از همه شنيده بودم طبيعي فقط دردش همون موقعست و بعدش سرپا ميشي
جفت اومد به دكتر گفتم بلند شم؟😐🤣🤣
گفت كجا بلند شي ميخوام بخيه بزنم اونجا فهميدم كه برش زدن
بي حسي تزريق كرد و شروع كرد بخيه كردن ،فقط يكم ميسوخت


بعدش خيلي خجالت كشيدم كه يه مرد اينطوري نشسته بود روبروم بخاطر همين چكاپ هاي بعد از زايمانو روم نشد برم ديگه راستش
چنددقيقه بعد از بخيه مامانم و شوهرم اومدن و ازشون درباره بچه پرسيدم مامانم گفت خداروشكر دستگاه نخواسته ديگه انگار دنيارو بهم دادن🥺 خلاصه رفتم تو بخش مامانم پيشم موند
بعد پرستار اومد رحممو يكم فشار داد كه زياد درد نداشت اونم
نميدونم چقدر بعدش بچمو اوردن گفتن شير بده
دادن بغلم ديدم اصلا نميتونم بغلش كنم دستام واقعا جون نداشت گز گر ميكرد
ا ز سينه ام شير نميومد يه خانم اومد سينمو فشار داد كه اون خيلي درد داشت منم اصلا جون نداشتم گفتم توروخدا نكن
گفت بچت گشنه ميمونه
يه ساعت بعد دوباره اومدن فشار دادن ولي نيومد ديگه گفت يه شيرخشك بگيربد
اونجا با سرنگ به بچم شير دادن
سه روز بعد شيرم اومد
شديدا ضعف داشتم بعداز سه روز به بچم ده دقيقه شير دادم پس افتادم انقدر حالم بد شد نيم ساعت افتادم همين باعث شد نتونم به بچم شير بزم و ناراحت ترينم بابتش 🥺 فقط چندبار دوشيدم دادم
بعدشم اين ديگه سينه رو نگرفت
خودمو خيلي سرزنش ميكنم بابتش و عذاب وجدان دارم خدا منو ببخشه😢
مامان اسما💕🧸 مامان اسما💕🧸 ۸ ماهگی
خواستم تجربه زایمانم رو اینجا براتون بزارم
ولی نصفه پاک کردم، چون یاد اون دردا که میوفتم حالم بد میشه
چون از چیزی که میترسیدم سرم اومد…درد طبیعی رو کامل‌کشیدم ولی بچم ماشالله خیلی درشت بود آخر سزارین شدم و دوباره دردهای سزارین…🙂
و منی که اصلا امادگی‌سزارین رو نداشتم!
برای همین با جزئیات نمیگم که ناراحتتون کنم
تنها خاطره خوبی که از اون روز دارم وقتی بود که میون اون دردایی که با هربار گرفتنش حس میکردم دیگه نفسم بند میاد
یه پرستار اومد گفت ببین شوهرت اینجا رو‌ ریخته به هم!
میگه بزارید من برم بالا سر خانومم حالش خوب نیست من برم پیشش دردش کمتر میشه🥲🥲
هنوز یاد اون روز میوفتم کلی بغضی میشم
پرستاره داشت حرف میزد باهام که یهو همسرم اومد داخل ❤️
دوست نداشتم منو تو اون شرایط ببینه چون میدونستم تحملش رو نداره
ولی دیگه اومده بود
دیگه بخاطر اونم که شده سعی میکردم یکم خود دار باشم و صدای ناله هام خیلی بلند نباشه
همسرم دستمو گرفته بود و اشکاش میچکید رو صورت من
کیسه آب پاره شده بود و من صورتم از درد کبود شده بود
با اینکه دهانه رحم بازشده بود دکترم دیگه اجازه طبیعی رو نداد گفت به سر بچه فشار وارد میشه خودت هم حسااابی داغون و پاره میشی
وقتی دیگه داشتم از حال میرفتم دیدم همسرم رو بیرون کردن تا ببرنم برای سزارین…
اون حرفش که به پرستارا زیر میزی داده بود و گفته بود من برم پیشش دردش کمتر میشه و شد❤️هیچوقت یادم نمیره
بگذریم و شکر که الان خوبم🤲🏻