تا ماما خیرندیده به خودش بیاد سر بچه تو دستم بود😟 یادم میاد با چه پوزیشنی رفتم رو تخت خندم میگیره😂 ماما اومد گفت با انقباظ زور بزن من زور میزدم ولی خب از اینجا به بعد نمیومد کتف بچه گیر کرده بود ک کفت محبورم قیچی کنم بچه تو فشاره فیچی ک زد خون زد بیرون ولی خداوکیلی اون بریدنع درد نداشت 🤔
بجه رو کشید بیرون و گزاشت رو سینم
ای خدااااا بچم میلرزید سردش بود کولرا روشن بود تا بچه دراومد تماممم دردا یهو خاموش شد دریغ از کوچک ترین درد حتی بخیه هم ک میزد نفهمیدم مامانم اومد داخل و بچه رو گرفت گزاشت تخت بغل لباساشو پوشوند 😍 قشنگ ترین و لذت بخش ترین درده دنیا بود اماااا تا قبل این ک شکمموببینم😩 چشمم ک افتاد به شکمم دیدم واااایی ددممم چروووک سیاههه اصن یه وضعیییی ها داغان چقد گریه کردم ماماهه بهم میخندید میکفت جمع میشه .فرداش اول صبح اومدن معاینه من خبرنداشتم کلی گاز استریل تو رحمههه اومد معاینه کنه دیدم هی یه جیزی ازم میکشه بیرون کشید کشید انقذ کشید بخدا سه چهارمتر گاز تو رحمم بود🤔😐 درد نداشت البته بعداونم مراقبتای بچه انجام شدووو تامامم با عشق جونم برگشتیم خونه😍

۱۴ پاسخ

این الان واقعی بود

چطور هیچ دردی نداشتی بی حسی زدی چیکار کردی تورو خدا بگو🥹

خداروشکر برا سلامتیتون، منم خیلی دوسدارم طبیعی ولی من ادم کم تحملیم حتی اونموقع ها پریود میشدم تحمل دل درد نیم ساعتشو نداشتم و سریع قرص میخوردم ، خوش بحالتون که آستانه تحمل دردتون زیاد بوده😭😭

امپول فشار درد داره؟کجا میزنن خواهر؟به کمر یا رحم؟اولین بارداریمه خیلی استرس دارم
امپوله بزرگه؟

ای جانم
منم درد زیاد داشتم خونریزی هم میکردم رفتم بیمارستان گفت یه سانتی گفت بمون گفتم نه میرم بیرون رضایت دادیم خودم و همسرم مستقیم رفتم پیش دایه محلی که خیلی تعریف شو شنیده بودم گفت بچه تو لگنت گیر کرده با روغن دستشو چرب کرد آروم آروم شکممو ماساژ میداد از دو طرف به وسط بعدش گفت برو خونه حمام اب گرم بگیر کم‌کم میزایی
اومدم خونه ناهار خوردم رفتم حمام اومدم دراز کشیدم یهو درد وحشتناک گرفتم تایم گرفتم بیست دقیقه بود تو خونه راه میرفتم موقع انقباض وایمستادم بعدش دیدم دردا ده دقیقه شد رفتم بیمارستان معایه کرد ۵ سانت بودم لباس عوض کردم رفتم رو تخت زایمان پرستار می‌گفت نوک سینه تو ماساژ بده تا دردت اومد زور بزن دردت آروم شد دوباره ماساژ بده منم این کارو میکردم
کلا از وقتی بستری شدم تا زاییدم نیم ساعت شد 😍
خیلی خوب بود تا دنیا اومد تمام دردا تموم شد بخیه میزدن من خواب بودم چون از شب قبلش درد داشتم و خونریزی خوابم نبرده بود 🤣🤣🤣

بچه چند کیلو بود

جلوی مامانت زائیدی ینی؟

یعنی قیچی کرد بخیه زد بدون بی حسی

خدالعنتشون کنه کولر روشن کرده بودن 😑

به سلامتی عزیزم
قدمش مبارک باشه 😍😍❤❤

قیچی زد پس بی حس نکرده بود؟

چ خاطره شیرینی لذت بردممممم

زایمان کردین؟
زده براشما۳۲ هفته که

بسلامتی عزیزم همین که خودت و نینی صحیح و سالم هستن مهمه

سوال های مرتبط

مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا ۳ ماهگی
ادامه 🥰۱۲ شب دردم زیاد بود ولی بازم قابل تحمل بود به نظرم باید اعتماد به نفس داشته باشید من هر لحظه اش میگفتم الان پسرم میاد بغلم صورت کاهش و میبینم بعد انگار مسکن بود برام فکر. کردن بهش ساعت ۱۲ یکم با شوهرم چت کردم مامانم گوشیمو یواشکی آورده بود داخل شوهرم و راه نمی‌دادن .یکم با شوهرم چت کردم یکم سر به سرم گزاشت دردام یادم بره ولی چه فایده گذشت خواهر شوهرم اومد با یکی صحبت کرد اومده داخل نوبتی با مامانم هی میومدن کمر مو ماساژ میدادن میرفتن چون خودم با مادرم راحت تر بودم مامانم و گذاشتم بمونه خواهر شوهرم رفت. ساعت ۲ شب شد یهو درد عجیبی اومد سراغم یعنی داشتم راه میرفتم انگار یه فشار بدی رو واژن و مقعدم هست دیگه اونجا واقعا جیغ میزدم که دکترم اومد گفت بخواب دید ۹ سانت شدم. فولم گفت اصلا انتظار نداشتم اینجوری پیش بری بخواب مامانم و بیرون کردن و وسیله ها رو آماده کردن از اونجای که بچه آلوم بود و من نمی‌دونستم چه خبر خیلی خوش خوشی سر کرده بودم 😁 راستی هفت سانت کیسه ابم و خودشون پوکوندن. بعد هی میگفت هر موقع درد داشتی زور بزن هر موقع درد نداشتی نفس عمیق بکش منم یه چند زور زدم فایده نداشت پسرم یکم تو کانال زایمان مونده بود دیدم یکی از خانما گفت عزیزم یه زور محکم بزن بچه ات خفه میشه ها واییییی اینو بگه من انگار دنیا تو سرم خراب شدم از ته دلم زور زدم دیدم گفت سرشو و دارم میبینم و بچه رو گذاشتن تو بغلم راستی سرشو که دیدن بی حسی زدن تو لبه بیرونیمخ سر بشه و قیچی کردن بعد که پسرم و گزاشتن بغلم انگار کل درد تموم شد شایدم سر بودم چیزی نفهمیدم همون لحظه تو ثانیه یچم مدفوع مرد روم 😂 برش داشتن بردنش منم تمیز کردن و بخیه زدن
بخیه چون سر بودم هیچی نفهمیدم هیچی
مامان میکائیل و راحیل مامان میکائیل و راحیل ۱ ماهگی
امروز خیلی دلم شکسته و گرفته
دیشب حالم خوب نبود با بدبختی خونه تمیز کردم حیاط رو شستم زیر درختا تو باغچه برگارو جمع کردم لباس پهن کردم برای شام هم مواد فلافل اماده کردم خواستم سرخ کنم دیدم سردرد و دل درد بدی گرفتم نتونستم سرپا بمونم شوهرم اومد خونه گفتم فقط فلافلارو سرخ کن.
دیدم پسرم خوابش میاد بیتابی میکنه گذاشتم رو پام خوابوندمش یهو گوشی شوهرم زنگ خورد پسرم تو خواب ترسید بیدار شد شروع کرد جیغ زدن اعصابم خورد شد ب شوهرم گفتم تا الان پیش دوستت بودی چیکار اره باز زنگ زد بچم شیش متر از خواب پرید خب گوشیتو ببر پیش خودت نذار بالاسر بچه ک بیدار میشه شوهرم یهو قاطی کرد بچه رو از رو پام برداشت و گفت ک اره تو ب زندگیت توجه نمیکنی بچه رو اروم نمیکنی کن خسته از سرکار میام باید شام بذارم رفتم بچه رو ازش بگیرم یهو با لگد زد تو کمرم
از بعد اون از دیشب کمر درد و دل درد دارم ولی با شوهرمم قهر کردم هرچی هم باشه حق نداشت سر یه تلفن با لگد بزنه کمر زن هشت ماهه
الان اینقدر دلم میخواد بشینم هم از دلتنگی و غصه هم از درد شکمم گریه کنم ک حد نداره😭😭😭😭
مامان روژیا مامان روژیا ۷ ماهگی
......
مامانمم هی دلخوشیمو میداد رفته بود واسم عکس بگیره نشونم داد یه دختر معصوم و ناز کوچولو با دیدنش دلم اب شد اون خانمای هم اتاقیم به بچه هوشون شیر میدادن کنارشون بودن منم خیلی دلم به حالم خودم میسوخت ک بچم پیشم نیست همه خوابیده بودن منم از فکر بچم نمیخوابیدم مامانمم هی میگفت بخواب خوابیدم هرجور باشه نصف شب صرای گریه یه بچه می اومد از بیرون اتاق اصلا بند نمیاومد گریه ش منم گفتم این دختر منه مامانمم اونجا نبود دیگه خیلی شک کردم پاشدم ازتخت با هزارتا مکافاتو تحمل درد اومدم پایین و رفتم سالن ک یهو صدای بچه قطع شد رفتم اتاق دستگاه گفتم مامانم اونجا نبود یه زن اونجا بود گفتم اون بچه ای ک خودشو تو شکم مادرش کثیف کرده بود کدومه گفت من خواب بودم دستگاش این بود ولی الان اینجا نممونده نمیدونم بردنش کجا که یهو قلبم ایستاد گفتم خدای نکرده نمرده باشه ک یهو مامانم اومد گفت چرا از جات بلند شدی اومدی اینجا منم گریه کنان گفتم پس بچم کوو مرده چش شده گفت دیوونه شدی مردنی دیگه چیه زبونتو گاز بگیر پرستارا بردنش پیش خودشون اونجا بهش اکسیژن وصل کردن تا همش جلو چشمشون باشه