۱۳ پاسخ

شما اولا حق نداری کسیو نفرین کنی
برای چی نفرین می کنی
برای این ک اهمیت نداده؟؟؟
خودت بالاسر بچت باش وقتی نیستی چرا توقع داری بقیه مراقب بچت باشن؟؟؟
مشکل از خودته
خیلی منطقی بخایم بگیم برو حق بچتو خودت بگیر
توقع نداشته باش
بچتم انقد لوس بار نیار جیغ بزنه ینی چی
بگو بیاد به تو بگه
تمام و شد رفت
همش برمیگرده به نحوه ی تربیت و آموزش
از کسی هم توقع نداشته باش

چی بگم من خودمم مسولیت بچه کسی روقبول نمیکنم به کسی هم نمیگم مگر خودش بخواد شماهم میدونی مادرشوهرت سهل انگاره بهش بچه نسپار دیگه عمو که ...شمابه مادربزرگش سپردی اون به پسرش بعدپسرشم سپرده به دختراش ببین چه شوداونم کوچه اونم بچه ۳ساله

مگه بچه چیشده بود که گریه میکرد؟

ببین عزیزم دخترت باید یاد بگیره از حقش خودش دفاع کنه از الان بهش یاد بده حتما
بعدم به دخترت باید همونجا میگفتی مامان آدم ۱بار ببشتر سلام نمیکنه اگر طرف آدم باشه جواب میده بعدم راحتو میکشیدی میرفتی

چرا بچت می فرستی کوچه؟

صبح غذات بذار کاراتوبکن خودتم باهاش بروتنهافرستادی ۳ساله روتومقصری
مسولیت بچت خودتی

فقط میتونم بگم، خدا صبرتون بده... مریضن.
رابطه تون با جاریت خوب نیس؟؟

بچه ت رو بدون خودت هیچ ما نفرست حتی پیش مادر شوهر و حتی وو کوچه. خدایی نکرده یه اتفاقی براش بیفته میخوای چیکار کنی

منم برام پیش اومده برادرسوهرم با جاریم باهام قهرن کلا منو میبینن حرصی میشن برادرشوهرم همه خونه مادرشوهرم بودیم دخترمو اذیت کرد دخترم جیغ میزد منم اروم بهش گفتم ولش کن چنان هولم داد افتادم زمین شوهر احمقمم فقط نگاه میکرد دیدم اون یکی برادرشوهرم ب اون یکی گف بزنش منم ریدم بهش پدرشوهر اشغالم بجا حرف زدن ب اونا منو ساعت دو شب با بچه بیرون کرد

وقتی میره کوچه خودت باهاش برو گلم

حالا چی شده بود

عهههه حالم بد میشه از اینطور آدما شکا فقط برادرشوهر
من کل خانواده شوهر عمه و عمو و ننه باباش اصلا محل نمیزارن

خدایا خودت میدونی من چقدر سختی وعذاب کشیدم خودت به دلم نگاه کن کمکمون کن بتونیم ازاین خونه بلند شیم یه نفس با آرامش بکشم.😭🤲🤲🤲برام دعاکنید.هرروز وهردقیقه یه مسله داریم.

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۳ سالگی
سلام مامانها خسته نباشید . آمدم درد ودل .
دلم گرفته . کاش امروز خونه نبودم کاش خودمو زده بودم مریضی وخونه پدرشوهر طبقه پایین نمی‌رفتم. دعوت بودیم خونشون باجاری وخواهرشوهر . اول که مادرشوهر یه جوری رفتارمیکرد انگار کلفت ونوکر گرفته هرچندخودم تومهمونیاکمک میکنم ولی امشب بهم برخورد من ودخترش و جاریم نشستیم سریع اسمم رو آورد مارو لیواناجمع کن سبزی‌فروش بکن تو ظرف و....با این که دندون درد ودست درد داشتم کمکش کردم . ولی یک کلمه به ودخترش وجاریم چیزی نگفت.
جاریم که انگارازدماغ فیل افتاد سلام کردم ج نداد.که اصلا به پی پی دخترمم حسابش نکردم و برام مهم نبود فقط برای حفظ ظااهربود که سلام کردم.
بعدهم دخترم سالش افتاده به جون بچه ام اذیت و لج دخترمن درمی‌آورد ازبس دخترم گریه کرد چشماش شد دوتاکاسه خون.تو آشپزخونه بودم ظرف میشتم دیدم جیغ میزنه رفتم حیاط دیدم برادرشوهر نشسته به دخترمن میخنده و قلیون میکشه ودخترش دخترمنو اذیت میکنه وجیغش رودراوردههرکارکردم دخترم نیومدداخل خونه.رفتم بالا دارو دخترم آوردم بهش بدم توراهپله آمدم پاین دیدم دخترم گریه وجیع بعدم صدای دخترجاری آمد که فک نکن ازننت میترسم همچین میزنم که صدای ..... بدی. برادرشوهر و پدرشوهر جاری خواهرشوهرمادرشوهر همه اشون شنیدن فک نمی‌کرد من توله نزدیکشون باشم تامنودیدند رنگشون پرید .برادرشوهر میخواست درببنده صداش بالانیاد. یهومنو دید انگارخوشحال بودن ازگریه دخت م
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۳ سالگی
سلام خانمها. پری روز . دختر جاری صدای دخترم زد مادرشوهرم گفت بزار دخترت بیاد پایین تو حیاط هواخواه یکم بازی کنند .
منم اجازه دادم. دخترمم صداشون شنید مجبور شدم بزارم بره . بعد یک ساعت رفتم پایین تو حیاط دیدم مادرشوهرخونه نیست رفته بود خونه دخترش.
هیچ کس پایین نبود فقط دخترم تنها بادخترعموش که۷ سالشه بودن
اونم هرچی صدازدم نبودن نگران شدم . آمدم زنگ مادرشوهرم بزنم باز گفتم بزار یه نگاه دستشویی بندازم دیدم دخترم ودخترعموش تو دستشویی هیچی شلوار پاشون نبود دختره تامنو دید شلوارش پوشید . دخترمم آوردم بیرون شلوار تنش کردم کلی هم دعواشون کردم دخترم برداشتم آوردم بالا شبش به شوهرم ومادرشوهرم گفتم.
بعد میگه این فکرانکن . دستشویی بودن داشتن خودشون خشک میکردن . الان دوباره امروز آمده بالا که به شوهرت گفتی منم گفتم دخترم خودش به باباش گفت . دامده به دختررم میگه چرا گفتی.
من صدای دخترعموت پرکردن گفته داشتم بادستمال خودم خشک میکردم و... با تشر میگفت بعدم قهرکرد رفت پایین
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
سلام مامان های عزیز.اومدم با تجربه ی پستونک
اول اینکه من بسیار بسیااار راضی بودم که دخترم پستونک گرفت از همون روز سوم بعد به دنیا اومدن بهش دادم که عادت کنه.و چون بچه ام به شدت کولیکی بود بعد هم دکتر گفت پستونک رو بهش بده که یکم اروم بشه،و پستونک یه جورایی مادر دومش بود،و بعد دکترش گفت حتما از ۲۰ ماهگی تا ۳۰ ماهگی دیگه یواش یواش ازش بگیر،به خاطر فرم دندوناش،خب من چون میرفنم سرکار میخاستم وقتی بگیرم ازش که خودم بیشتر پیشش باشم گذاشتم برا ایام عید نوروز..این چندماهم که داخل اینستا پر بود از این ویدیوویی که پستونک بچه رو بادکنک میبرد که من حس خوبی به این کار نداشتم.اومدم یه دو هفته ای از نظر ذهنی اماده اش کردم با قصه و داستان و حرف زدن و این چیزا،یه روزم بهش گفتم یه مغازه ای هست که اگه بریم پستونکامون رو بهش بدیم به جاش بهمون عدوسکای بزرگ ک خشگل میده ،و دخترم به شدت استقبال کرد،رفتیم ور یه مغازه و به فروشنده قبلش گفتم سه تا پستونکش رو دادیم و دوتا عروسک به انتخاب خودش گرفتیم.خیلییی خوش حال بود،ولی دو شب اول یکم بیتابی کرد،بعدم دیگه خودش میگفت چون من بزرگ شدم پستونگم رو با عروسک عوض کردم